پیش داوری ها را باید بدون شک، اندیشه ها و قضاوت هایی سطحی دانست که یک اتفاق، یک واقعه و گاه حتی یک شایعه را چنان تعمیم می دهند که گروه بسیار بزرگی از افراد یا مسائل را در خود جای داده و بدل به حقیقتی مطلق و خدشه ناپذیر می شوند و از این طریق اندیشه و اندیشیدن را متوقف کرده و جای آن را به تعصب کورکورانه می دهند. از این رو، جای شگفتی نیست که بزرگترین دشمنان پیش داوری ها، هوشمند ترین اندیشمندان دوران روشنگری و عقلانیت زاییده از آن بوده اند. ژان ژاک روسو در «امیل» می گفت: «ترجیح می دهم آدمی متناقض باشم تا آدمی که پیش داوری بکند» و ویکتور هوگو بر آن بود که: « حقیرترین آدم ها، عظیم ترین پیش داوری ها را دارند».
پیش داوری ها در طول تاریخ با مفاهیمی چون کلیشه ها، پیوند خورده اند و دلیل به وجود آمدن آنها را دو گانه دانسته اند: از یک سو، تمایل به اطاعت فرد از جامعه، یعنی تمایلی ناخودآگاه که در فرد وجود دارد تا برای ساده کردن کار خود، همان حرفی را بزند و همان قضاوتی را درباره «دیگران» بکند که همه می کنند و با این وسیله از درگیر شدن خود با روحیه عمومی و باورهایی که گاه نسل هایی پی در پی درباره این یا آن موضوع، وجود داشته اند پرهیز کند. دلیل دیگر پیش داوری ها نیز در آن است که انسان ها تمایلی ذاتی به «ساده سازی» روابط و واقعیت ها و مسائل زندگی خود دارند و به همین جهت، از کلیشه های تقلیل دهند برای تغییر واقعیت، استفاده می کنند تا به آنها کمک کنند با کمترین هزینه عقلانی، جهان بیرونی را برای خود قابل درک کنند. کلود لوی استروس، انسان شناس فرانسوی و پدر مدرن این علم، نظریه ساختارگرایی خود را از همین برداشت نسبت به پیش داوری ابداع کرد : اینکه انسان برای درک و گره گشایی از پیچیدگی و گوناگونی و معمای جهان اطرافش، همه چیز را به دو گانه هایی مثل بالا و پایین، سیاه و سفید، شب و روز، و… تبدیل کرد و به این ترتیب به مغز خود امکان داد که هر چیزی را نسبت به چیز مخالفش، بفهمد و واقعا درباره معنای آن چیز به اندیشیدن نپردازد: چیزی سیاه است که سفید نباشد، چیزی بلند است که کوتاه نباشد، چیزی خوب است که بد نباشد و برعکس. انسان بدین ترتیب می تواند ذهن خود را از اندیشیدن به اینکه ممکن است چیزی نه سیاه باشد و نه سفید، اینکه ممکن است درون خوبی، سهمی از بدی هم باشد و یا برعکس، خلاص کند و چنین ذهنی بدون شک کمتر به خود زحمت خواهد داد، اما نتیجه ای دردناکی نیز در انتظارش هست: اینکه با واقعیت هم خوانی ندارد و دیر یا زود در روبرو شدن با واقعیتی که در این دو گانه ها قرار نمی گیرد، ناتوان شده و به سوی افسردگی، جنون، خشونت یا آشفتگی و پریشان حالی می رود.
