جامعه صنعتی با ایدئولوژی جدید خود، کار را بدل به یک ارزش در خود و غیر قابل بحث کرد؛ ارزشی که «بیکاری»، «تن آسایی» و حتی «فراغت» را نمی پذیرفت و بسیاری از حقوقی که ما امروز می شناسیم، مثل حق استراحت روزانه و هفتگی و سالانه، مرخصی، بازنشستگی و ضرب آهنگ متعارف و بدون فشار در محیط کار، حقوقی هستند که در طول دویست سال اخیر به وسیله کارگران و مزدبگیران در مبارزه شان با کارفرمایان به دست آمده اند. سرمایه داری قرن نوزدهم همانگونه که به خصوص ماکس وبر در کتاب کلاسیک «سرمایه داری و اخلاق پروتستان» نشان می دهد به رغم آنکه با تغییر نگاه منفی کاتولیسیسم نسبت به پول و انباشت ایجاد صنایع را ممکن کرد، اما در کنار این امر به شدت از مفاهیم درونی شده در مسیحیت استفاده کرد تا به کار تقدسی بدهد که در دوران باستان نداشت. در یونان باستان کار بدنی ارزش تلقی نمی شد و خاص بردگان بود در حالی که در برابر آن ورزش، یک فعالیت ارزشمند به حساب می آمد. یونانیان مفهوم فراغت (otium) را به معنی آن می گرفتند که انسان آزاد کاری را بکند که دوست دارد و آ« را در برابر مفهوم تجارت (negotuium ) یعنی کار برای کسب درآمد قرار می دادند. اما مسیحیت در تبلیغ ایدئولوژی «گناه اولیه» (original sin) تا به جایی پیش رفت که «زحمتکشی» را که معادل رنج بردن بود، به یک ارزش و بیکاری و تن آسایی را به یک «گناه» تعریف کرد. بعدها ایدئولوژی های بزرگ قرن بیستم اعم از مارکسیسم، توتالیتاریسم، فاشیسم و… هر کدام تفسیر خود را از همین الگو انجام داده و آن را تقویت کردند. در حالی که گروهی از اندیشمندان چپ، البته باز هم زیر نفوذ جناحی از مارکسیسم یا آنارشیسم، نظیر پل لافارگ، از حق «تنبلی» در معنای حق برخورداری از اوقات فراغت دفاع کردند. حقی که به گونه ای در ریشه مسیحایی – یهودایی، یعنی تورات و ده فرمان، به مثابه برخورداری از یک روز استراحت در هفته به رسمیت شناخته شده بود.
اما، آسیب «تنبلی» در دوران جدید و در جامعه ای همچون جامعه ما، نه به فراغت نداشتن، مربوط می شود نه به عدم برخورداری از زمان استراحت و تجدید قوا؛ برعکس این آسیب در واقع نوعی تمایل به زندگی انگلی است که ریشه هایش هم از لحاظ تاریخی و هم در دوران مدرن قابل ردیابی هستند. در دوران پیش از قرن بیستم. بسیاری از کسانی که به قدرت های زورگو نزدیک می شدند، به ویژه اراذل و اوباش، با این هدف بود که زندگی انگلی خود را تامین کنند و البته در برابر این تامین و ثروت خدماتی اغلب در قالب سرکوب مردم، هم انجام می دادند. پیوند میان اراذل و اوباش و قدرت های سیاسی و اقتصادی حاکم از ابتدای تاریخ ایران تا مشروطه یکی از ثابت ترین اشکال رابطه اجتماعی است که می توان به آن اشاره کرد. البته این پیوند بعد از قرن بیستم نیز ادامه یافت اما شکل آن پیچیده تر و ظریف تر شد. کودتای بیست و هشت مرداد را همه هنوز در یاد دارند و می دانیم که چگونه اوباشی که به تن آسایی عادت داشتند می توانستند به ثروت های بزرگ دست یابند.
