برگردان ناصر فکوهی و فاطمه سیارپور
در دین یهود درد نوعی شر است که باید با آن مبارزه کرد، یک امر نامتعارف که باید از میان برداشت. در سنت یهود درد با هیچگونه رستگاری همراه نیست و هیچ ارزش نجاتبخشی در خود ندارد. دسترسی به خداوند از خلال شناخت تورات و وفاداری نسبت به قانون الهی حاصل میشود. برعکس در سنت مسیحی رنج انسان را از خطا رها میکند و در واقع حادثهای است که از روایت شخصی افراد جدا به حساب میآید. رنج دیگر یک اخلاق نیست که به صورت بلافصل در بدن بروز کند. درد مصلوب شدن به شرطی برای رهایی انسانیت بدل میگردد. رنج فراتر از شخص میرود و ارزشی متناقض مییابد به گونهای که ناراحتی حاصل از آن به یک هدیه خدایی تبدیل میشود. به نوعی همبستگی که حضرت مسیح بر روی صلیب متحمل شد. حضرت مسیح، بیگناهی که رنجکشید تا بشریت نجات یابد. مسیحیت جایگاه ویژهای به پیوند اجتماعی میان انسان دردمند میدهد زیرا از وی به گونهای رسولی برای خداوند میسازد. درد بدین ترتیب به سرچشمهای برای کمال اخلاقی تبدیل میشود. پاسکال در نوشته خود با عنوان «دعایی برای درخواست از خداوند برای استفادهمناسب از بیماریها» تصویری درخشان از این امر میدهد: «قلب مرا نشانه بگیرید تا به گناهانم اعتراف کنم، چرا که تا چنین دردی درونی نکشم دردهای بیرونی که شما بر قلبم وارد میکنید جز فرصتی دیگر برای ارتکاب گناه نخواهد بود. به من به خوبی نشان دهید که دردهای بدن چیزی نیستند جز یک مجازات و همه با هم گویای دردهای روحند]…[.آه خدای من، که چنین بدنهای دردمند را دوست میداری که دردمندترین بدنها را که تاکنون در جهان وجود داشته برای خود برمیگزینی! بدن مرا شفا ببخش اما نه برای بدنم، نه برای هیچ چیزی که این بدن در بر دارد چرا که هرچیز در بدن هست شایسته خشم تست، بلکه برای آنکه دردهایی که این بدن میکشد تنها چیزهاییاند که شایسته عشق تو هستند. خداوندا! رنجهای مرا دوست بدار و باشد که دردهایم ترا به سوی من کشاند]…[. خداوندا! مرا با خودت پیوند بزن. مرا با وجود خودت و با روح مقدست آکنده ساز. خداوندا! درون قلب من و درون روح من وارد شو تا رنجهایم را به من ارزانی کنی و تا به من امکان دهی که مصیبت ترا در رنجهای خود تداوم دهم، تا در اجزایت و تا پایانیافتن کامل کالبدت به پایان رسی؛ تا بتوانم زمانی که از تو آکنده شدم دیگر من نباشم که زندگی میکنم و رنج میبرم بلکه تو باشی که در وجود من زندگی میکنی و رنج میبری، آه ای منجی من ! لئون بلوآ که خود یک کاتولیک بسیار معتقد است نیز بر آن است که که معنایی عالی در درد وجود دارد که آنرا تحملپذیر میکند:«باشد که با غرش] خشمگین خداوند[ همه چیز در زمین فرو افتد همه چیز از میان برداشته شده و همه چیز از بین برود، اگر ناچار باشیم این مضحکهنفرتآور دردکشیدن برای هیچ را تحمل کنیم. و یا این گفتار را که به سوزو نسبت میدهند زمانی که درد پس از یک آرامش کوتاه بار دیگر به سراغش بیاید:«خدا را شکر که به فکر من بود و مرا به فراموشی نسپرد!» ( در سول، ۱۹۹۲، ۱۱۸). مثالهای بیشمار در این زمینه بسیارند.
