آلن، فیلسوف بزرگ قرن بیستم فرانسه که نوشته هایش درباره «خوشبختی» شهرتی جهانی دارند، می گفت: «آرزو داشتن خود خوشبختی است». زیست شناسی (بیولوژی) جدید نیز بیش از پیش به ما نشان می دهد ساختارهای امید، نقشی اساسی در حفظ حیات دارند؛ به صورتی که امید داشتن را شاید بتوان نوعی سازوکار درونی موجود زنده برای تداوم بخشیدن به حیاتش دانست، همانگونه که نومیدی را نوعی تن دادن به زوال قابلیت های تدافعی بدن در برابر دردها و بیماری: نوعی از میان رفتن یا کاهش شدید نظام ایمنی و از این طریق تخریب موجودیت انسانی. از این رو، نمی توان به سادگی مفاهیمی چون «خیالبافی» را در زندگی انسان ها بی فایده دانست و باید پذیرفت که انسان ها برای زنده ماندن و اغلب برای برخورداری از خلاقیت و عشق ورزیدن به خود و دیگران، نیاز به باور داشتن و عمل کردن بر اساس «خیال» دارند. اما آیا می توان «تخیل» و امید و اهمیت آنها را در بالا بردن روحیه انسان ها و در دامن زدن به ارزش های خلاق، نوع دوستی و در یک کلام تعالی بخشیدن به امر حیاتی، با «خیالبافی» یکی دانست؟ به باور ما مرزهایی کمابیش دقیق و البته گاه مبهم این دو را از یکدیگر جدا می کنند. هم از این روست که تخیل و امید و حتی آنچه اغلب اندیشه آرمانشهری (اتوپیایی) نامیده شده است، نقشی اساسی در رشد و استعلای هنر و حساسیت ها و ارزش های زندگی انسان ها داشته است، در حالی که خیال بافی ها و توهمات، اغلب جز به تخریب و خشونت و انزجاز از دیگران، جز به نفرت و خشونت و تنش و جنگ نیانجامیده اند.
در میان آسیب های زندگی روزمره، و به ویژه در فرهنگ ما، به همین دلیل، باید نقشی اساسی برای «خیالبافی» قائل شد. اینکه بگوییم بخش بزرگی از مردم ما، اعم از پیر و جوان، «خیال» های خود را به «واقعیت» ها ترجیح می دهند؛ اینکه بگوییم، واقعیت هایی به شدت محسوس و قابل فهم گاه برای بسیاری از افراد، نادیده انگاشته می شوند، و جای خود را به خیالبافی هایی به شدت نامحسوس و غیر قابل فهم می دهند، سخن گزافی نیست. بسیاری از آنچه افراد اطراف ما در فکر و ذهن و گاه حتی در رفتارهای روزمره از خود نشان می دهند، بیشتر از آنکه ناشی از نوعی عقل، ولو عقل سلیم و تجربی روزمره باشد، گویای گریزی ناخود آگاه اما شدید و گاه شتاب زده از هر گونه عقلانیت است.
مثال هایی که می توان برای این آسیب آورد، بی نهایت هستند و دقیقا در برابر آسیب نومیدی، که آن نیز از آفت های اساسی یک جامعه به شمار می آید، و به آن خواهیم پرداخت، قرار دارند. امروز بخش بزرگی از مردم شهرهای بزرگ ما درباره آینده خود یا فرزندان خود دچار توهم هستند، همچون نخبگان ما، که توهم در مورد آنها باز هم فاجعه بارتر است. دو توهم در این میان، خیالبافی های ما را به نقطه آسیب زای بالایی می رسانند: توهم «توطئه» و توهم « موفقیت». هر دو گونه از خیالبافی به جامعه و مردم ما اختصاص ندارند و به خصوص در مورد نخست، توهمی بسیار رایج در همه زمان ها و فرهنگ ها به شمار می آید. اما در جامعه ما، این دو گونه آسیب های بسیار بیشتری به همراه داشته اند.
