انسان‏‌شهرى و تعطیلات / گفتگو با ناصر فکوهی / بخش دوم

بابك گرانقدر

ببخشید ولى ساختار دولت در ایران نوعى بازتولید ساختار خویشاوندى را در ذهن پدید مى‏‌آورد، این مسئله قضیه را بغرنج‏‌تر نکرد؟
چرا به‏ ویژه که اقتصاد ایران تقریباً از ابتداى قرن بیستم همواره اقتصاد دولتى بوده؛ یعنى اقتصادى که منشأ ثروت در دولت است، در قدرت دولت است و امتیازاتى است که دولت به گروه‏‌ها یا شرکت‏‌ها و اشخاص مى‏‌دهد و این منطق هم تداوم پیدا کرده است؛ یعنى در طول قرن بیستم، قدرت مطلق دولت تغییر نکرده و علتش هم کاملاً روشن است که در دوره اول صنعتى‏‌شدن، صنعتى‏‌شدن صرفاً مى‏‌توانسته با ایجاد دولت ملى اتفاق بیفتد که عامل پشتیبان انقلاب صنعتى بوده است، دولت بوده که کارخانه‏‌ها و زیرساخت را مى‏‌ساخته، از جاده‏‌ها، و راه‏‌آهن گرفته تا دانشگاه‏‌ها و مدارس عالى.
در دوره بعد نیز که احتمال ایجاد بخش خصوصى؛ یعنى بورژوازى محلى پدید آمده، ما وارد اقتصاد نفتى شده‏‌ایم که طبعاً نمى‏‌توانسته هیچ‏گاه از حوزه دولت خارج شود، به این دلیل ساده که این اقتصاد همواره براى مدیریت کردنش به یک سرمایه‏‌دار قدرتمند خصوصى نیاز دارد. سرمایه‏‌گذارى‏‌هاى نفتى، گازى، و … سرمایه‏‌گذارى‏‌هایى بسیار کلان‏‌اند و بنابراین لازم بوده است که ابتدا بخش خصوصى بسیار قدرتمندى وجود داشته باشد تا سپس بتوان آن را به‏ سوى سرمایه‏‌گذارى‏هاى نفتى و انرژى سوق داد. مثال درست این امر، خود امریکاست. امریکا بنگاه‏‌هاى بزرگ نفتى دارد. ولى قبل از این‏که این بخش بزرگ نفتى را داشته باشد، یک سرمایه‏‌دارى خصوصى خیلى قدرتمند در این کشور وجود داشته که مى‏‌توانسته است در جهت بخش نفت حرکت و رشد کند. بنابراین، ما ناچار بوده‏‌ایم که این حوزه اقتصادى را در چارچوب دولت نگه داریم و در این‏جا دولت، کارگزار اصلى در بخش انرژى شده است. حتى استفاده از سرمایه‏‌هاى بین‏‌المللى نیز در این زمینه، از آن‏جا که نیاز به ضمانت دولت دارد، باز کار را در چارچوب دولت نگه مى‏‌دارد. یکى از مشکلات بزرگ ایران همین است. کار در ایران اصولاً چیزى نیست که ما بتوانیم آن را با کار در جهان صنعتى مقایسه کنیم. کار در ایران بیش‏تر به‏‌عنوان نوعى خدمت‌گزارى براى دولت تعریف مى‏‌شود و افراد به‏ نوعى همه با همان اصطلاح قدیمى، «مستخدم دولت» هستند. حتى بخش خصوصى را اگر تحلیل کنیم – به‏ ویژه تحلیل ترکیب‏‌هاى سرمایه‏‌اى – مى‏‌بینیم زیر سایه دولت قرار دارد. علتش این است که بخش خصوصى رشد نکرده و نمى‏‌توانسته است رشد کند، به‏ دلیل تک