انسان‌شناسی درد و رنج (۶)

با همکاری فاطمه سیارپور

درجه دردآوربودن درد، رنج را می‌سازد. رنج ترجمانی است از هدایت‌شدن هستی به سوی بدترین جنبه‌های آن، جایی که انسان علاقه‌ به زندگی را از دست می‌دهد. هر اندازه رنج در انسان بیش‌تر شدت بگیرد به ناتوانی بیش‌تری در انسان دامن زده و «خود» را بیش‌تر اشغال کرده و تنها در جایی که کمترین ضربه را وارد می‌کند فرد می‌تواند آن را کنترل کند به صورتی که تنها درد ایجاد کند بدون آنکه موفق به کار دیگری شود. بدین ترتیب درد بنابر شرایط چه پیش پا افتاده باشد و چه هولناک هرگز به صورت ارگانیک به یک زخم مربوط نمی‌شود. این بعدی کاملاً انسانی در معناست که در اینجا وارد عمل می‌شود. درد می‌تواند درون فرایندی از ایمنی بدن باقی بماند که فرد در بیماری خود یا در بازمانده‌های یک تصادف و یا در انتخابی که او برای انجام یک فعالیت خاص و سخت انجام داده باقی می‌ماند( ورزش‌های خطرناک، هنر بدنی …).

 

شکی نیست که فرد درد می‌کشد اما می‌تواند این دردر را کنترل کند؛ او نمی‌گذارد که درد از او پیشی بگیرد، و درد را در مقیاس خود آن محدود می‌کند. اگر از او [درباره] احساسش پرسیده شود بلافاصله این فکر را که رنج می‌کشد از خود دور کرده تا بتواند بر این واقعیت تأکید کند که می‌تواند آن را تحمل کند. او هنوز به ستوه نیامده است. رنج به معنی قوی این واژه زمانی وارد کار می‌شود که درد کار تخریب خود را آغاز کرده باشد، و زمانی غیرقابل تحمل می‌شود و قابلیت‌های مقاومت را در هم می‌شکند که فرد دیگر نتواند آن را کنترل کرده و احساس کند که هستی‌اش از دست می‌رود. بدین ترتیب درد هویت را مورد تهدید قرار می‌دهد و این حس را به وجود می‌آورد که فرد با بدترین موقعیت ممکن روبرو می‌شود. از این رو زندگی بدل به شکنجه‌ای طولانی خواهد شد. اما اگر درد (رنج در سطح ابتدایی آن) صرفاً احساسی ناراحت‌کننده اما در محدوده قابل تحملی برای فرد باقی بماند، رنج یک دستبرد است و یک احساس از دست‌رفتگی و نوعی به سوگواری برای خویش. بنابراین میزان رنج بستگی به معنای درد و میزان کنترلی دارد که بر آن اعمال می‌شود. احساس تراژیک درد، تشدید رنج از نداشتن اشراف بر آن حاصل می‌شود.

