فضل فروشی، شاید یکی از رایج ترین آسیب ها ی روزمره در میان نخبگان دانشگاهی و روشنفکران و یا کسانی که بهر صورتی از خود را به این گروه ها نزدیک می دانند یا ادعای تعلق به گروه آنها را دارند، باشد. البته هر چند این آسیب را می توان در میان نخبگان کشورهای توسعه یافته و دارای سنت طولانی علمی مدرن هم مشاهده کرد، اما میزان گسترش و تبعات منفی آن ( از جمله تقلب های علمی و تخریب نظام های پژوهشی) در کشورهای در حال توسعه و جهان سوم به صورت غیر قابل مقایسه ای بیشتر است. معنای اساسی این آسیب را می توان در معادل های غیر فارسی آن، با شفافیت و گویایی بیشتری به دست آورد: در زبان های اروپایی واژه نه چندان رایج و اندکی از مد افتاده sciolist به معنای فردی است که اطلاعاتی جزئی و سطحی درباره موضوعات بی شماری دارد و دائما در پی به رخ کشیدن این اطلاعات است تا دیگران را مجذوب و گاه مرعوب خود کند. این واژه از ریشه متاخر لاتین sciolus می آید که به معنای «من می دانم» است و دانستن در اینجا نیز شکل سطحی و غیر عمیق دارد، همان اصطلاحی که در فارسی با زبانزد «اقیانوسی با عمق یک انگشت» شهرت دارد.
بحث درباره فضل فروشی، که از لحاظ تاریخی در اروپا به قرن هجدهم می رسد، به شکلی روشن با ظاهر شدن «دانش» جدید یا دستکم نطفه های آن از این زمان مرتبط است. می دانیم که در اروپای مسیحی قرون وسطایی یا حتی در ابتدای رنسانس، دانش تقریبا به طور کامل در انحصار کلیسا بود و آنچه خارج از باورهای کلیسایی قرار می گرفت به هیچ عنوان تحمل نمی شد، چه منشاء آن درون خود کلیسا بود که در این صورت با عنوان «بدعت» (heretic) محکوم می شد و چه بیرون از کلیسا قرار می گرفت که عموما باعنوان «جادوگری» سرکوب می شد: بخش بزرگی از آنچه در تاریخ مسیحیت به «تفتیش عقاید» اختصاص دارد، مقابله خشونت آمیز و هر چه بی رحمانه ترین کلیسا با عقاید جدید و دانش خارج از چارچوب باورهای باستانی و ایستای متولیان مذهب کاتولیک به شمار می آید. هم از این رو، از قرن هجدهم تمایل شدیدی در میان مخالفان روشنگر کلیسا وجود داشت که بر دانش انسانی تکیه زده و تلاش کنند نشان دهند که انسان از همه چیز آگاه است و همین تمایل بود که رفته رفته از همین دوران فکر ایجاد «دائره المعارف» (آنسیکلوپدیا) را ایجاد کرد و اصحاب دائره المعارف نظیر دیدرو، روسو ، دالامبر و … را به پیشگامان انقلاب فرانسه بدل ساخت و پس از به قدرت رسیدن دولت های ملی اولین اقدام آنها، بیرون کشیدن دستگاه آموزش عالی از اختیار کلیسا و عمومی کردن آموزش پیش از دانشگاه برای باسواد کردن مردم بود. بنابراین شاید بتوان رویکرد و تمایل دائره المعارفی و اصولا مدرنیته و دموکراتیزه شدن دانش را به گونه ای متناقض، در ریشه تمایل های فضل فروشانه قرار داد: اینکه کسانی از حوزه هایی که کلیسا به رسمیت نمی شناخت خود را نسبت به همه چیز آگاه بدانند.
