کریستیان برومبرژه/ برگردان ناصر فکوهی
مجله علوم انسانی: شما تنها کسی نیستید که به موضوع هواداران ورزشی و فوتبال علاقه نشان دادهاید. برخی از جامعهشناسان معتقدند که جنبههای خشن این ورزش یک مسئله اجتماعی را میسازند و بهررو رویکردی بسیار نقادانه نسبت به آن دارند.آیا مردمشناسی میتواند در اینجا نظری کارشناسانه داشته باشد؟
کریستین برومبرژه: بدیهی است که آنچه در ورزشگاههای فوتبال اتفاق میافتد همواره از لحاظ اجتماعی درست نیست. اما آیا رسالت یک مردمشناس یا یک جامعهشناس در افشا و محکوم کردن است؟ آنچه برای من جالب است، آن است که این شور و هیجان را از درون درک کنم،اینکه بفهمم آنهایی که چنین میکنند چه معنایی را از کار خود درک میکنند.هدف من نه ستایش فضیلتها و نه محکوم کردن کژرفتاریهای فوتبال است. آیا کسی از یک متخصص نظامهای خویشاوندی میخواهد که درباره زیانها و ناشایستگیهای این یاآن نظام دودمانی صحبت بکند؟ حرفه ما آن است که مسائل را بشکافیم و تلاش کنیم که آنها را بفهمیم،اینکه روابط ناخودآگاه را کشف کنیم و حتی از این راه ابزارهایی برای داوری در اختیار دیگران بگذاریم.اما فکر میکنم که بعضی از «جامعهشناسان نقاد» گویی میخواهند که گاو آهن را به جلوی گاو ببندند. آنها به اندازهای خود را درگیر محکوم کردن میکنند که از دیدن خود ماجرا ناتوان میشوند.اگر از دور به قضایا نگاه کنیم، یعنی از خلال بریده جراید، یک پلان تلویزیونی، گروههای هوارادان، ممکن است ما را به یاد دستههای وحشی بیاندازند و کسانی که آنها را محکوم میکنند حق دارند بدانها لقب ابلههای فرهنگی بدهند، زیرا نه از فاصله انتقادی لازم برخوردارند و نه میتوانند رفتارها را درست مشاهده کنند. اما از درون، ما متوجه میشویم که یک جمعیت در حوزه ورزش دارای رفتاری قابل انعطاف و خاص است: طرفداریای که چنین گروهی از خود نشان میدهد درون نوعی صحنهپردازی قرار میگیرد که از تمام ابزارها استفاده میکند تا بر نتیجه بازی تاثیر بگذارد. شعارها و کلمات رکیکی که فریاد کشیده میشوند، پرچمهایی که به هوا بلند میشوند لزوما دارای معنایی کامل آنگونه که از بیرون به نظر میرسد، نیستند.البته من نیز میدانم و به کلماتی که دقیقا معناهایی مشخص را حمل میکنند و به برخوردهای خشونتآمیز درون و بیرون از ورزشگاه میپردازم و آنها را تحلیل میکنم.
اما مردمشناس به ررو با یک خطر روبروست. وقتی کسی وارد موضوعی با چنین حساسیتی میشود، تنها یک رویکرد خنثی که در آن تلاش شوداز نزدیکترین فاصله عواطف کنشگر درک شود، میتواند به ما امکان دهد به ویژگیهای یک تجربه و از این طریق به معانی آن برسیم.البته این خنثی بودن ممکن است به انحرافهایی نیز بیانجامد و باید در حد زمان پژوهش باقی بماند. دغدغه من آن است که با دقت تمام متوجه این تقسیم زمان باشم و تن به دوستیهایی که ممکن است در این راه زاده شوند، ندهم. اغلب بعد از یک پژوهش من رابطه خودم را با آن محیط قطع میکنم تا صرفا بتوانم بنویسم و این فاصله خاص مردمشناس را که به آن «فاصله مناسب » میگویند، حفظ کنم.
مجله علوم انسانی: شما همچنین به مسائلی پرداختهاید که ظاهرا پدیدههایی در سطح بالاتری را هدف میگیرند، برای مثال مرزهای فرهنگی اروپا یا و جدیدتر از آن، به مسئله وجود یک پهنه فرهنگی مدیترانهای.آیااین موارد را هم میتوان جزو انسانشناسی محیطهای نزدیک به خود به حساب آورد.
