اتیین لابوئسی(Etienne de la Boétie) نویسنده فرانسوی و دوست مونتنی (Montaigne) دیگر نویسنده و فیلسوف اندیشمند فرانسه در قرن ۱۶ بود. کتاب معروف او «گفتار در باب بردگی خودخواسته» (۱۵۷۴) به همان میزان در تاریخ اندیشه سیاسی و تحلیل مقاومت در برابر قدرت استبدادی در زندگی روزمره اهمیت دارد که کتاب «شهریار» (۱۵۳۲) ماکیاولی در ارائه تحلیل قدرت از دید حاکمان برای تداوم بخشیدن به حکومت هایشان. هم از این رو نظریات و افکار لابوئسی را می توان در همان خطی قرار داد که بعدها از آن، از یک سو «مکتب فرانکفورت» و به خصوص نظریه فرهنگی آن بیرون آمد و از سوی دیگر نظریه های آنارشیستی قدرت سیاسی از انسان شناسانی چون پیرکلاستر(Pierre Clastre) گرفته تا دیوید گربر(David Graeber) و حتی نظریه پردازان ضد قدرتی نظیر پیررروزنوالون(Pierre Rosenvalon) استاد کلژ دو فرانس. پرسش ساده در آن بوده است که موقعیت بردگی، اطاعت، بندگی و فرمانبرداری کورکورانه و حتی به زیان خویش، از یک اراده بیرونی به شکلی ضروری و بنابر ذات انسان ایجاد شده است و یا یک موقعیت ثانویه است که در طول حیات انسان پدید آمده و حاصل سر گذاشتن های پی در پی افراد به قدرت بوده به شکلی که «اطاعت» و نوکر صفتی برای آنها به یک موقعیت روحی روزمره تبدیل شود.
تجربه قرن بیستم و توتالیتاریسم های آن نشان داد که هر چند درباره نظریات فرهنگی لابوئسی باید تامل بیشتری کرد، یعنی اینکه لزوما فرهنگ حاکم در خدمت تشدید و جا انداختن بردگی است، اما اینکه بردگی و پذیرش استبداد و زور گویی، نتیجه عدم مقاومت در زندگی روزمره در برابر استبدادی است که از بالا بر فرد و در موقعیت های مختلف وارد می شود، نباید شک کرد. تجربه توتالیتاریسم کمونیستی روسیه که عمری هفتاد ساله داشت و توتالیتاریسم فاشیستی که کمتر از بیست سال عمر کرد، هر دو نشان می دادند که مردم اگر عادت کنند که دائما بی آنکه از خود درباره کارهای روزمره ای که در حال انجامش هستند پرسشی بکنند و قدرت قضاوت خود را از خلال «اخلاق» در کنش و منش و رفتارهای خود به فراموشی بسپارند، دچار نوکرصفتی می شوند و این سبب می شد آنچه را انجام می دهند، صرفا «دستوراتی» به حساب بیاورند که «بهر حال باید انجام شوند». این روند نیز بزودی به یک طبیعت ثانویه برای آنها تبدیل خواهد شد. به عبارت دیگر اینکه یک نظام استبدادی می تواند در مقیاس های بزرگ و در مدتی بسیار طولانی آدم ها را وادار به اطاعت در بدترین شرایط از خود کند تا حد بسیار زیادی وابسته به نوکرصفتی مردم و اطاعت آنها از دستورات روزمره ای دارد که در واحدهای خرد به آنها داده می شود.
