داوید لوبروتون برگردان ناصر فکوهی و فاطمه سیارپور
معنایی که فرد رنج دیده به تجربه دردآور خود میدهد، رابطه او را با درد نیز معین میکند. اچ کی بِشرِ در طول جنگ جهانی دوم و در جبهه ایتالیا جمعیتی از سربازان زخمی را مشاهده کرده بود که با تیراندازی دشمن به این حال افتاده بودند. چیزی که باعث تعجب او شده بود، آرامش آنها در گلایههایشان از درد و پایین بودن سطح نگرانیشان پس از بیرون رفتن از جبهه جنگ بود. تنها یک سوم از این سربازان زخمی تقاضا کرده بودند برای آرامش درد به آنها مرفین تزریق شود و باید دانست که این سطح از تحمل را به هیچ عنوان نباید مربوط به ضربهای دانست که در این موقعیت بر آنها وارد شده بود، زیرا این ضربه در مراحل بعدی نیز در آنها تداوم مییابد. بِشرِ (۱۹۵۹) رفتار این سربازان را با رفتار بیماران غیرنظامی (یعنی همانها اما در زمینه متفاوت) مقایسه میکند که یک عمل جراحی بر آنها شده بود. زخمهای بافتی بیماران اخیر کمتر از سربازان بود اما با وجود این تقاضایی به وضوح بیشتر و مضرتر از آنها برای دریافت داروهای آرامبخش داشتند و در آنِ واحد گلایههایی به کرات بیشتر از دردهایشان و تجربهای به شدت متفاوت. معنای درد در این دو موقعیت کاملاً متفاوت است. زخم برداشتن زیر آتش دشمن برای سربازی که به جنگیدن عادت دارد و همواره شاهد آن بوده که دوستانش در نبرد زخمی شده یا از میان بروند دارای معنای افتخارآمیز است. چنین سربازی هیچ دلیلی برای آن نمیبیند که به خود سرکوفت زده و [خوشحال است از آن که] هنوز زنده است. از این گذشته زخم برداشتن برای چنین سربازی به معنی کنار رفتن از جنگهای بعدی عقبنشینی و سپس بازگشت به زندگی عادی احتمالاً همراه با یک کمک معاش است. یک فرد نظامی که زخمی میشود کمتر از حالتی رنج میبرد که به نظر او از مدتها پیش باید برسرش میآمد و این حالت را به عنوان یک پیامد ممکن از مبارزات جنگیاش به حساب میآورد و این کاملاً با موقعیت کارمندی متفاوت است که دچار یک سانحه رانندگی شده یا کارگری که دستش به زیر دستگاهی رفته که با آن کار میکرده است. فرد غیرنظامی در بطن موقعیتهایی آشنا در زندگی روزمرهاش است. بدین ترتیب بروز این وضعیت از دیدگاه او دارای معنایی مصیبتبار و غیرمنتظره است. تجربه حرفهای او، زندگی خانوادگی، روابط جنسی و اوقات فراغتش همگی دچار مشکل میشوند. همه این شاخصها [زندگی روزمره] به ناگهان متوقف میشوند این فرد که با چنین حادثهای درون گونهای از عدم قطعیت فرو رفته است دچار اضطرابی شدید میشود و تقاضا میکند ابزارهای قویتری برای آرامش بخشیدن به درد او داده شود. (بشر، ۱۹۵۶، ۱۶۱۲).
کوچکترین زخمهای افراد غیرنظامی رنجهایی به شدت بیشتر را نسبت به سربازان در آنها ایجاد میکند این پدیده بیحسی نمادین در برابر درد را میتوان به شکلی رایج مشاهده کرد. یکی از مثالهای فراوانی را که میتوان در اینجا آورد به جنگ کیپور مربوط میشود که در آن سربازان اسرائیلی که در جنگ قطع عضو شده بودند به رغم درد ناشی از وخامت زخمهایشان هیچ حسی نسبت به آن نداشته و این زخمها را با نوعی فاصله تشریح میکنند. آنها از این که ناچار شدند دوستان خود را ترک کنند احساس گناه کرده و نسبت به آینده خود نگرانند اما درد چندانی احساس نمیکنند حتی اگر این سربازان بیشتر حالت افسردگی داشته باشند تا شادمانی در این موقعیت میتوان معنایی دقیق یافت. جنگ برای آنها تمام شده است، آنها از این تجربه زنده بیرون آمدند و اکنون در راه بیمارستان و به دور از جبههها هستند (منراک، ۱۹۵۹، ۸). شدت درد بنابر میزان اضطراب فرد یعنی بنابر معنایی که وی از احساس خود دارد متغیر است. برای نمونه درد در ناحیه قفسه سینه اگر در ذهن فرد با ترس از یک سکته همراه باشد به درد بیشتری منجر میشود در مقایسه با آن که او آن را به یک مشکل ماهیچهای ارتباط دهد. به محض آن که پزشک به بیماری کماهمیت بودن درد او را اعلام کند اضطراب بیمار از میان رفته و دیگر آن را به شیوه قبل احساس نمیکند. زمانی که بیماری در حال انجام یک آزمایش است همین که صرفاً کلمه «درد» به گوشش بخورد دچار گونهای اضطراب میشود که به نوعی شوک الکتریکی شباهت دارد. در حالی که بیماران دیگر اگر چنین واژهای به گوششان نرسد چنین احساسی هم نخواهند داشت (منراک، ۱۹۴۸، ۴۳). اضطراب سبب میشود که ظرفیت مقابله با درد کاهش یافته و سازوکارهای دفاعی بدن تخریب شود. حرکتهای حسی هستند که به تجربه درد شکل میدهد.
ادامه دارد…