داوید لوبروتون برگردان ناصر فکوهی و فاطمه سیارپور
در واقع، اغلب درد کشیدن به دلیل بیرحمی موجود در مناسک، نوعی افتخار برای مردان به حساب میآید (مورینیس، ۱۹۸۵). اگر جوان ناخواسته فریادی بکشد و یا وحشتی آشکار از خود نشان بدهد، یعنی از آزمون هراسیده است. و این امر ارزش او را به عنوان عضوی از جماعت پایین میآورد. کسی که در برابر درد از خود واهمه نشان بدهد، نداشتن اعتماد به نفس در خود را نشان داده است و در این شرایط نمیتواند یک مرد تمام و کمال بشود: ورود او به جماعت پرسمانبرانگیز خواهد شد زیرا نتوانسته است خود را در سطحی که از لحاظ اخلاقی برای این کار لازم است، نشان دهد. بدین ترتیب مناسک پاگشایی دارای ارزش یک آزمون است، کسی که نتواند این آزمایش را با سربلندی از سر بگذراند مورد تحقیر قرار گرفته یا جایگاهی فرودست مییابد. برای اینکه کسی خواسته باشد خود را در پیوندهای اجتماعیاش یک «مرد» معرفی کند، باید مرد بودنش را ثابت کند.
پیر کلاستر، انسانشناس فرانسوی، روایت میکند که چگونه در نزد «آشهها» جوانانی که «کمی ریش در میآورند» مدعی رسیدن به سن مردانگی میشوند. برای آمادهسازی مراسم یکی از مردان از بستر رودخانه خاصی، یک سنگ میآورد. این سنگ باید در یک طرف خود به اندازه کافی بُرّنده باشد، اما نه آنقدر زیاد که جوان رمزآموز نیش آن را در پوست خود احساس کند. پس از آنکه چندین سال پیش از مراسم لب نوجوان سوراخ شد، در پشت او نیز یک تتو کنده میشود. نوجوان را روی شکم بر زمین میخوابانند و او را به دست «مرد بُرشدهنده» میسپارند. این مرد پوست او را از پهلو تا کمر می بُرّد. او برای این کار از آن سنگ استفاده میکند، اما باید از تمام زور خود نیز استفاده کند زیرا سنگ چندان تیز نیست و بنابراین درد زیادی ایجاد میشود. او بُرّش را در خطوط مستقیم و موازی و تقریبا در ده خط انجام میدهد. خون به راه میافتد و بدن رمزآموز را میپوشاند. آشهها میگویند: «درد، وحشتناک است» کلاستر توضیح میدهد که: «این درد قابل مقایسه با درد سوراخ کردن لب نیست که به زحمت احساس میشد (…) اما هیچ صدایی یا نالهای از مرد جوان بیرون نمیآید : شاید حتی از حال برود، اما دندانهایش را به هم میفشارد. و بر اساس این سکوت است که پختگی او و قابلیتش به اینکه یک مرد کامل بشود، اندازهگیری می شود»(کلاستر، ۱۹۷۲، ۱۷۳-۷۴). کار مجری مناسک با ریختن مخلوطی از ذغال یک درخت خاص و عسل روی زخمها برای بند آوردن خونریزی ادامه پیدا میکند. و زخمها با رنگ سیاه کبودی، مشخص میشوند که نشان دهنده آن است که نوجوان دیگر به یک مرد کامل تبدیل شده است. مناسکی که برای گذار دختران نوجوان به زن کامل انجام میگیرد نیز در زمان نخستین قاعدگی آنها، انجام گرفته و شامل زخم زدن بر بدن در ناحیه بین سینهها و آلت تناسلی به شکل دایرههای کمانی است و این مراسم نیز با رنگآمیزی با محلول ذغال پایان میگیرد. در اینجا با نمادهایی روبرو هستیم که مناسک باروری را القاء میکنند، هدف کمک به زیبایی زن و باروری او برای نخستین فرزندش است (کلاستر، ۱۹۷۲، ۱۷۶ و بعدی).
مناسک گذار در جوامع سنتی از خلال این مراسم دردناک در پی یافتن منابع اخلاقی هستند که برای جماعت ضروری به شمار میآیند. آنها ارزشهای بنیانگزار پیوند اجتماعی را ارائه میدهند. بدین ترتیب افراد با تجربه کردن ِ درد، در یک چارچوب مناسکی، برای تحمل مشکلات و دردهای زندگی آماده میشوند. این مناسک خاطره مقاومت در بربر یک دشمنی بیرونی را در فرد درونی میکند و بدین ترتیب شکنندگی او در برابر تجربه سختیهای بیرونی را کاهش میدهد. مناسک گذار نوعی مکتب برای آموزش یافتن اخلاق اجتماعی است که در آن آزمون حقیقت در لحظهای انجام میگیرد که گوشت و پوست فرد در مراسمی مناسکی تخریب میشوند.