محصولى بودن اقتصاد، به‏ دلیل این‏که بخش خصوصى باید زمینه اجتماعى مناسب مى‏‌داشته، مثلاً امنیت اجتماعى مى‏‌داشته و به طبقه متوسط اجازه رشد مى‏‌داده است و این طبقه متوسط باید پایه یک بخش اقتصادى خصوصى باشد که این اتفاق رخ نداده است. به همین جهت فرایندهایى که با عنوان خصوصى‏‌سازى در ایران مطرح شدند، بیش‏تر فرایندهاى جابه‏‌جایى و مالکیت بوده‏‌اند نه خصوصى‏‌سازى در معناى واقعى. و شما هیچ‏گاه با جابه‏‌جایى مالکیت، به خصوصى‏‌سازى به معنى واقعى آن؛ یعنى، رشد احساس مسئولیت و روحیه کارآفرینى و مدیریت مستقل نمى‏‌رسید. به‏ ویژه امروز در اشکال سرمایه‏‌دارى پیچیده‏‌اى که در جهان وجود دارند، ممکن است ما ظاهراً از نقطه‏‌اى حرکت خودمان را با هدفى مشخص آغاز کنیم، اما درنهایت به همان نقطه آغاز رجعت کنیم و یا به جایى کاملاً خلاف انتظار برسیم. مثلاً در بورس خیلى از جابه‏‌جایى‏‌هایى که در چارچوب خصوصى‏‌سازى اتفاق افتاد، به گفته مسئولان در واقع انتقال مالکیت از یک بخش دولتى به بخش دولتى دیگر بود. بنابراین، کار اصولاً به‏ نوعى خدمت به دولت و مستخدم دولت بودن فهمیده مى‏‌شود. درعین‏‌حال افرادى که خود را مستخدم دولت مى‏‌دانند، در همان حال به‏ دلیل ذهنیت خاصى که نسبت به پدیده دارند انتظار و توقع‏‌هاى زیاد و خاصى نیز از دولت دارند، و دولت را منشأ همه خوبى‏‌ها و بدى‏‌ها مى‏‌دانند و خود را یک چیز جدا مى‏‌پندارند که از دولت فاصله دارد، و به‏ همین دلیل نیز رابطه عاطفى خیلى متناقضى با دولت دارند. یعنى از یک‏سو فکر مى‏‌کنند که وجودشان به‏ عنوان کارمند دولت به خودى خود یک کار است و همیشه نسبت به این کار احساس مى‏‌کنند که حق‏شان خورده شده و بیش از آن‏چه دریافت مى‏‌کنند حق دارند، درنتیجه کار برایشان به‏ عنوان نوعى مجازات مطرح مى‏‌شود و در بین کارمندان یک شوخى رایج است که مى‏‌گویند: «حقوقى که ما مى‏‌گیریم فقط براى آمدن‌مان سرکار است و براى کارکردن‌مان باید چیزى اضافه بگیریم». این ذهنیت در میان کارمندان ایران بسیار رایج است و از آن‏جایى که قشر کارمند در ایران، قشرى عظیم و اصلى (در معناى عام) است، ایران یکى از کشورهایى است که در آن اخلاق کار بسیار ضعیف است. افراد خودشان را چندان متعهد به کار نمى‏‌دانند و به‏ نوعى کار هم برایشان یک نوع اوقات فراغت است. بسیارى از افراد را مى‏‌شناسیم که در تعطیلات دچار افسردگى مى‏‌شوند و ترجیح مى‏‌دهند سر کار بروند و در این‏جا رابطه‏‌اى متناقض وجود دارد: افراد در منزل کار و در محل کار استراحت مى‏‌کنند.

