بیماران ایتالیایی یا یهود دائماً از همراهی نزدیکانشان برخوردارند و گلایههای آنها دارای ارزش ارتباطی و مبادله با اطرافیان را دارد. به نظر زوبروفسکی رویکردهای نسبت به درد از خلال اجتماعیشدن انجام میگیرد که والدین و نزدیکان کودک برای او انجام میدهند. الگوهای رفتاری در خلال درونیشدن یا تقلید به فرد منتقل میشوند و به وسیله تشویق یا تذکر والدین تقویت میشوند. بدین ترتیب کودک بیمار مورد توجه و مورد محبت است (…) کودکان نیز به دنبال توجه والدینشان هستند و برای این کار درد خود را به صورتی «نمایشی» و «عاطفی» بیان میکنند. والدین نیز آنها را تشویق کرده و بدین ترتیب بر میزان گلایههای آنها از درد افزوده میشود و همین توجه به آنها در این شرایط سخت را بیشتر میکند. در خانوادههای یهودی بازشناسی (به رسمیتشناختن) بیماری یا درد با نوعی آموختن نوعی اضطراب همراه است.
برعکس بیمارانی که ریشه قدیمی آمریکایی، پروتستان و آنگلوساکسون دارند، در برابر دردهایشان به گونه ناظرانی رفتار میکنند که تمایل دارند به پزشکشان بهترین اطلاعات را بدهند. و سپس خود را به دست توانایی و مهارت پزشک میسپارند. این بیماران در برخورد با بیماران دیگر سعی میکند از هرگونه نشاندادن دردهای درونشان پرهیز کنند و آنها را کماهمیت جلوه دهند. آنها تلاش میکنند تصویری مثبت از خود ارائه دهند یعنی تصویری «مردانه» زیرا میترسند که دیگران آنها را «ضعیف» پندارند و آبرویشان پیش آنها برود. برای بیماران اصلاً قابل تصور نیست که «خود را وِل بدهند» به نظر آنها باید روح نیاکان مهاجرشان را در وجود خود راه دهند و بر اساس الگوی آنها در برابر درد مقاومت و یاری داشته باشند. بدین ترتیب به عقیده آنها احترامگذاشتن به خودشان از این طریق است که احترامشان را در نزد دیگران بالا میبرد. به نظر زبروسکی، بیمار آمریکایی سفیدپوست متعارف، عموماً سعی میکند درد خود را کنترل کرده و بیان نیاورد. خانوادههای آمریکایی به پسران کوچک میآموزند که «مثل مردها باشند» و از هرگونه نمایشدادن درد و بیماری پرهیز کنند.
برای بیماران ایرلندی نیز درد امری خصوصی است که فقط به شخص بیمار مربوط میشود و نباید در برابر آن از خود ضعف نشان داد. این بیماران معمولاً تا آخرین زمان ممکن، به پزشک مراجعه نمیکنند و آستانهای را که باید این کار را بکنند، لحظهای میدانند که قادر به کارکردن نباشند. آنها در برابر پرسشهای پزشک معمولاً به سختی میتوانند واژگانی برای بیان احساس خود پیداکنند، موقعیتهای وابستگی را دوست ندارند و بیشترین شتابشان برای بازگشت به کار و به نزد خانواده است. بیماران آمریکایی یا ایرلندی بیشتر ترجیح میدهند در زمان بستریشدن، تنها باشند. در یک کلام واکنش آنها نسبت به درد و بیماری، به گونهای است که گویی از ارزشهای گروه بنیادی خود فاصله گرفته باشند. با این گونه واکنش آنها از خود شهامت بیشتر یا کمتری نشان نمیدهند بلکه صرفاً وارد نوعی فرایند مناسکی میشوند که به شخصیت فردیشان مربوط میشود. البته ولو آنکه آنها این رفتارها را به صورت واکنشی انجام میدهند اما مشخص است که تحت تأثیر موقعیتهایی هستند که گروه اجتماعیشان به آنها منتقل میکند(زوبرونسکی، ۱۹۶۹).