گاه در این گونه مناسک گذار ما شاهد مبالغهای ظریف در خشونت و وارد کردن فرد در آزمایش های خاص هستیم. بدین ترتیب رمزآموزان به جایی میرسند که میتوانند مرگ را رودرروی خود ببینند بیآنکه ترسی احساس کنند. ژرژ کاتلن، نقاش و مردمشناس سرخپوستان دشتزارها در ۱۸۳۲ با شگفتی آشکاری که از این مراسم به او دست داده، آنها را ترسیم و توصیف میکند: «مراسم مذهبی سالانه ماندانها» (کاتلن، ۱۹۹۲، ۱۸۰-۲۱۴). این مراسم در کپرهای شفاگران (Wigwam-Médecine) و زیر نظر جماعت انجام میگیرند. رمزآموزان پیش از آنکه مناسک برایشان اجرا شود، باید چهار روز، روزه بگیرند، نه غذا، نه نوشیدنی و نه خواب نمیتوانند داشته باشند. بدن آنها باید کاملا برهنه و پوشیده از گلهایی به رنگهای مختلف شود. آنها که با همین آماده سازی فرسوده شدهاند، سپس به دست آماده کنندگان جدیدی داده می شوند که سیخهایی را در قسمت بالایی پشت شانههای مردان جوان، یا در ناحیه سینه، یا در بازوها، دستها، رانها یا زانوهایشان فرو میکنند. یکی از مردان، پوست جوان را چند سانتیمتر میکشد و آن را با چاقوی تیزی سوراخ میکند. «تیغ را از دو طرف تیز کرده و سپس با چاقوی تیز دیگری همراهش میکنند تا درد را به شدیدترین شکل در بیاورند» هدف عمدا رسیدن به حداکثر درد است. یک جنگجوی دیگر، سیخها را در زخمها، فرو میکند. این مراسم چندین دقیقه به طول میکشد که در طول آن، جوان باید با سکوت درد را تحمل کند، بیحرکت بماند و چهرهاش را رو به زمین نگه دارد.
سپس طنابی که از سقف کپر آویزان است را به سیخهایی که در بدن رمزآموز فرو رفته و زیر پوستش هستند، نصب میکنند. اشیائی همچون جمجمه یا سلاح ها: سپرها، کمانها، کماندانها و غیره به سیخ ها آویخته میشوند. و سپس نوجوانان در خلاء آویخته میشوند.« در این موقعیت، رمزآموز در وضعیت وحشتناکی قرار میگیرد: پوست و گوشت او برای آنکه بتوانند وزن بدنش و ابزارهایی که به آن اضافه شدهاند را تحمل کنند نزدیک به چهار انگشت بالای سیخ ها کشیده میشوند، سر آنها هم بنا بر نحوه آویخته شدنشان، یا روی سینهشان میافتد یا به شت خمیده میشود و باز در موقعیتی دردناکتر». اما رمزآموز باید همه این دردها را تحمل کند و اجازه ندهد درد او را از پا در بیاورد. « قدرت روحی و رواقیگری که آنها باید در خود داشته باشند تا این دردها را تحمل کنند فراتر از آن چیزی است که بتوان تصور کرد: هرکدام از آنها همان طور که چاقو در بدنشان فرو میرفت، چهرهای نفوذ ناپذیر داشتند و با نگاه کردن به من، علامت میدادند که به صورتشان خیره شوم، صورتی که در طول این آزمون وحشتناک، چیزی جز لبخندی صمیمانه در آن دیده نمیشد و این در حالی بود که آنها مستقیم در چشمهای من خیره شده بودند؛ من صدای چاقو را که گوشتشان را میبرید، میشنیدم و چنان منقلب شده بودم که بی اختیار از چشمانم بر گونههایم اشک سرازیر میشد. مردان دیگری در همین حال آنها را با نیزه هایی میچرخاندند و رمزآموزان تلاش میکردند این شرایط هولناک و بیرحمانه را تحمل کنند. تنها چیزی که ممکن بود نجاتشان دهد، از هوش رفتن بود. در این زمان باور بر آن بود که «کاملا مردهاند» . و در همان حال، در موقعیت جدید خود، دوباره زاده خواهند شد، یعنی به مثابه یک «مرد». سپس آنها را به آرامی پایین میآوردند و بندها را از تنشان باز میکردند. بعد از چند دقیقه آنها به حال میآمدند با همان سیخهایی که هنوز در بدنشان بود به نقطه دیگری از کپر می رفتند که جنگجویان با نبرهایی در دست در انتظارشان بودند. هر کدام از رمزآموزان به نوبت اعلام میکرد که انگشت کوچک دست چپ خود را قربانی «روح بزرگ» میکند و دستش را روی جمجمه میگذاشت: «انگشت با یک ضربه تبر، قطع میشد». برخی انگشت اشاره خود را هم قربانی میکردند و تنها انگشتانی را حفظ میکردند که برای به کار بردن کمان به آنها نیاز هست.