و این رابطه متناقض از نظر شما نوعى رفتار بیمارگونه است؟
بله. این همان جنبه پاتولوژیک است که ما به آن اشاره مى‏‌کنیم. گاهى اوقات این مسئله بسیار حاد است. مواردى بوده که مثلاً تعطیلات نوروز خیلى طولانى شده و افراد معترض شده‏‌اند که حوصله‏‌شان به سر آمده و تمایل به بازگشت به‏ کار دارند؛ چون محیط کار، فشارى را که مابه‏‌التفاوتش را صورت ارزش‌یابى کالا مى‏‌بینیم، در خود ندارد. در خیلى از حوزه‏‌ها افراد وقت‏‌شان را به بطالت مى‏‌گذرانند و کار، درحقیقت خود نوعى بطالت ماست؛ افراد سر خودشان را گرم مى‏‌کنند و کار برایشان جنبه یک نوع سرگرمى دارد. درنتیجه در چنین شرایطى، اوقات فراغت هم معناى خودش را از دست مى‏‌دهد. باید به این مطلب «نظام فرهنگى بسیار پیچیده حاکم در ایران» را نیز اضافه کنیم که ایران را به کشورى که بیش‏ترین تعداد روزهاى فراغت را دارد، بدل کرده است. دلیل این بوده است که تعطیلات متفاوت روى هم انباشته شده‏‌اند و هیچ کدام از این حوزه‏‌ها حاضر نشده‏‌اند به‏ دلایلى که بیش‏تر دلایل فرهنگى و ذهنى هستند، تعطیلات را کاهش دهند. مشکل دیگرى هم که در ایران داریم، به تعطیلات نوروز مربوط مى‏‌شود. در این ایام همه چیز متوقف مى‏‌شود و تقریباً شاید در دنیا بى‏‌سابقه باشد و من جایى را در دنیا سراغ ندارم که دو هفته در شرایط امروز همه چیز تعطیل شود، چون این کار آن‏قدر پرهزینه است که کسى اجازه انجام آن را به خود نمی‌دهد، زیرا طبیعى است که وقتى کار دو هفته، سه هفته تعطیل مى‏‌شود، براى این‏که فرد دوباره مشغول به‏ کار شود، احتیاج به هزینه اضافى – چه از لحاظ مادى و چه از لحاظ روانى – است. دستگاه‏‌هایى که از کار مى‏‌افتند براى این‏که دوباره آن‏‌ها را به‏ کار بیندازیم و به ریتم خود برسند، نیاز به هزینه اضافى دارند. چنین نظامى در برخى کشورهاى جنوب اروپا رایج بود. در کشورهایى مانند فرانسه و ایتالیا و اسپانیا در ماه اوت دو، سه، و یا چهار هفته تعطیلى وجود داشت، البته این‏طور نبود که همه چیز متوقف شود، با این وصف ده، پانزده سالى است که با برنامه‏‌ریزى‏‌هاى بسیار مفصل از این مسئله تقریباً خارج شده‏‌اند، به این دلیل که این قضیه فوق‏‌العاده پرهزینه بود. بنابراین، روند عمومى در دنیا این است که تعطیلات کاهش پیدا کند. هرچند کارفرمایان و کارگران یکسان به این قضیه نگاه نمى‏‌کنند. هدف کارفرما این است که تعطیلات را به‏ طور کامل از بین ببرد و شعار مى‏‌دهند: «هفت، هفت، بیست و چهار»؛ یعنى این‏که هفت روز هفته و بیست و چهار ساعت شبانه‏‌روز باید کار تداوم داشته باشد و این راه‏‌حلى است که در مقابل بحران‏‌هاى ساختارى بیکارى مطرح مى‏‌کنند و در واقع مى‏‌گویند که تمامى آن مناطق خالى را باید پر کرد. یعنى مثلاً از این‏که مغازه‏‌ها هفت روز هفته، بیست‏‌وچهار ساعته باز باشند، دفاع مى‏‌کنند و به‏ این‏‌ترتیب مى‏‌خواهند به همه امکان خرید کردن بدهند و مى‏‌گویند ساختارهاى کارى باید منعطف شوند تا به‏ این‏‌ترتیب با این پیچیدگى بیکارى که به بیکارى ساختارى بدل شده است، بتوان مبارزه کرد. طبعاً کارگران سندیکاها با این مطلب مخالف‏‌اند؛ یعنى معتقدند که منشأ بیکارى ساختارى در عدم انعطاف کارى نیست و حتى اگر عدم انعطاف را هم از عوامل این نوع بیکارى بدانیم، راه‏‌هایى دیگر وجود دارند. مى‏‌توان این کار را به شکلى منعطف‏‌تر و درعین‏‌حال ساعات تعطیلى شبانه‏‌روزى را حفظ کرد، کار شب را تعمیم نداد و … به‏ هرحال سندیکاها در سال‏‌هاى مختلف مجبور شدند بپذیرند که اگر به‏ سمت انعطاف تعطیلات پیش نرویم، نمى‏‌توانیم با مسئله بیکارى مقابله کنیم و بیکارى هرچه بیش‏تر خواهد شد. بنابراین، به‏ نوعى حاضر شدند بپذیرند که تعطیلات به‏ شکلى قابل انعطاف‏‌تر توزیع شود؛ به‏ عبارت دیگر مى‏‌دانیم که کار دو مرتبه در حال گرفتن حوزه‏‌هایى است که اوقات فراغت آن‏‌ها را گرفته بود.