اما این ریشه های قدیمی بعدها به شدت تغییر کرد: در طول قرن بیستم و در دوران طولانی از فرایند موسوم به علم گرایی(scientism) ما شاهد آن بودیم که «تخصص» بدل به واژه ای جادویی شد به صورتی که هر گونه دخالت یک فرد را در حوزه تخصصی فرد دیگر نوعی «تخطی» (transgrssion) و زیر پا گذاشتن مرزهای علمی قلمداد می کردند. این امر البته امروز با ظاهر شدن علوم بین رشته ای کاملا تغییر کرده است و اصل امروز بر همکاری میان متخصصان و افراد دارای تجربه عملی از حوزه های مختلف بر روی یک موضوع واحد است، به صورتی که هر کسی تخصص های دیگر را هم در نظر بگیرد و خود را صاحب نظر مطلق نداند و هر چه بیشتر دانش را امری نسبی به شمار بیاورد و نه مطلق. با وجود این، در جهان سوم، و مدرنیته ای که از بیرون برای آن در فرایند استعماری ساخته شد، دانش و امتیازات ناشی از آن به سرعت بدل به ابزاری شد برای برخورداری از امتیازات اجتماعی و نزدیک شدن به قدرت و به دست آوردن هر چه بیشتر ثروت. هم از این رو، در سطح روزمرگی، هر کسی تلاش می کرد خود را «باسوادتر»، «با فرهنگ تر» و … نشان دهد.
پس از ورود ایران به مدرنیته ناقص و آسیب زایش که از ابتدای قرن بیستم آغاز و تا امروز ادامه یافته است، گروهی از رفتارهای فضل فروشانه به اشکالی که گاه بسیار مضحک و در محیط های بین المللی اغلب مذموم شمرده می شوند، بسیار رایح شد. از جمله این رفتارها که همه شاهد آن بوده ایم: اظهار فضل کردن ها است که خود صورت های بی شماری دارند. نخستین شکلی که بسیار از ابتدا تا امروز رایج بوده و هست، نشان دادن رابطه و تبعیت و خبر و قرار داشتن در فرهنگ «فرنگی» و «غربی» است. بسیاری از روشنفکران و دانشگاهیان ما، که یا اصولا تحصیلات خارج از کشور نداشته اند و یا این تحصیلات به دوره ای سه یا چهار ساله محدود می شده و به هیچ وجه به زبان هاو اصول آن فرهنگ ها، اشراف ندارند، با اصرار در سخنرانی های خود از واژه های بیگانه، حتی در مورد کلمات روزمره، استفاده می کنند. استناد کردن با ربط و بی ربط به متفکران غربی و اشکال مختلف اسنوبیسم و تازه به دوران رسیدگی روشنفکری، با مطرح کردن «درسگفتارها» و «دوره ها» یی که از «پیشرفته ترین» مباحث مطرح در غرب سخن به میان می آید و افراد خود را نه در مقام شارحانی بی ادعا، بلکه در جایگاه مدعیان نظریه پردازی در زمینه هایی مثل فلسفه و تاریخ و جامعه شناسی و … غرب قرار می دهند، آ« هم در محیطی که اکثریت قریب به اتفاق افراد هنوز ختی زبان مادری خود را نیز خود نمی دانند چه برسد به یک زبان خارجی و بنابراین خود را به نوعی همچون شاهان قاجار «مرکز عالم» می پندارند، انوا ع دیگری از این فضل فروشی ها است.
اما مساله زمانی به صورت یک فرایند به شدت آسیب زا در می آید که با موقعیت های سنتی منفی ما ترکیب می شود: در این زمینه ترکیب سنت هایی چون «استاد و شاگردی» و «مرید و مرادی» با فضل فروشی های دانشگاهی – روشنفکرانه، موقعیت هایی را به وجود می آورند که به ویژه به جوانان ضربه زده و آینده فکری و شخصیت اجتماعی آنها را تخریب می کند. در عین حال که این گونه فضل فروشی ها، به روش ها و گفتمان هایی که باید به طور متعارف نیز در خود استنادهایی به این و آن مثلا نظریه پرداز غربی بکنند، نیز ضربه می زنند. به عبارت دیگر، امروز هر بار کسی ناچار باشد برای موضوعی به این و آن نظریه پرداز غربی استناد کند و یا مسائل بین رشته ای را مطرح کند، همواره باید خود را در تهدید محکوم شدن و قرار داده شدن در مظان همین اتهام «فضل فروشی» و «سطحی بودن» ببیند. متاسفانه ما همیشه از روندهای آسیب زا و تکراری ضربه می خوریم که در فرایند آنها، ابتدا خود یک آسیب را به وجود می آوریم و سپس روندی که می تواند کاملا عقلانی باشد را به روندی آسیب زا تبدیل می کنیم و در نهایت خشک و تر را با هم می سوزانیم.
این مطلب در چارچوب همکاری مشترک انسان شناسی و فرهنگ و روزنامه آرمان منتشر می شود.