کریستین برومبرژه: مردمشناسی جهان معاصر نمیتواند خود را در مقیاسهای واحدی که همان مقیاسهای سنتی یعنی تکنگاریهای جماعتها بودند، محدود کند. افراد در جهانهای اجتماعی متعددی زندگی میکنند و به همین دلیل نیز باید رفتارهای آنها را در مقیاسهایی متفاوت دریافت کرد: مقیاس جماعتهای کوچک و مقیاس مجموعههای بزرگ فرهنگی که میان یکدیگر از طریق گروهی از عوامل رابط همساز شدهاند.حوزه مدیترانه یک آزمایشگاه پژوهشی بسیار پرانگیزه در اختیار ما میگذارد که نه بسیار نزدیک است و نه بسیار دور. در این حوزه میتوان تعداد بسیار زیادی از روابط ممکن با دیگری را مطالعه کرد،از تنشهای خود شیفتهوار در شدیدترین اشکالش تا کرئولیشدن[درهمآمیزی] هماهنگ رفتارهای فرهنگی. ما نمیتوانیم مدیترانه را یک پهنه فرهنگی بنامیم زیرا این مفهوم در خود معنای وجود نوعی همگنی رفتارها و بازنماییها را حمل میکند. درحالی که مدیترانه را به مثابه یک زمین تحقیق بیشتر میتوان با تفاوتهایش خاص دانست تا با شباهت میان اجزایش. هرکس در اینجا در یک بازی آینهوار با همسایهاش وارد میشود به صورتی که میتوان مدیترانه را نوعی نظام از تفاوتهای تکمیلکننده نامید. رفتارهای یک گروه را نمیتوان فهمید مگر آنکه آنها را در رابطه با رفتارهای گروه دیگر قرار داد. روشن است که میتوان به ممنوعیتهای غذایی اندیشید که هر یک در رابطه با دیگری روشن میشود. [گوشت خوک]و الکل، پایههای یک مثلث تفاوتیابی را میان یهودیان، مسیحیان و مسلمانان میسازند. کافی است نگاهی به ردیف کالاها در یک سوپرمارکت روز شنبه در مارسی بیاندازیم و ببینیم که چگونه مادران مسلمان از کودکانشان میخواهند که ترکیب مواد به کار رفته در کنسروها یا در بستههای مواد غذایی یخزده را روی بستهبندی یا قوطی بخوانند، تا نسبت به اهمیت این مسائل پی ببریم. جایگاه نمادین خون، در پشت صحنه رفتارهای غذایی، یک نشانه قدرتمند تمایزدهنده برای مشخص کردن سنتهایی است که در کرانههای مدیترانه با یکدیگر همزیست هستند. در اسلام، خون مادهای است به شدت ناپاک و باید به هر قیمتی از آن پرهیز کرد و ابدا نمیتوان تصور کرد که کسی آن را بخورد(هیچ چیز برای [یک مسلمان] نفرتآورتر از یک سوسیس ساخته شده از خون خوک و آغشته به خون نیست)و این طرح وارهای معکوس با چیزی است که در مسیحیت میبینیم.(همانگونه که در شام آخر حضرت مسیح شراب به خون تبدیل میشود و این خون در عبادت مسیحی آشامیده میشود). در حالی که در یهودیت خون تقدس یافته نثار خداوند میشود، در اسلام تنها تمایل به این نثار کردن در قربانی قرار میگیرد، زیرا این باور وجود دارد که خون تنها میتواند غذای ناپاک موجوداتی شیطانی باشد. ما میتوانیم به مثال «مو» نیز اشاره کنیم که در آن تفاوتهای مشخصی میان مسیحیان، یهودیان و مسلمانان دیده میشود و البته انعطافهای زیادی نیز وجود دارد. این تفکیکهای ظاهری، حاصل تاریخی درازمدت از میانکنشها است که در طول آن تفاوتهای تمدنهای مدیترانهای تلاش کردهاند مرزهایی میان یکدیگر ترسیم کنند. باز هم در نمونهای دیگر توجه کنید که چگونه مسیحیان خود را از یهودیان و رومیها با عبادت کردن با سر برهنه، متمایز میکردند. مدیترانهایها قرنها است برخوردهای تهدیدآمیز با یکدیگر دارند و قواعد رفتاری آنها بر اساس روابط متقابلشان تعریف میشود. بنابراین، این کار خطرناکی است که خواسته باشیم هر یک از این سنتها و شاخههای متفاوت آنها(کاتولیسیسم،ارتدوکسی،پروتستانتیسم، سنیگرایی، شیعه)را به صورتی مستقل مطالعه کنیم.
