فراز گفتاری از آلبرت انشتین که شهرت بسیاری دارد، می گوید: « دو چیز هستند که باید آنها را بی پایان دانست: کیهان و بلاهت انسانی، هر چند در مورد کیهان، هنوز اطمینان مطلق ندارم». این جمله و هزاران جمله مشابه آن را که در طول تاریح ادبیات ثبت شده اند، باید هشدارهایی هوشمندانه نسبت به واقعیت هایی دانست که تاکنون در صدها کتاب و مقاله به مصادیق آنها اشاره شده است و نشان می دهد چگونه بلاهت انسان ها را نه فقط باید بی حد و مرز دانست، بلکه همین بلاهت اغلب بیشتر از آنکه اسباب سرگرمی این و آن شود، فاجعه به بار آورده و می آورد: میلیون ها نفر قربانی حماقت دیکتاتورهای قرن بیستمی به ویژه از نوع جهان سومی آن شدند (از صدام تا ایدی امین، از پول پوت تا قذافی) فهرست ابلهان تاریخی را پایانی نیست و فهرست جنایات و ضربات و تخریبی که در جهان ایجاد کردند، از آن هم طولانی تر است. در این زمینه از جمله در زبان ما، کتاب های نسبتا زیادی در دسترس هستند. اما آنچه شاید کمتر به آن پرداخته شده است، بلاهت های روزمره است که به مثابه آسیبی کوتاه و دراز مدت می توانند موقعیت جامعه و کنشگرانش را به خطر بیاندازند.
وفور واژگانی که به موقعیت «بلاهت» در زبان ما و بسیاری از زبان های دیگر استناد می کنند، گستره معنا داری را نشان می دهند: «احمق»، «بی شعور»، «بی عقل»، «دیوانه»، «بی فرهنگ» ، «کودن»، «عقب افتاده»، … اما شاید لازم باشد پیش از هر چیز واژه ای را که در اینجا مورد نظر داریم و به چارچوب مدرن و فرهنگ جهانی و به خصوص ایرانی کنونی مان مربوط می شود از برخی مترادف ها و از منشا آن جدا کنیم. از لحاظ منشاء تاریخی این واژه در یونانی و لاتین (idios / idiota) به گروهی از خصوصیات درتناقض با شهروندی آزاد (polis /civitas) و دارای حق بر امرعمومی (res publica) اشاره دارند: خصوصی بودن در برابر عمومی بودن، آموزش دیده بودن در برابر بی آموزش بودن و در یک کلام مشارکت در زندگی عمومی در برابر دوری از آن. از این لحاظ این واژه تا حدی با مفهوم «جنون» و «حماقت» و حتی واژگانی که به بیماری های روانی یعنی کمبود قابلیت های ذهنی مربوط می شوند نیز نزدیک است زیرا این موارد فرد را از زندگی عمومی جدا می کرد. به همین جهت است که فوکو، طرد «جنون» و «دیوانه» را شرطی برای ورود به مدرنیته می داند. اما در سخن ما دقیقا باید هم از معنای باستانی به طور اخص فاصله گرفت و هم از معنای جنون و دیوانگی .
در جهان مدرن «بلاهت» را در برابر عقلانیت کوتاه یا دراز مدت قرار می دهند، یعنی کنش یا ذهنیتی که نه لزوما به سود کنشگر باشد (که در این صورت با سودجویی یا فرصت طلبی روبروئیم) و نه به سود کوتاه و دراز مدت جامعه ای هماهنگ باشد که کنشگر در آن زندگی می کند. با این تعریف گروه بزرگی از کنش ها و ذهنیت ها در دوران مدرن را می توان در چارچوب بلاهت هایی آشکار نشان داد و از آن بیشتر آنچه را در زندگی روزمره می بینیم. بسیاری از فعالان حقوق بش ، برای مثال، شیوه زدگی انسان امروزی را در شیوه های مصرف بی رویه اش و در فشار بی مانند و سختی که بر طبیعت وارد می کند، مصداقی روشن از نوعی بلاهت نسبت به سرنوشت کوتاه و بلند مدت خود او (مصایبی که انسان «طبیعی» می نامد) می دانند. بر این امر می توان گروه بزرگی از کنش هایی که زندگی و سلامت افراد را به خطر می اندازد( انواع اعتیادها) و باور به تبلیغات سطحی ای که پول ها و سرمایه های آنها را به باد می دهد تا آنها را صاحب کالاهایی بی ارزش و بی تاثیر بر زندگی شان کند، یا تمایل عجیب انسان ها به خود نمایی و به معرض نمایش گذاشتن ثروت، قدرت و دانش خویش را به صورت نمایش دادن «برند»های وسایل مصرفی شان (لباس ها و اشیاء روزمره) ، زور و بی رحمی با سوء استفاده ابزاری از مقام و یا خودنمایی «علمی» و «فکری» با استفاده از عناوین و مدارک و زبان های «روشنفکرانه» و یا «دانشگاهی» را در شرایطی که هیچ توجیهی برای این کار نیست، را مصادیق همین امر می توان شمرد.
رابطه تنش آمیزی که ابتدا میان اشرافیت و کلیسا و مردم عامه (روستاییان یا در ادبیات مسیحی «کفار» Païen) در قرون وسطای اروپایی وجود داشت، بعدها از دوران رنسانس و به ویژه روشنگری به تضاد میان روشنفکران و عوام تبدیل شد. و با از دست رفتن قدرت اشرافیت و کلیسا پس از انقلاب های قرن نوزدهمی، ابتدا این حاکمیت کینه جو و سپس تداوم آنها در حاکمیت هایی که برغم شعارهاشان اشرافیت های جدیدی در جوامع انسانی به وجود آورده بودند، انتقام خود را از روشنفکران و روشنگران، با توسل به فاسد ترین لایه های عوام یا ابلهان گرفتند ( همان کسانی که با اصطلاح «لومپن پرولتاریا» ی مارکس شهرت یافتند). و این الگویی است که در تاریخ کشور ما نیز تکرار شد و بخش هایی پر رنگ از آن در کودتای ۲۸ مرداد و همچنین در دهه ۱۳۴۰ و پس از آن، قابل مشاهده است. «جاهلیسم» ، «لومپنیسم» و قدرت نمایی هرزه گرا در تاریخ معاصر ما به سرعت گسترش یافت و این روند با سقوط اخلاق ارزش های سنتی همراه بود. به صورتی که امرز شاید بتوان با کمی احتیاط گفت که تقریبا هیچ قشری از جامعه از این لومپنیسم یا جاهل گرایی مصون نمانده است، به صورتی که هم می توان از لومپنیسم و بلاهت توده ای صحبت کرد و هم حتی از لومپنیسم و جاهل گرایی روشنفکرانه، و زبان شاید در این میان بهترین معیار برای سنجش باشد. وقتی اراذل و اوباش و روشنفکران با واژگان و ساختارهای یکسانی صحبت می کنند، باید اعتراف کرد که لومپنیسم است که پیروز از میدان بیرون خواهد آمد و این دقیقا خطری است که به مثابه آسیبی روزمره ما را تهدید می کند. همه ما و تک تک ما را فراتر از آنکه در چه مقام و چه جایگاهی هستیم و چه پیشینه و تجربه ای در زندگی برای خود گرد آورده ایم و چه اهداف و استدلال هایی را برای کنش ها و ذهنیت های خود در نظر داریم.
این یادداشت در چارچوب همکاری با روزنامه آرمان منتشر می شود.