داوید لوبروتون برگردان ناصر فکوهی و فاطمه سیارپور
بیحرکتی، تنآسایی، بسته بودن نسبت به جهان بیرونی همراه با نوعی فعالیت فکری متراکم اما متمرکز بر وجهی خاص در تاریخ شخصی فرد مشاهده میشود. هیپنوتیزم (خواب مصنوعی) به درمانگر امکان میدهد که به صورتی عمیق احساس درد خود را با استفاده از نرمش ماهیچهها، کاهش، بیحسی، تعمق در حسهایش، سخن گفتن درباره دردش و همچنین با تغییر روحیه و رویگرداندن از دغدغه درد آن را کاهش دهد. این روشی است که به صورت خاص به کار گرفته میشود تا بتوان خود و شرایط خویش را باز آفرینی کرد، این روش امکان می دهد که به مرکز احساسها راه یافت و معنی آنها و شدتشان را تغییر داد، تا بتوان خاطراتی را که در درون انسان دفن شده اند بازگرداند و بر آنها کارکرد. القا از طریق خواب مصنوعی را میتوان با توجه به شخصیت سوژه تا بینهایت تغییر داد. براساس درجه همکاری او، انتظاراتش و همچنین حوادث رو به تغییر بعدی و غیره.
روبروشدن با خواب مصنوعی اغلب برای بیماران تجربهای تکان دهنده است که از همان نخستین جلسه به آنها آرامش بخشیده و ابزارهای سادهای را در اختیارشان میگذارد که خود بتوانند آن را انجام دهند. اما خواب مصنوعی صرفاً در کسانی موثر است که خود تمایل به همکاری و کمک رساندن به خویش را داشته، زیرا مقاومت در برابر تغییر در نزد بیماری که درد در او کارکردهای مهمی را در چارچوب نوعی صرفهجویی [قدرت] فیزیکی ایفا میکند، بسیار مؤثر است. این تمایل به تغییر است که در فردی که درد میکشد همچون اهرمی عمل میکند که میتواند روابط او با پیرامونش را تغییر دهد (وستانگ، ۱۹۹۰). چنین رابطهای سبب میشود که فرد قدرت روشنبینی بسیار بیشتری پیدا کند و در نتیجه بتواند به ابزارهایی دست بیابد که امکان دهند خویشتن را با کمک درمانگر یا با تداوم دادن به فنون آموخته شده بهبود بخشند.
برای ژانت، در هیستری مانند هیپنوتیزم، چیزی که تجربه شد، تفکیک میان تفاوتهای روانی بود. او سبکهای مختلف آگاهیاش بدون از دست دادن آنهایی که موقتاً مخفی هستند، را جدا کرد. یک رفتار تحریکآمیز توسط القای هیپنوتیزم نگهداریاش حتی اثری به رسمیت شناخته از روی قصد نیست. برخی نویسندگان مانند هیلگارد (۱۹۷۷) یا یاپکو (۱۹۹۰) از آگاهیهای موازی حرف میزنند و به مجموعهای از دستگاههای شناختی همزیستی یا آغوش آگاهانه از افراد تحت حمایت من توجه میکنند. سپس هیپنوتیزم سیستمشان را احتمالاً قطع میکند و آن را مستقل میگرداند. از معایب یک سری تجربیات، هیلگارد (۱۹۷۷) نشان میدهد که تحت هیپنوتیزم درد درک میشود اما جداگانه از خود هیپنوتیزم روانی آگاهانه به طور مؤثری نافذ است. او میگوید «مشاهده کننده مخفی» همه مدت تجربه هیپنوتیزم را نشان میدهد. سپس درد به وسیله القاها از کار میافتد. این پدیده سپس هیپنوتیزم را وسعت میدهد و سوژه همه توجهش را به القاهای شدید درمان متمرکز میکند. اگر هیپنوتیزم کار خودش خواست آگاهی از این بخش دیگر داشته باشد.
در نزد هیپنوتیزکارانی مثل اریکسون، ناخودآگاه ورطه معینی است، جعبه پاندور، که یک منبع است او به ویژه با همراهی مریض جستجو میکند، محرک و امیدوارکننده است. او کمک میکند و خودش پرچمدار تکنیک فنون حساس تسکین کاملاً به طور ضروری است. تکنیک توسعه قابلیتها، هیپنوتیزم یک به طور معینی آگاهی از منابع مناسبی برای بهتر مواجه شدن با مشکلاتی است که مانع هستی میشوند. در این رویکرد درمانگر، اریکسون به طور ریشهای تجربه بیمار را باز تعریف میکند، او به احساس درد بیمار نفوذ میکند و معنایش را بازسازی میکند. محلی که این آخرین اشباح و سپس موقعیت مشقت بار او غوطه وری در قطع هیپنوتیزم را درون بافت دلپذیری از تحرک به طور کامل سرمایه گذاری میکند سپس این زن در دندان که نگران بود، مراقبت دندان پزشکی میکند و به خوبی به خاطر میآورد که فعالیتهای دلپذیرش را در کودکی. غوطه وری در یک زمان دیگر و مکان دیگر و خاطرات آزاردهنده را از یاد میبرد. او درد را معلق نمی کند بلکه پیشنهاد مستقیمی در کاهش برای پاسخهای بیآزار دارد.
ادامه دارد…