سنت مسیحی با تغییر شکل دادن به رنج آن را به سرچشمهای برای به پختگی رسیدن مومنان تبدیل میکند که به نوبهخود این آزمون یا این مجازات الهی برای آنان که قوانین مقدس را زیر پا گذاشتند میپذیرند: این حد بالایی از آموزش برای هشداردادن در جهت فروتنی با اصل عدالتی است که در جهان حاکم است. در اصل ما با یک تغییر شکل معنایی روبرو هستیم که این آزمون را از طریق واژگونکردن بعد مخرب آن به نوعی تزکیه یا آموزش بدل میکند. کسی که رنج میبرد به خوشبختی میرسد زیرا در حوزههای سلطهخدایی به رویش گشوده است. دگرگونی دردناکی که بر روی زمین تحمیل میشود خود راهگشای دستیابی به پهنهای شگفتآور بر آسمانهاست. بدین ترتیب نسلهای متعددی از مسیحیان از درد مفهومی به مثابه یک ابزار تزکیه برای خود ساختهاند. سنت مسیحی درد را به مثابه پدیدهای که به فرد ضربه وارد میکند توضیح نمیدهد و هر چند خصلت تصادفی یا حادثی آن را میپذیرد، اما برعکس به آن یک دلیل وجودی میدهد و به این ترتیب تلاش میکند که بیماران را به آرامش رسانده یا به این ترتیب تلاش میکند که جایی که چارهای دیگر نیست دست کم به بیماران دلداری دهد. در نهایت رنجکشیدن برای خداوند شیوهای کاراست برای کاهش دادن رنج. استناد دینی به یک قربانی بدل میشود درحالیکه اگر چنین نبود به مثابه یک تراژدی تجربه میشد، حادثهای که هیچ معنایی در بر نداشت و صرفاً ویرانگر بود. پل دو ترس به کولی سینها چنین میگوید: «در این لحظه لذت من از رنجهایی ریشه میگیرد که برای شما متحمل میشوم و با بدنم مصائبی را که حضرت مسیح با بدنش برای کلیسا متحمل شد کامل میکنم(کولی سین، ۱: ۲۴).
تناقض درد به مفهومی که در مسیحیت ادراک میشود به همین فاصلهگزاری نسبت به آن برمیگردد که درد را بار دیگر تعریف کرده و اجازه نمیدهد که به رنج بدل شود. از این رو رنج در مهار یک معنای متافیزیکی باقی میماند که آن را از کار انداخته و به مضمونی برای افتخار تبدیلش میکند. رنج از این راه به نوعی هدیه که به آستان پروردگار اهدا میشود تبدیل شده و سختی کمتری در خود دارد؛ حتی گاه به صورتی که برخی از عارفان روایت کردهاند به پدیدهای لذتبخش تبدیل میشود به شاهدی برای عشق قاطعیتی برای سعادتی نزدیک در آسمانها، درد به خداوند هدیه میشود درد با نوعی شعف همانگونه که در دعای پاسکال میبینیم به خداوند اهدا میشود. بدین ترتیب تحمل درد تا زمانی که مؤمن ایمان دارد که خداوند از دریافت این هدیه شادمان است برای او راحتتر است. در نتیجه مسیحیت در بازنمایی خود از جهان یک داروی آرام بخش نمادین ابداع کرد که تا مدتها به پیروان خود امکان میداد در برابر دردها مقاومت کنند و این در دورانی بود که ابزارهای دارویی برای مقابله با درد هنوز وجود نداشتند. مسیحیت به پیروان خود نظامی از اندیشه میداد، یک تخیل ذهنی تا بتوانند بعد خردکنندهی دردهایشان را …(کاهش دهند). دردهای آنها دارای یک معنا بود و افزون بر این به برکت این دردها بود که آنها میتوانستند سادهتراز دیگران با ابدیت ارتباط برقرار کنند. رنجهای آنها در روی زمین و آزادی آنها در جهان باقی منجر میشد. درد بدل به یک شور میشد، به راهی برای تزکیه به یک نوسازی معنوی در راه یک عشق الهی و رحمانی. درد از یک نیروی مخرب به راهی برای نجات برای کسی تبدیل میشد که بر او فرود آمده بود، اما درد همچنین حتی برای کسی که منشأ آن بود اگر میپنداشت که به دغدغهی رسیدن مسیح به روی صلیب را داشت نیز راهی برای نجات به حساب میآمد. و با همین منطق است که میتوان درک کرد که چرا عارفان و یا حتی برخی مؤمنان ساده چنین با بیرحمی درد را به بدن خویش تحمیل میکردند.