مجله علوم انسانی: تصویر یک مردمشناس معمولا پژوهشگری را به ذهن ما میآورد که با یک ضبطصوت کار میکند، صدای مردم را ضبط میکند و آن را در نوشتههایش گاه حتی به صورت نقلقول مستقیم میآورد. آیا شما هم همینطور کار میکنید؟
کریستین برومبرژه: گاه در نزد مردمشناسان، ما علاقه بیشتری را نسبت به کلام، در برابر مشاهده رفتارها، میبینیم. در حالی که بسیاری از رفتارها در کلام آدمها وارد نمیشوند و گفتهها معمولا بازتابی تقلیلیافته و حتی انحرافی از رفتارها به ما میدهند. مثلا اگر شما بخواهید درباره رفتار دانشگاهی من تحقیق کنید، صرفا به پرسیدن این موضوع از خود من کفایت نمیکنید: شما از من خواهید خواست در کلاسهایم شرکت کنید، با دانشجویانم و همکارانم مصاحبه کنید، به آرشیوها رجوع میکنید و غیره. برای مطالعه بر یک محیط نیز بهترین روش آن است که به مشاهده در عین گوش سپردن در موقعیتهای آن محیط بپردازیم، یعنی خودمان را درون مردم فرو ببریم، چندان جلب توجه نکنیم و ببینیم که آنها به یکدیگر چه میگویند. البته من روش مصاحبه را رد نمیکنم،اما مصاحبهای انعطافآمیز و هدایتنشده، ما حتی میتوانیم گاه از پرسشنامه هم استفاده کنیم برای آنکه به برخی از دادهها دست بیابیم. اما مردمشناس به خصوص باید یاد بگیرد چگونه «وقت خود را از دست بدهد» و به جای آنکه میکروفون را به طرف مردم بگیرد، گوش خودش را تیز کند. این مسئله به خصوص از آن لحاظ در مردمشناسی بر محیطهای نزدیک اهمیت دارد که در جوامع ما تعداد بیشماری «کلیشههای فکری» ساخته شده است و افرادی که کمی مشکل داشته باشند با خیال راحت همانها را به کسانی که برای مصاحبه به سراغشان میروند، تحویل میدهند. گاه نیز ما با نوعی گرایش به تقدس دادن به گفتمان دیگری… و یا تقدس دادن به گفتمان خود به نام نوعی نسبیگرایی مطلق و ویژگی تقلیلناپذیر تجربیات خاص، سروکار داریم. من به شخصه نسبت به این گونه روشها با شک و تردید نگاه میکنم، و با تاثیری که در آن واحد از مردمشناسی و ساختارگرایی پذیرفتهام، تلاش میکنم که نظمهای معنادار را بیابم و در این راه از مقایسه از خلال امواج مبهم واقعیات، رفتارها و گفتهها یی که سعی میکنم آنها را از پیچیدگیشان تهی نکنم،استفاده میکنم.
مجله علوم انسانی: امروز وقتی مردمشناسان به سراغ مطالعه بر اشیاء سنتی میروند اغلب برای آن است که جنبههایی از آنها را که به صورت تاریخی ساخته شدهاند، نشان دهند.
کریستین برومبرژه: این یک واقعیت است که سنتها ساخته شدهاند و اغلب با تاخری بیش از آنچه ما میپنداریم. بسیاری از مطالعات که هم فراوان هستند و هم تکراری این مضمون را از سیسال پیش تا امروز دنبال کردهاند. اما این تلاش برای «ابداع سنتها» گاه به محدودیتهایی نیز بر میخورد زیرا در پشت ابداع نوعی تاریخ از پیش حاضر نیز وجود دارد. برای مثال کار یک دانشجو به یادم میآید که درباره رسم سرو کردن سیزده نوع دسر در جشن نوئل مطالعه کرده بود. این دختر دانشجو فهمیده بود که عدد سیزده که مرا هم به فکر فرو برده بود به وسیله یک شاعر پرووانسی در سال ۱۹۲۵ تعیین شده بود. و روشن است که این مطالعه بر خلاف اکثر باورهای مردمیای بود که این عدد را به شام آخر حضرت مسیح ربط میدهند.البته پیش از سال ۱۹۲۵ نیز رسم بود که دسرهای فراوان و سرشاری در این شب سرو کنند. بنابراین میتوان گفت که سنتها مسلما ابداع شدهاند اما اغلب بر پایه واقعیتهایی که از پیش وجود داشتهاند و رمزآمیز شده، دگردیسی یافته و سحرآمیز شدهاند. به نظر من مبالغهآمیز میآید که خواسته باشیم به هر قیمت شده بر ویژگی ابداعی بودن سنتها تاکید کنیم و آنها را صرفا به اراده مقطعی کنشگران مربوطه محدود کنیم. همانگونه که تاریخدان کارلو گینزبرگ (Carlo Ginzburg) میگوید، سنتها «قفسهایی انعطافپذیر» هستند. اما بهرحال قفس هستند، یعنی همچون زبانها، نظامهایی موجودند که باید خود را با آنها تطبیق داد.
