انسان شناسی آسیب های روزمره (۸): بدبینی

بدبینی که می توان آن را یکی از واژه های عام برای برگردان واژه تخصصی پارانویا، در نظر گرفت تا ما را به آسیب فردی و اجتماعی مربوط به آن هدایت کند، یکی از اختلالات روانی (نروز) رایج است . این آسیب حدودا ۲ تا ۳ درصد از افراد جوامع انسانی را به ویژه در فاصله سی تا چهل سالگی تهدید می کند. اما می تواند به خصوص در سنین بالا در نزد شخصیت های صاحب نفوذ و از خلال ابزارهای قدرت و رسانه ای، به شکلی کوتاه یا دراز مدت خود را به سطحی گسترده در جامعه تعمیم داده و آسیب هایی گاه جبران ناپذیر پدید آورد…

ریشه این واژه در دو کلمه یونانی «پارا» (در حاشیه) و نوموس(هنجار و قانون) است و به معنی فردی است که از موقعیت هنجارمند به ویژه از لحاظ ذهنی خارج شده است.

مطرح شدن این این مفهوم ریشه در نوشته های فرویدی دارد که تداوم خود را در نظریه های لاکان یافته اند. روان شناسانی که برخی از آنها همچون آرون تکمین بک (Aaron Temkin Beck) (دانشگاه پنسیوانیا) تا امروز، تلاش های زیادی برای گره گشایی از سازوکارهای این آسیب روانی انجام داده اند، چهار مشخصه اساسی این عارضه را در موارد زیر می دانند: نخست، حساس بودن نسبت به همه کس و همه چیز به شکلی آسیب زده؛ دوم، داشتن تصویری مبالغه آمیز از «خود» و خود بزرگ بینی مفرط؛ سوم، بدبینی شدید نسبت به «دیگران» و سرانجام، آسیب دیدن قدرت و توانایی در داوری درست نسبت به پدیده ها. این آسیب به صورت گسترده ای قابل ارتباط یافتن با آسیب های شدید تر روانی نظیر اختلالات شخصیتی، و به گروهی از آسیب های اجتمای نظیر «نظریه توطئه» (conspiracy theory) است.

در فرهنگ معاصر ما، نظام های استبدای از دوره های باستانی تا دوره معاصر به ویژه در قالب شخصیت های نظیر ناصر الدین شاه در دوره قاجار و رضا شاه در دوران پهلوی و حتی محمد رضا شاه در سال های پس از کودتای بیست هشت مرداد، به احتمال زیاد، چنین عارضه ای بوده اند که نتیجه آن روی آوردن به سرکوب و کشتن حتی نزدیکترین افراد به آنها بوده است. هر چند ایران به صورتی متناقض هرگز به یک پهنه استعماری تبدیل نشد، اما می دانیم که از دوره صفوی به بعد، به شکل وسیعی دستخوش بازی های توطئه آمیز روسیه و انگلیس و سپس شوروی و آمریکا بود و شاید همین امر یکی از دلایلی بوده است که کلیشه توطئه آمیز سیاسی و زبانزد معروف و عامیانه «همه چیز زیر سر انگلیسی ها است» را که در اثر طنز آمیز ایرح پزشکزاد، «دایی جان ناپلئون»، به شکل عمیقی در ذهنیت و زبان امروز ما، درونی کرده باشد.