ایوان پاولوف (پزشک و فیزیولوژیست روس، برنده جایزه نوبل ۱۹۰۴) واضع نظریه واکنش شرطی بود. بر اساس این نظریه، تکرار شرایطی خاص می تواند موجودات را به نشان دادن واکنش های یکسان و تکراری بکشاند. اگر این نظریه را که هر چند تحول یافته اما رد نشده است، به موقعیت های روزمره پیوند دهیم، در یک نظام اجتماعی که زورگویی در خرده رفتارهای جامعه به صورت دائم تکرار می شود، نوکرصفتی می تواند درونی شده و سبب پذیرش و خودکار شدن گروهی از کنش ها و واکنش ها در افراد شود. در رفتارهای روزمره ما این رفتارها را عموما در جامعه خودمان در قالب استبداد درونی شده در افراد در همه رده ها موقعیت ها می بینیم، به صورتی که بسیار می شنویم که حتی مردم عادی بزبان خود از وجود یک دیکتاتور در هر یک از آدم های اطرافشان و حتی در خود، اعتراف می کنند. در این موقعیت، هر کسی نسبت به افراد پایین دست خود بدل به یک فرد زورگو می شود و نسبت به افراد بالا دست خود، به یک فرد نوکرصفت و بی زبان و خاموش و حتی چاپلوس. اخلاق بدون شک در این میان، بیشترین ضربه را خورده و سقوط اجتماعی در فرایندهای رفتاری و ارزشی بی شک از راه می رسد. اما آنچه از این هم حاد تر است آنکه این موقعیت های سقوط به مثابه موقعیت های «عادی» تلقی می شود.
از میان رفتن واکنش درباره زورگفتن و زور شنیدن از «دیگری» یک آسیب جدی است که در چرخه های بسیار خطرناک در جامعه رشد می کند و عملا به وجود آمدن چرخه های مثبت دموکراتیک را با مشکلات بی شمار روبرو می کند. در نهایت این موقعیت اگر در زمانی طولانی ادامه یابد چنان درونی می شود که واکنش های شرطی شده، بدل به رفتارهایی هنجارمند شده که خود از بروز مقاومت نسبت به زور گویی و نوکر صفتی مقاومت می کنند. موقعیتی جامعه ای همچون شوروی پیشین، نزدیک به سی سال پس از سقوط اتحادیه جماهیر شوروی این را به خوبی نشان می دهد که افراد به شدت آمادگی دارند فرایند های دیکتاتور منشانه را بپذیرند و به پوپولیسم های مستبدانه مشروعیتی مردمی بدهند.
زندگی روزمره، متشکل از هزاران رابطه و مبادله انسانی میان افرادی بسیار متفاوت است . این رفتارها را می توان در بخش غالب آنها خرده رفتار (Micro behavior) نامید، و اگر فرض را بر آن بگیریم که روندی در تغییر خرده رفتارها ایجاد شود، فرایند شرطی شدن احتمالا خواهد توانست به صورت معکوس شرایط به حرکت در آمدن و به وقوع پیوستن رفتار دموکراتیک و مدنی را ایجاد کند. رفتارهایی همچون گفتگو با یکدیگر، حمل و نقل عمومی، خرید و فروش، استفاده از خدمات شهری، تامل میان کارمندان و کارکنان یک موسسه، همگی موقعیت هایی هستند که می توانند در قالب رویکردهای زورگویانه انجام بگیرند و یا با این رویکردها به صورت عامدانه و عالمانه فاصله بگیرند. در مورد اول، جامعه هر چه بیشتر با تحقق دموکراتیک فاصله گرفته و درمورد دوم، شانس های خود را برای چنین تحققی و به خصوص پایدار شدن آن افرایش خواهد داد.
در نهایت اگر به این مساله ساده فکر کنیم که نوکر صفتی، بر خلاف نظریه ماکیاولیک «ترسیدن یا دوست داشتن» حاکمان، نه در سطح کلان یعنی در راس جامعه تولید شده و رشد می کند، بلکه در تعامل های روزمرگی ریشه و سرچشمه بازتولید خود را می یابد، می توانیم متوجه شویم که چطور باید با این آسیب مبارزه کنیم و چطور نمی توان با آن مبارزه کرد. از این لحاظ بار دیگر به نظریه بوئسی می رسیم که پذیرش یا نپذیرفتن استبداد، زورگفتن و زور شنیدن، دست کم همان قدر به منشا زور وابسته است که به مقصد آن. شورش پیش از آنکه امری بیرونی باشد، امری درونی است، به عبارت دیگر استبداد به مثابه یک دشمن اخلاقی با نظام های فردی و اجتماعی، پیش از آنکه در بیرون ما قرار داشته باشد، در درون ما جای گرفته و عمل می کند.
این مطلب در چارچوب همکاری مشترک انسان شناسی و فرهنگ و روزنامه آرمان منتشر می شود.