در باورهای انسانی از باستانی ترین دوره ها، نظام های اعتقادی منسجم، ریشه دار و پیوسته به دستگاهی که جهان را توضیح می دهد با خرافه ها (superstition) در تضاد بوده اند. از این رو، دین، به ویژه ادیان بزرگ ابراهیمی، اما حتی باور های اعتقادی بزرگ شرقی نظیر کنفوسیونیسم و هندوئیسم، عموما در خود معنای «راه» (religio, tao) را دارند که مفهوم دیگر آن، «راه راست» ودر اسلام «صراط مستقیم» نامیده شده است؛ اما معادل های آن را می توان در سایر ادیان نیز یافت. بنابراین خرافه برای اهل دین نوعی «انحراف» عقیدتی از راه درستی به حساب می آمده که دستگاه دینی ارائه می داده است. و این دستگاه خود یک مجموعه کاملی بوده که شامل منشاء (آفرینش) انسان و جهان، مبدا(فرجام) و شیوه زندگی فکری ومادی این زمینی (شرع و فقه) می شده است. با وجود این، بحث از خرافه پرستی همواره ولی به خصوص از قرن چهاردهم میلادی و رنسانس به این سو و با بالا گرفتن عقل گرایی روشنگرانه، با تلاش مخالفان کلیسا و مسیحیت برای یکی کردن آن با باورهای دینی همراه بوده است.
اما دو نکته در این میان وجود دارد: از یک سو، باور های دینی بنابر شواهد تاریخی همواره در خطر گرایش یافتن انحرافی به سوی خرافه پرستی بوده و از سوی دیگر اشکال جدید باور های سیاسی و عقیدتی ِ حتی ضد دینی، خود عموما با عناصر گسترده ای از خرافه پرستی همراه بوده اند. در مورد نخست، توجه بیشتر به شکل در برابر محتوا، در باورهای دینی خطر خرافه پرستی را افزایش می دهد، زیرا خرافات هر چند از جنس باور هستند، اما خود را در مجموعه ای از عناصر مادی و محسوس متمرکز می کنند که کاملا قابل تعریف و روشن به نظر می رسند: رخداد هایی مثل شکستن آینه، گذر گربه سیاه، نمک ریختن روی دوش، دست زدن به چوب و پدیده هایی مثل عدد «۱۳» و… معانی خوش شگون و بدشگون هر کدام. اما در مورد دوم، باورهای جدید حتی ضد دینی نظیر ایدئولوژی های سیاسی غیر دینی یا ضد دینی، گروه بزرگی از خرافات را در خود عمل می کنند: از شخصیت پرستی ها گرفته تا باور به «سرنوشت محتوم» این یا آن نظام سیاسی یا اقتصادی، از پیش داوری های سطحی درباره انسان و مسائل اجتماعی گرفته تا اعتقادات خشک مغزانه نسبت به صحیح بودن نظریات خویش.
در روابط روزمره، آسیب شناسی خرافات، نقش بسیار مهمی دارد، زیرا بسیاری از این خرافات با تبدیل شدن به خرده باورهای پیش پا افتاده، اصولا شکل اصلی خود را از دست می دهند و به صورت کنش ها و واکنش های خودکار و ناخود آگاه در می آیند. اما خودکار بودن، مانع از آن نمی شود که فرد یا گروه های اجتماعی بر اساس این خرافه های روزمره عمل نکنند. برای نمونه «ملی گرایی» یا «قوم گرایی» های افراطی در بسیاری موارد حامل و منشاء کنش ها و واکنش های روزمره ای هستند که فرد از آنها بی خبر است اما بر اساس آنها عمل می کند. وقتی ما معتقد باشیم که که مثلا به عنوان «ایرانی» از غیر ایرانیان برتر هستیم طبعا خوانشی آسیب زا از اخبار و وقایع جهان و مسائل خود خواهیم داشت و یا با کسانی که جرمشان صرفا تمایل به داشتن هویتی محلی، در کنار و نه ضد هویت ملی، خودشان است، به گونه ای تبعیض آمیز رفتار می کنیم. برعکس وقتی «قوم پرستی» در ما درونی شده باشد، هر گونه رفتاری را دارای هدف و منظوری ضد خود می بینیم و با کوچکترین حرف و سخنی تصور می کنیم که طرف مقابل قصد توهین به هویت قومی یا محلی ما را دارد و بنابراین از خود واکنش نشان می دهیم.