اختصاصاً براى ایران راهکار مناسبى به نظرتان مى‏‌رسد؟
ما در ارتباط با تعطیلات متعدد در ایران با دو مشکل اساسى مواجه هستیم؛ یکى اقتصادى و دیگرى فرهنگى، زیرا اول این‏که جزئى از اقتصاد جهانى هستیم و براى رقابتى عمل کردن باید پیوسته کار کنیم و این ساختار قابل انعطاف را بپذیریم. از سویى هم مشکلات فرهنگى داریم، مدیریت کردن این تعطیلات نوعى مشکل است. اگر قرار است تعطیلات حذف شوند، کدام تعطیلات باید حذف شوند؟ عملاً ما به راه‏‌حل اساسى در این مورد دست نیافتیم. درنتیجه تمامى تلاش‏‌هایى که در این سال‏‌ها شدند – دو مورد اساسى کاهش تعطیلات تابستانى و کوتاه کردن تعطیلات عید – هیچ‏کدام موفق نبودند. ما در واقع از ۲۵ اسفند در حالت اغما فرو مى‏‌رویم و ۲۰ فروردین بیرون مى‏‌آییم. از آن طرف هم کماکان از اواخر خرداد باز دچار حالت اغما مى‏‌شویم و اول مهر بیرون مى‏‌آییم. علاوه‏‌بر این‏ها، مسئله تعطیلات متفاوت که در طول سال وجود دارد و روى هم افتادن این‏ها هم مطرح است. من فکر مى‏‌کنم این تعطیلات براى ما واقعاً مسئله‏‌اى بغرنج‏‌اند. این تعطیلات قابل مدیریت نیستند، زیرا برنامه‏‌اى براى آن‏‌ها نداریم. تعطیلات زمانى باید باشد که برایش سرمایه‏‌گذارى کنیم و قدرت استفاده از این اوقات فراغت را داشته باشیم که به‏ دلایل عدیده نداریم. بنابراین، اوقات فراغت همیشه به‏ صورت بحران مطرح‏‌اند که این بحران یک بحران منفرد است که صدمات و هزینه‏‌هاى بسیار را هم در پى دارد، مانند تعطیلات عید که خطرات پزشکى و … را داریم و اگر خداى ناکرده سانحه و بلایاى طبیعى در عید رخ دهند، بدون شک خسارات جانى و مالى چند برابر خواهند شد. دوران تابستان هم دوران بحران‏‌زاست. تمامى جوانان و دانش‏‌آموزان و دانشجویان بیکار هستند و به پتانسیلى خطرناک بدل مى‏‌شوند که ممکن است هر آن منفجر شود. از نظر من مسئله تعطیلات در ایران یکى از حوزه‏‌هایى است که ما مى‏‌توانیم در آن عدم توسعه‏‌یافتگى در مسائل اجتماعى را به بهترین شکل تجربه کنیم.

ادامه دارد

گفتگو با ناصر فکوهی / بابک گرانقدر، همشهرى ماه، ش ۳، دوره جدید، اسفند ۱۳۸۳.