در نظام های اجتماعی، پیش داوری ها از این نیز خطرناک تر هستند زیرا از دورن آنها است که بلاهت ها، حماقت ها، سطحی نگری ها و اشتباهات کوتاه و دراز مدت پدید می آیند و می توانند تا نابودی کامل یک پهنه بزرگ مردمی، یک سرزمین، یک فرهنگ حتی قدرتمند و ریشه دار پیش روند: رژیم های بزرگ توتالیتر و استبدادی و ایدئولوژیک قرن بیستم، در نهایت چیزی نبودند جز پیش داوری هایی ابلهانه: از یک سو، این پیش داوری که می توان با قدرت اراده یک کشور عقب افتاده را به انقلاب کمونیستی کشید و از آن بهشت برینی ساخت (شوروی) و از سوی دیگر این پیش داوری که نژاد آلمانی برترین نژاد جهان است و باید امپراتوری خود را برای هزاران سال بر پا کرده و همه مردم دنیا را زیر سلطه خود در بیاورد. نتیجه این پیش داوری ها را نیز می دانیم: آلمان زیر هزاران هزار تن بمب نابود شد و شوروی هنوز سی سال پس از سقوط کمونیسم، نتوانسته است کمر راست کند و کشوری درمانده و نگون بخت است. بسیاری از بزرگترین فجایع تاریخ بشر از جنگ ها، تنش های قومی، کشتارهای بی رحمانه، دیکتاتوری ها، فاصله گیری اقشار اجتماعی، ظلم ها و تبعیض ها، جز حاصل مشروعیت یافتن آنها از طریق پیش داوری ها نبوده است. پیش داوری هایی که بسیار در تاریخ شاهد بوده ایم، از آدم هایی ساده و متعارف جانیانی وحشی و بی رحم و شقاوتمند ساخته اند: نگاه کنیم به سفید پوستانی که در ابتدای قرن به سادگی سیاهان را به دلیل پیش داوری هایشان به دار می آویختند، نازی هایی که به دلیل پیش داوری های نژادی شان، حتی به زنان و کودکان کوچک نیز رحم نمی کردند و آنها را شکنجه داده و می کشتند. و همین امروز قدرت های بی رحمی را که با سوء استفاده از پیشداوری و سطحی نگری مردمانشان می توانند هزاران تن بمب بر سر مردمان بیگناه بریزند و فجیع ترین جنایات را مرتکب شوند.
در فرهنگ خود ما نیز پیش داوری ها همچون همه فرهنگ ها وجود داشته و دارند: پیش داوری های نژاد پرستانه، قومیت گرا، و حتی پیش داوری های مثبت نسبت به گذشته های طلایی و برتری ما نسبت به دیگران، یا پیش داوری های منفی نسبت به فرهنگ هایی که آنها را بدون دلیل مشخصی و یا با تعمیم دادن به این و آن دلیل جزئی، برای خودمان به دشمنانی ابدی تبدیل کرده ایم. وقتی خوب به زندگی روزمره مان بنگریم می بینیم که چگونه پیش داوری ها هستند که در اکثر موارد رفتارها و ذهنیت های ما را هدایت می کنند و در اکثر موارد به جای ما تصمیم می گیرند: عقلانیت به خرج دادن، عمیق شدن در مسائل، معتدل بودن، هوشمندانه رفتار کردن، دچار هیجان و عصبانیت نشدن، احترام گذاشتن به تفاوت ها و بردباری نشان دادن نسبت به دیگران، همواره کارهایی بسیار مشکل تر از آن هستند که بخواهیم خود را بهترین و بالاترین و بی نقص ترین آدم ها فرض کنیم. اما در این «خود» ستایی، چیزی که مغفول واقع می شود، دقیقا آن است که این «خود» ، یک خیال واهی بیش نیست، ما «خود» ی را محور به اصطلاح تصمیمات و نگرش ها و اندیشه هایمان قرار می دهیم که اغلب بسیار کم می شناسیم. پیش داوری در نهایت، سرابی بیش نیست که زندگی ما را در روزمرگی آن مسموم کرده و به نابودی می کشاند. در نهایت اگر خوب بیاندیشیم جایی که پیش داوری ها بیشترین ضربات را بر ما می زنند، در هر لحظه از زندگی روزمره مان است، جایی که ما نه آدم هایی در مقام تصمیم گیری های بزرگ بلکه در جایگاهی ساده قرار داریم که می توانیم درباره همسایگان، نزدیکان، دوستان و سایر کسانی که به ما نزدیکند، قضاوت کنیم: نابودی و سقوط اخلاقی از همین پیش داوری های کوچک آغاز می شود تا به بزرگترین جنایات ختم شود.