مجله علوم انسانی: به نظر شما چگونه میتوان رویکردهای جدید در مردمشناسی فرانسه را تعریف کرد و چه انتظاری میتوان از آنها داشت؟
کریستین برومبرژه: به نظر من ما هنوز کار زیادی پیش رو داریم تا بتوانیم رفتارهایی را که به نظرمان کاملا معمولی و پیشپاافتاده میآیند را درک کنیم و نزدیکی آنها به ما مانع از دیدنشان در چشممان میشود. مردمشناسی میتواند با روشهای خاص خود که در آن واحد نگاهی نزدیک و دور را با یکدیگر ترکیب میکنند، قدرتی انکارناپذیر در درک به ما میدهد. این امر را میتوان در ساخت و تحول بازنمودهای جنسیتی، در جایگاه فرزندی و فرزندپذیری در جهان کنونی، درباره روشهای بارداری به کمک پزشکی، مشاهده کرد، در همه این موارد مردمشناسی میتواند مواد تطبیقی پرباری را برای ما به ارمغان بیاورد تا بتوانیم موقعیتهایی را که به نظرمان کاملا جدید و بیسابقه میآیند را درک کنیم. اما این روی آوردن به مردمشناسی به مثابه منبعی برای پرسشها و مقایسهها نمیتواند به خودی خود پروژهای انسانشناختی برای جامعه فرانسوی باشد.اشکال جدید سازمانیافتگی اجتماعی(شبکههایی که بر اساس علاقمندیهای مشترک در ترکیبهای جدید خانوداگی شکل میگیرند)بازترکیببندیهای سرزمینی، فرایندهای برجستهشدن هویتهای محلی، منطقهای، ملیگرایانه، قومیشدن روابط اجتماعی، نوعی کرئولی شدن رفتارهای فرهنگی(در اینجا به واردی مثل موسیقی و غذا فکر میکنم)شایسته آن هستند که مطالعه خاصی بر آنها داشته باشیم. نوآوریها و بازگشت به فنون پیشین، به کارگیری از وسایل صنعتی به شیوهای بسیار روزمره( چه از وسایل خانگی و چه از دستگاههای کشاورزی پیشرفته)، اشکال جدیدارتباط که روابط هرموار را زیرورو میکنند در حالی که همین روابط تا دیروز اشاعه اطلاعات را مدیریت میکردند،اشکال فناوریهای زیستی(بیوتکنولوژی)که گاه ایجاد وحشت میکنند و رابطه ما را با طبیعت و با جانوران به زیر سئوال میبرند، هنوز هیچ کدام موضوع مطالعات به اندازه کافی عمیق نبودهاند. اشکالی که امروز امر دینی به خود میگیرد، نیاز به یافتن هنرهایی جدید برای زیستن، کشف دوباره طبقات سنی(ماامروز با کمبود مطالعه درباره کودک در جوامعمان روبرو هستیم در حالی که آنقدر به کودکان اهمیت میدهیم)تمام اینها میتوانند جزو چنین پروژهای باشند. و البته نباید بازیها و ورزش را فراموش کنیم که گاه فکر میکنم شاید اصلا برای آن ساخته شده باشند که مردمشناسان از آنها لذت ببرند زیرا به شدت و همچون کاریکاتورها، ابعاد سخت و تیز تجربه اجتماعی و فرهنگی معاصر(مثل روابط با بدن، مرزهای متحرک میان جنسیتها از خلال ویژگیهای مشهور به مذکر یا مونث بدن، جایگاه رقابت در جوامع ما)را در خود متبلور میکنند. همه این مضامین میتوانند برنامهای باشند برای یک مردمشناسی جوامع غربی؛ اما همین مضامین را میتوان در مردمشناسی در کشورهای دیگر نیز به کار گرفت – و من خود این را در ایران آزمودهام. اگر خواسته باشیم رشته ما بدل به نوعی باستانشناسی نشود،این کاری است که باید بکنیم.
منبع گفتگو :
Magazine des Sciences Humaines, no. 127, 2002.
“Pour une ethnologie de l’homme ordinaire”, entretien avec Christian Bromberger (Sciences humaines, 127, 2002)