در زمینه اول، اینکه تصور کنیم «دیگران» در کار توطئه علیه ما هستند و عمر خود را بر سر آن گذاشته اند که ما به «موفقیت» نرسیم، حال این دیگران هر کسی می خواهند باشند، در رفتارهای روزمره به نوعی پارانویای خطرناک دامن می زند. «دیگری» می تواند همسایه مان باشد یا دوستی دور یا نزدیک، دیگری می تواند یک همکار باشد، یا گروهی از دوستان یا رقبای ما. متاسفانه توهم توطئه، چنان در ذهنیت و رفتارهای ما در طول نیم قرن اخیر درونی شده است که ابتلای به آن تقریبا به امری «طبیعی» از سنی به بعد تبدیل شده است؛ اما نکته جالب آنکه این امر در حال گسترش یافتن حتی به جوانان و نسلی است که می تواند بدترین ضربات را از آن بخورد. اینکه یک مرد یا زن در اواخر زندگی خویش دچار فکر تلخ «توطئه» دیگران و بدگمانی شود، شاید چندان اهمیتی نداشته باشد، اما اینکه جوانان ما با حرکت ازاین گونه تفکر به زندگی بنگرند، بدون شک هرگز نمی توانند آینده ای روشن را پیش روی خود داشته باشند. نوع دیگر خیالبافی، نوعی جدا شدن از قابلیت های شناخت و تحلیل موقعیت خود و دریافت و فکر کردن به آرزوهای خود نه به مثابه آرزو، بلکه به مثابه واقعیت هایی دست یافتنی است. در این حالت نیز عمده ترین دلیل رسیدن به این موقعیت عدم شناخت از چارجوب های واقعیت و نداشتن تجربه ای از آن است. مثالی رایج در این امر را می توان در پدیده امید بستن به «مهاجرت» و رفتن به «آن سوی آب ها» برای رسیدن به موفقیت در زندگی دانست.
هر دو گونه، این خیالبافی ها که با یکدیگر رابطه ای نزدیک نیز دارند، زمانی تقویت و تشدید می شوند که با یک آسیب دیگر نیز در می آمیزند. این آسیب بی اعتمادی اجتماعی یا در بعدی دیگر کاهش سرمایه های اجتماعی یعنی مجموعه افرادی است که هر فرد در سیستم اجتماعی با آنها درتماس است و می تواند با آنها تعاملی مثبت و سازنده ایجاد کند. کاهش در هر دو مورد سبب آن می شود که افراد به جای کمک گرفتن از تجربیات واقعی «دیگران» برای ساختن نظام های ذهنی و سپس رفتاری خود، این نظام ها را بر موقعیت های خیالین و و خیال بافانه استوار سازند و بر عکس گوش و چشم خود را بر هر نظر مخالفی، که نوعی حسادت، تنگ نظری، بدخواهی و … می پندارند، ببندد. البته شکی نیست که همه این آسیب ها نیز در جامعه ما و در بسیاری جوامع دیگر وجود دارنند، اما تمام ظرافت درک اجتماعی در آن است که چگونه بتوانیم یک نظر واقع بینانه و بیرون آمده از یک تجربه ارزشمند را از یک نظر بدخواهانه و یا تنگ نظرانه تشخیص دهیم. فرایندی که می تواند به این امر کمک کند، بیش از هر چیز به فاصله گرفتن ما از خیالبافی در اموری بستگی دارد که تمایل داریم زندگی خود را بر اساس آنها بنا کنیم. بسیاری از تصمیم های اجتماعی و فردی که ما در زندگی می گیریم، دارای پی آمدهایی برای تمام عمرخودمان و حتی دیگران هستند؛ در این گونه موارد هر اندازه ساختارهای تجربی و شناخت دقیق و بی طرفانه را جایگزین آرزو های شیرین کنیم، شانس بیشتری برای پرهیز از فرو غلطیدن در دام های خیالبافی خواهیم داشت.
این مطلب در چارچوب همکاری مشترک انسان شناسی و فرهنگ و روزنامه آرمان منتشر می شود.