همین آسیب شناسی، در تمام حوزه های دیگر روزمرگی نیز وجود دارد. چرخه های خرافه در واقع می توانند به دلیل سازوکار سرایت در مقاطع کوتاه و بلند زمانی، جایگزین عقل و استدلال شوند: هر بار ما با پدیده ای روبرو می شویم، به جای آنکه از عقل خود کمک بگیریم تا آن را در کنیم باورهای خرافی به سراغمان می آیند زیرا خیلی سریع تر به ما پاسخی به ظاهر قانع کننده اما در واقع بسیار خطرناک می دهند، زیرا هر بار از یک خرافه استفاده می کنیم، باورهای اساسی خود را هم همراهش از میان می بریم.
یکی از انواع بسیار رایج در این فرایند، «شکل گرایی» یا «صوری گرایی» است که همانطور که گفتیم، یعنی اولویت دادن و ارزش قائل شدن سیستماتیک برای شکل ها به نسبت محتواها. مثلا وقتی ما «تعارف» را جایگزین «ادب» می کنیم. تعارف در حقیقت شکل ِ مادی شده «ادب» است که باوری غیر مادی است. اما خرافاتی شدن تعارف، یعنی خالی شدن آن از محتوای ادب، و تبدیل شدن آن به یک شکل مناسکی توخالی که به شدت برای محتوای اصلی و اساسی اش یعنی ادب خطرناک است. این یکی از آسیب های روزمره ای است که برای نمونه ما به صورت گسترده ای در جامعه کنونی با آن روبرو هستیم. افراد، تعارف بسیار زیاد می کنند اما روز به روز بی ادب تر می شوند. این یعنی فرایند خرافی شدن ادب.
سرانجام اینکه تصور کنیم، خرافات و خرافی شدن، خاص یک حوزه یا یک گروه مشخص است و دیگران نسبت به آن مصونیت دارند: این بزرگترین اشتباهی است که می توان در زمینه شناخت اجتماعی مرتکب شد. این اشتباه جنبه تاریخی دارد و به تنش ها و جنگ های میان ادیان و میان گروه های بی دین و دینداران بر می گردد. اما واقعیت آن است که همه افراد جامعه از کم فرهنگ ترین تا نخبگان و افراد بسیار تحصیلکرده در خطر خرافه پرستی قرار دارند. نمونه هایی از خرافه پرستی های مدرن و رایج میان قشر تحصیلکرده دانشگاهی ما، مدرک گرایی، نگاه کمی گرا به تولید علمی (مثلا در تعداد مقالات علمی پژوهشی) و باور خرافی به عناوین پر طمطراق است. در میان روشنفکران نیز، استناد دائم به شخصیت های «بزرگ» جهانی، به «دیگری برتر» که برای بسیاری از آنها در «غرب» تعریف می شود، نمونه ای دیگر از این خرافه پرستی های نخبگان است. فرایندهای پزشکی شدن جامعه و باورهای خرافی به قدرت پزشکان و پزشکی در مقابله با طبیعی ترین فرایندهای حیات، مثل مرگ و پیری که امروز شاهدش هستیم و می بینیم برخی از افراد و گروه ها ثروت های بزرگی را هزینه می کنند تا پیری و مرگ خود را چند سال و حتی چند ماه و با تحمل مشقات زیاد، به تاخیر بیاندازند، نیز نمونه های دیگری از خرافه پرستی های جدید است که اگر کمتر از خرافه پرستی های باستانی نباشند، کمتر نیستند، اما همواره با لایه هایی از عقلانیت در گفتمان و در شکل و ظاهر مدرن پوشیده و بزک شده اند.
این مطلب در چارچوب همکاری مشترک انسان شناسی و فرهنگ و روزنامه آرمان منتشر می شود.