هر رو، شکی نیست که این عارضه سوای مباحث روانی آن، زمانی که با موقعیت های شکننده جهان سومی در هم می آمیزد می تواند به شدت برای این مردمان خطرناک باشد. در بحثی که در آینده درباره «توطئه اندیشی» خواهیم داشت به این موضوع بیشتر خواهیم پرداخت، اما باید بگوییم که حتی بیرون از حوزه سیاسی، موقعیت های پارانویایی و بدبینی نسبت به همه چیز به شکلی بسیار رایج در میان مردم ما دیده می شود که گواه این امر را می توان ، البته نه به شکل بالینی و قطعی، اما به صورت نسبی در نظام های بازنمایی (تصویری، ادبی) مشاهده کرد و همچنین در زبان معاصر باز یافت. اگر خواسته باشیم در چارچوب نظریه های بوردیویی صحبت کنیم. آنچه بوردیو «میدان» می نامد، یعنی پهنه ای که گروهی از کنشگران اجتماعی بر سر منافع خاصی با یکدیگر در آن رقابت می کنند، همچون میدان پزشکی، میدان روشنفکری، میدان دانشگاهی، میدان سیاسی و غیره، در همه جوامع عرضه ای است برای ظهور پدیده های بدبینی در حاد ترین اشکالش. اما به خصوص در فرهنگ معاصر ما، این امر شکل شدیدتر است. به عبارت دیگر هر چند در میدان هایی همچون دانشگاه، علم و سیاست، ما در همه جوامع شاهد بروز گرایش های پارانویایی هستیم، اما در کشور ما این گرایش ها بسیار آسیب زده تر و آسیب زاتر هستند.

یکی از مواردی که شکل بروز بدبینی و ابعاد آن را در فرهنگ ما با بسیاری از فرهنگ های دیگر متمایز می کند در آن است که در فرهنگ های غیر ایرانی به خصوص در غرب، میزان شدت گرفتن گرایش های پارانویایی نسبتی مستقیم با افزایش امتیازات موجود در یک میدان دارد. برای مثال در گیری ها و بدبینی اساتید یک دانشگاه نسبت به یکدیگر در نسبتی تقریبا مستقیم با میزان امتیازاتی قرار دارد که آن دانشگاه در بر دارد. بنابراین، وقتی ما در یک دانشگاه کوچک و حاشیه ای، موضوع را بررسی می کنیم، میزان گرایش های پارانویایی کمتر و درگیری نیز میان افراد بسیار کمتر از دانشگاهی بزرگ با امکانات و امتیازات مادی و غیر مادی بالا است. اما در فرهنگ معاصر ما به شکلی شگفتی آور، نه تنها لزوما چنین نیست، بلکه حتی گاه با موقعیت های معکوس روبرو می شویم، یعنی میزان درگیری و بدبینی در موقعیت هایی که بسیار نازل و با امتیازات بسیار کم، بسیار بالا هستند. این امر را شاید بتوان به جریانی دیگر که خود یک آسیب است، نسبت داد، یعنی عدم ثبات سیستم ها و سازوکارهای اجتماعی که افراد همواره خود را در برابر آنها بی دفاع در نظر گرفته و تمایل بدان دارند که به هر قیمیت شده در کمترین زمان ممکن به قول معروف «گلیم خود را از آب بیرون بکشند». ضعف و ناپایداری مدیریتی، عاملی است که بسیاری را به سوی بدبینی های حاد می کشاند که همواره خود را از سوی عملکرد پیشینیان خویش یا افراد و گرایش هایی که احتمال می دهند، جایگزین آنها شوند در خطر ببینند و به اندیشه توهمی توطئه آمیز در ذهن خود دامن بزنند و بدبینی بیشتری نسبت به همه پدیده ها پیدا کنند.

از لحاظ اجتماعی و سوای مباحث روانی که در حوصله این یادداشت نیست، چاره این امر، را نمی توان جز از خلال دامن زدن به ثبات اجتماعی ، بالا بردن اعتماد افراد نسبت به یکدیگر و از این طریق، افزایش اعتماد به نفس افراد ، خارج شدن آنها از اندیشیدن اسطوره ای و خیالین و دستیابی آنها به نگاهی عمیق تر و موشکافانه تر مسبت به محیط و به جهان واقعی جست. اما برای رسیدن به این وضعیت نیاز به گشودن چشم ها و گوش ها و تمایل و اراده ای واقعی وجود دارد که فرد و گروه های اجتماعی ابتدا این آسیب را بپذیرند و سپس از طریق راه حل های بالا و در فضایی که باید لزوما باز و دموکراتیک باشد، برای درونی این راه حل ها و در نتیجه معالجه خود، تمرین نمایند.

مطلب مشترک انسان شناسی و فرهنگ و روزنامه آرمان