گروههای اجتماعی به طور ضمنی نوعی مشروعیت درد در چارچوب مناسک بیان را تعریف میکنند به موقعیتهای زندگی سخت مرتبط است. تجربه گروهی به نوعی ارزیابی شهودی درد و رنج میانجامد که به صورت سنتی به حادثهای یا ارزش یک نقطه عطف برای فرد مربوط میشود. یک عمل جراحی یا دندانپزشکی، یک بیماری پوستی یا گوارشی، یک زایمان، یک زخم خاص، عاملی است که دیگران با تجربهای مشابه اظهار نظر کند و از تجربه خود یا تجربه نزدیکانشان در چنین موردی بگویند. همراه هر موقعیتی شاهد پدیدآمدن حاشیهای مبهم از دردی مشروع در نگاه گروه هستیم که بیان فردی آن باید از اشکال مناسکی تبعیت کند. در این حال اگر درد از حد مورد انتظار و متعارف برای گروه بیشتر شده و به نظر آنها شدتی غیرمنتظره یابد، شکی به وجود نمیآید که یا بیماری حادتر از آن چیزی است که تصورش میرفته است و یا بیمار دارد «بازی درمیآورد». جایی که فرض بر آن است که بیمار درد خود را در سکوت تحمل کند، اگر او شروع به گلایهکردن کند، اعتراض دیگران را برانگیخته و آبروی خودش را به خطر میاندازد. افزون بر این خروج از خویشتنداری متعارف سبب پدید آمدن رویکردهایی خلاف انتظار بیمار میشود: همدردی همراهان تبدیل به نوعی حالت مزاحمت برای آنها میشود. برعکس جایی که مناسکیشدن درد ایجاب میکند به نمایش دربیاید، همراهان نمیتوانند درک کنند که چرا بیمار درد را در سکوت و خویشتنداری تحمل میکند. بنابراین قابلیت بیمار به تحمل درد به تنهایی و بدون نشاندادنش در تضاد با اشکریختنها و اضطرابهای متعارف قرار میگید. بدین ترتیب همراهان که میخواهند به بیمار کمک روحی و پشتیبانی بدهند، احساس محرومیت میکنند. گلایه در عین حال که رنج بیمار را نشان میدهد، دارای ارزش بیانی یا زبانی نیز هست که همراهان را نسیت به مشروعیت حضورشان در کنار بیمار مطمئن میکند، بنابراین، درد دارای مناسکی در بیان است که نباید مورد تخطی قرار بگیرند، زیرار ممکن است حسن نیات آدمها را زیر سئوال ببرند و یا برعکس بیتحملی بیمار را نشان دهند(لوبروتون، ۲۰۰۴).
زنان در موقعیتهای مختلف اجتماعی بیشتر از مردان، درد و رنج خود را بیان میکنند. البته زنانگی خاص گلایهکردن نیست همانگونه که «مردانگی» همواره شرط طردشدن به حساب نمیآید. اما، اجتماعیکردن دختران به آنها اجازه میدهد گریه کنند، دردهایشان را ابراز و گلایه داشته باشند در حالی که همین رفتارها برای پسران چندان پسندیده نیست، هرچند امروزه این قطببندی مؤنث/ مذکر به سختی نسلهای گذشته به شمار نمیآید. ج.ا.انکانلابا تلفیق گروهی از مطالعات انجام شده در آمریکا مینویسد: «زنان دردهایشان را با تمایل بیشتری نسبت به مردان بیان میکنند درباره آنها بیشتر با نزدیکانشان و با گروههای پزشکی صحبت میکنند»(۱۹۹۳، ۷۸۶). هرچند زان دردهایشان را در حیطه فرهنگی خودشان به نسبت منشأ [اجتماعی] و جماعت خودشان تجربه میکنند، اما به هر روی، بدان گرایش دارند که در مقایسه با مردان، بیشتر آنها را نشان دهند. برای مثال زنان آمریکایی نسبت به زنان ایتالیایی با «خویشتنداری» بیشتر درد خود را اظهار مینند. دختران از زمان تولد تشویق میشوند بیشتر از پسران «احساسات خود را بیان کنند»، آنها مشکلاتشان را از پسران بیشتر ابراز میکنند، در حالی که به پسران دائماً یادآوری میشود که آنها «مرد» هستند و خوب نیست مثل «دختربچهها» رفتار کنند. بدین ترتیب پسران خیلی زود میآموزند که کتک بخورند و خودشان هم دیگران را بزنند.