پس از ملی شدن نفت و سرازیر شدن ثروت های نفتی به کشور یعنی از دهه ۱۳۴۰، متاسفانه این روند به شدت افزایش یافت زیرا این امکان به وجود آمد که یک «بورژوازی» بی ریشه شکل بگیرد که نه فقط خود از همان گروه های انگلی بیرون آمده بود، بلکه تمایل داشت این چرخه را تا ابد ادامه دهد. در نتیجه سیاست های پول درمانی بدل به قاعده شدند و فرار از کار و زحمت صنعتی به یک روش اجتماعی که حتی به گونه ای مورد تبلیغ نیز قرار می گرفت. امروز هنوز وقتی رسانه های خود را نگاه می کنیم می بینیم که برغم سی سال شعارهای انقلاب اسلامی، نوعی سلطه خودآگاهانه یا ناخود آگاهانه در خدمت به مصرف گرایی، پول پرستی، فرار از کار سخت و تشویق برای رسیدن به ثروت آسان در آنها دیده می شود و از آن بدتر از خلال سریال ها، فیلم ها و به خصوص آگهی های تبلیغاتی بانک ها و سایر موسسات بزرگ تشویق می شود. این امری خطرناک برای کشوری است که اکثریت ساکنان آن را جوانانی تشکیل می دهند که باید در جهان امروز به کار به مثابه نه لزوما یک لذت، بلکه یک ضرورت نگاه کنند که تنها راهی است که ممکن است بتواند آینده آنها را تامین کند. جوانانی که باید بدانند که ثروت های کلان و بادآورده امروز حتی کشورهای توسعه یافته و بسیار قدرتمتند را به مرز ورشکستگی کشانده است، زیرا همه مردم آنها را بدل به قمار بازانی کرده است که به جای برنامه ریزی صحیح برای زندگی خود هر روز در انتظار یک بازی جدید، یک سرمایه گزاری در بورس، بردن این و آن جایزه و خریدن این و آن محصول صرفا برای لذت خرید و مصرف کردن هستند.
تنبلی و فر آهنگ انسانی در حار از کار به دلیل فرایندهای گسترده پولی که در کشور ما وجود دارند برای ما سمی مهلک هستند. زیرا نه فقط همه نیروهای فعال را از کار می اندازند بلکه از آن بدتر این نیروها را در جهت حرکت به سوی تخریب شدن و قرار گرفتن در موقعیت های فساد قرار می دهند. مشکل دقیقا در سوء مدیریت فرایند تن آسایی در جوامع مدرن آن است که این فرایند می تواند در صورت ترکیب شدن با ثروت زیاد و سهولت دسترسی به پول، به یک جامعه کاملا فاسد و نظام های تخریب شده اداری، مالی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی منجر شود، و در صورت نبود پول به جامعه ای منفعل و درگیر اسیب های دیگری مثل مواد مخدر و الکلیسم (چیزی که به عنوان مثال در جامعه روسیه کنونی می بینیم). از این رو باید به شدت با نگاهی که گاه با آن روبرو می شویم و سخن از رویکردهای تازه سرمایه ای به جهان می کند مقابله کرد. مساله این نیست که سرمایه داری به عنوان یک نظام اقتصادی نفی شود چون در حال حاضر در هیچ کجای جهان نظامی به جز سرمایه داری حاکم نیست، مساله آن است که سرمایه داری متاخر مبتنی بر پول و سوداگری مالی را کنار گذاشت و بار دیگر به ارزش کار به مثابه حاصل زحمت بازگشت. اگر سرمایه داری در ابتدای خود به دلیل آنکه باید کار وحشتناکی را به مردم تحمیل می کرد و در برابر آن مزد ناچیز و حقوق اندکی از لحاظ اجتماعی به آنها می داد، باید کار را به حدی مقدس می کرد که به نوعی «از خود بیگانگی» دامن بزند، امروز نیازی به این کار نیست و نظام های سرمایه داری اجتماعی نظیر آنچه در کشورهایی چون اسکاندیناوی می بینیم موفق ترین نظام های انسانی هستند که در حال حاضر مستحکم ترین پایه های مردمی را نیز دارند . در این نظام ها، سرمایه و سرمایه داری به رسمیت شناخته شده اند، اما کنترل و منظم بودن بازار به وسیله دموکراسی ها و سازمان های مردم نهادی تضمین می شود که به وسیله شبکه های آزاد رسانه ای حمایت می شوند و سبب می گردند که جامعه بتواند به آرامش رسیده و افراد بر اساس تمایلی که به استفاده از زمان خود دارند، بیشتر یا کمتر کار کنند. روشن است که هر کسی تمایل بیشتری به نوع خاصی از رفاه مادی داشته باشد، باید بیشتر کار کند و هرکسی با رفاه مادی کمتری راضی باشد، کمتر کار می کند. اما همه باید از تن آسایی فاصله گرفته و برعکس به سوی همدلی و همبستگی با تمام کسانی که به هر دلیلی در جامعه نتوانسته اند به حداقلی از رفاه برسند بروند (فقرا، ناتوانان جسمی و ذهنی، افراد مسن، کودکان بی سرپرست و…) این جامعه انسانی برای کشوری همچون کشور ما آرزویی دست نایافتنی نیست، اما شرط آن ابتدا فاصله گرفتن از گرایش های خطرناک نولیبرالی و سرمایه داری متاخر است که جز به فساد، وابستگی به کشورهای قدرتند، افزایش فاصله طبقاتی و بالا رفتن خطر انفجحار اجتماعی، نه تامنون در تاریخ کشورهای دیگر و کشور ما داشته است و نه بدون شک در آینده خواهد داشت.
مطلب مشترک انسان شناسی و فرهنگ و روزنامه آرمان