این قابلیت به واپس‌زدن امواج رنج از طریق قراردادن آن‌ها در سطحی قابل تحمل به صورت بسیار کامل در برخی از بخش‌های زندگی فیلسوفان رواقی توصیف شده است؛ فیلسوفانی که دغدغه‌شان دوری گزیدن از تأثیرپذیری از جهان بود. «اندیشمندی که شکنجه می‌کند به معنی دقیق کلمه هیچ چیز احساس نمی‌کند. چنین فرزانه‌ای که دقیقاً در نقطه معکوس یک قدیس قرار می‌گیرد، […] البته درد وجود دارد، اما دیگر نه رنجی و نه غمی باقی نیست؛ زیرا دردی که بر بدن و بر اعصاب منقبض‌شده وارد می‌شود دیگر نمی‌تواند فشاری بر روح آورده و به ناامیدی بینجامد. قدرت فرزانگی در تبدیل درد به لذت نیست […] بلکه در جداکردن احساس از احساس درد است یا ساده‌تر در جداکردن حس و حس بد: زیرا حس‌کردن بیش‌تر فعلی است که برای دردکشیدن به کار می‌بریم و … یعنی رنج کشیدن یا واژه‌ای برای رنج. بدین‌ترتیب درد تأثیری بر فرد فرزانه ندارد»( یان کلویچ، ۱۹۵۶، ۱۰۸). رواقی‌گری عملکردی است همچون بیهوش‌کردن از طریق منابع خاص یک سوژه . رواقی‌گری در واقع به دنبال از میان‌برداشتن رنج از طریق قراردادن آن در چهارچوب یک درد قابل تحمل است. سیسرون نقل می‌کند که چگونه پزیدونیوس با نبردی درونی علیه درد مبارزه می‌کرد. پمپه به دیدار او می‌آید و می‌بیند که به شدت درد می‌کشد. او نمی‌خواهد وارد شود، اما فیلسوف او را دعوت به ورود می‌کند و درد خود را نسبت به بحث فلسفی که می‌خواهد با یک انسان برجسته داشته‌باشد قابل اغماض می‌داند. پزیدونیوس که بر بستر خود آرمیده است به زیبایی این فکر را بیان می‌کند که هیچ خیری نیست که زیبا نباشد «و در لحظاتی که درد بدترین ضربات را بر او می‌زند، پزیدونیوس چندین بار تکرار می‌کند: «وقتت را تلف می‌کنی ای درد؛ هراندازه هم که نگون‌بختی به بار بیاوری هرگز نمی‌توانی مرا بدین باور برسانی که تو یک شر نیستی» . به همین روال سیسرون به دردهایی اشاره می‌کند که ورزش‌کاران بازی‌های ژیمناستیک به رغم سختی آزمون‌هایشان بدون آنکه خمی به ابرو بیاورد تحمل می‌کنند. دغدغه رسیدن به افتخار و اراده به نمایش گذاشتن مردانگی به رغم همه مشکلات می‌تواند بدن آن‌ها را در برابر درد بی‌حس کند. خستگی یک‌سان به یک میزان برای یک ژنرال یا یک سرباز ساده سنگین نمی‌آید «زیرا افتخار ] یک ژنرال[ خستگی‌های او را از فرماندهی از میان بردارد.»(همان) سیسرون به گونه‌ای مکاشفه‌ای درک می‌کند که شدت … بیش از هرچیز مسئله‌ای است که به حس مربوط می‌شود.

هرچند درد برای کسی که آن را تحمل می‌کند یک واژه مفرد است اما در عین حال واژه‌ای است با هزاران معنی. هر دردی یک دگردیسی را ایجاب می‌کند. درد انسانی را که زیر ضربات خود می‌گیرد عمیقاً در جهت بهتر شدن یا در جهت بدترشدن زیر و رو می‌کند. درد حتی آن زمان که کوچک باشد انسان را در بعدی ناشناخته از هستی فرو می‌برد، و درهای متافیزیکی را به روی وی می‌گشاید که روابط عادی او را با دیگران و با جهان در هم می‌ریزد. اما تنها شرایطی که درد را احاطه می‌کنند هستند که رنج را بیش‌تر یا کم‌تر می‌کنند. در چهارچوب بیماری، تصادف یا یک درد مهارناپذیر، تجربه به نوعی از دست‌دادن یک عضو می‌ماند. فرد تغییر می‌کند اما بیش‌از هرچیز کاهش می‌یابد یا به سایه‌ای از خود تقلیل می‌یابد. او دیگر همان فرد سابق نیست و رنج شدیدی دارد(فصل یک). با وجود این حتی در شرایطی که رنج فراتر از درد می‌رود، مسئله حس به نوساناتی دامن می‌زند که ناشی از تعلق‌های اجتماعی، فرهنگی و ویژگی‌های شخصی هستند(فصل دوم). درد به شدت هستی را به لرزه درمی‌آورد، اما گاه مطالعه برخی از سرگذشت‌های شخصی به ما نشان می‌دهند که یک درد می‌تواند از فرد در مقابل رنج‌هایی به مراتب هولناک‌تر محافظت کند. بدین ترتیب بدون آنکه بیمار آگاهی داشته باشد درد به زندگی او معنایی می‌دهد و به شکلی متناقض ضروری است تا هستی از دست نرود (فصل سوم).

 

مشخصات فرانسوی کتاب

Expériences de la Douleur ,David Le Breton, Éditions Métailié, ۲۰۱۰

 

متن منتشر شده « تجربه های درد در میانه نابودی و نوزایی » در سایت در برخی از موارد برای جلوگیری از سرقت علمی، نشانه گزاری شده و برخی از جملات تغییرات کوتاهی کرده اند تااز سرقت علمی مشخص شود. همچنین قابل ذکر است که هر گونه استفاده و بازنشر این متن به صورت جزئی یا کلی، باید با اجازه مکتوب موسسه انسان شناسی و فرهنگ انجام بگیرد و در غیر این صورت بر اساس قوانین تحت تعقیب قضایی قرار خواهد گرفت.