ما گفتیم در جوامع سنتى اوقات فراغت معنا پیدا نمىکنند. من تعبیر جالبى در جایى دیدم «شهر واجب» یعنى شهرى که از سویى واجب است؛ یعنى صبح همه سوار مترو مىشوند، گروه گروه مردم سر کار مىروند، غروب همه سر یک ساعت خاص بیرون مىآیند و آنجاست که اوقات فراغ و سرگرمى و تلویزیون معنا مىیابد و از بالا که مىبینیم منظره جالبى است. چطور این تفکیک از جامعه سنتى ایجاد مىشود؟
اینگونه نیست که در جوامع سنتى کار و اوقات فراغت به کلی تفکیک شده باشند. فرضاً در جوامع کشاورزى که امروزه در جامعه ما هم مثل بسیارى از کشورهاى دیگر به چشم مى خورد، فصل کار و فصل بیکارى داریم، ولى جوامع مختلف بر اساس مصرف خود، کار خودشان را تعریف مىکنند و این امرى نسبى است و حتى مىتوان گفت: لزوماً با توسعهیافتگى رابطه مستقیم ندارد. در واقع این یک بحث کیفى است که مثال خیلى روشن آن مقایسه اروپا و امریکاست. مقایسه اروپا و امریکا نشان مىدهد که فرضاً در امریکا یک سطح مصرف فوقالعاده بالا وجود دارد که داراى یک هزینه اجتماعى و یک هزینه شخصى است که افراد مىپردازند. در امریکا مردم ماشینهاى گرانقیمتتر و منازلى بزرگتر دارند. ولى در مقابل، امریکایىها پیوسته در حال استرس زندگى مىکنند، هرکس وحشت دارد که کارش را دست بدهد. در امریکا مرخصى گرفتن نوعى ریسک است، چون احتمال دارد به محض بیرون رفتن از محیط کار، کارتان را از دست بدهید.
کارفرما میتواند با مشاهده کاهش بهرهوریتان، شما را بیرون بیندازد و پیوسته براى اینکه زندگىتان را در یک سطح نگاه دارید، باید زیر بار قرض بروید و بنابراین، تمامى خانوادههاى امریکایى خانوادههایى مقروضاند. امریکا یکى از مقروضترین کشورهاى جهان است، منتها براى تأمین این قرض باید کار کند. در هیچ جاى جهان شدت و فشار کار به اندازه امریکا نیست. این را همه کسانى که کار در اروپا و امریکا را تجربه کردهاند مىدانند. شاید در مورد ژاپن هم بتوانیم این مسئله را بگوییم. درعینحال که در امریکا باید افراد وقت زیادى براى حمل و نقل و… بگذارند و کل جامعه امریکایى براى اینکه این را تحمل کند، وارد یک جریان جهانى شده است که در واقع میلیتاریزاسیون (نظامى کردن) دنیاست. امریکا به تنهایى مصرفکننده یک چهارم انرژى جهان و به همین دلیل بهشدت به واردات منابع انرژى و نفتى وابسته است و چارهاى جز اشغال خاورمیانه ندارد. اما در اروپا افراد در منازل کوچکتر زندگى مىکنند، خودروهایى ارزانقیمتتر دارند، و تجهیزات در خانواده کمتر است، ولى زندگى اروپایىها از کیفیت برخوردار است. استرس بیکارى در اروپا کمتر است. مردم بیشتر وقت آزاد دارند و به زندگى بیشتر مىرسند و بیشتر به تعطیلات مىروند. این را کیفیت زندگى مىگوییم. هر جامعه بنابر تعریفى که از الگوهاى مصرفىاش مىدهد، کیفیت زندگىاش را مىسازد و کار و اوقات فراغت را تعریف مىکند. در امریکا گرایشى وجود دارد که سبب تخریب اوقات فراغت امریکایىها مىشود. آنها مثل ژاپنىها کمترین میزان تعطیلى را دارند و کمترین استفاده را از روزهاى تعطیل خود مىکنند. البته در یک دیدگاه امریکایى آنها استدلال مىکنند که ما روزهاى تعطیل خیلى کم داریم، ولى کیفیت زندگى بالاترى داریم، به دلیل اینکه سطح زندگىمان خیلى بالاست. این درست است، ولى به شرط آنکه صرفاً شاخصهاى مادى را در نظر بگیریم و به طور مثال بالا بودن کیفیت زندگى را در بزرگتر بودن متراژ خانه بدانیم و اینکه هر سال بتوانیم اتومبیلمان را عوض کنیم. ولى اگر شاخص را برخوردارى از وقت آزاد بدانیم، جامعه امریکا به نسبت اروپا در ردهاى پایین قرار مىگیرد، زیرا افراد وقت آزاد ندارند. تا زمانى که ما وارد عقلانیت کار نشویم – این بحثى است که در ارتباط با ایران دارم – به جایى نمىرسیم. اصولاً کار با اوقات فراغت معنا مىیابد. ما از سویى مىگوییم که ۲۰ روز کار نکردن فاجعهبار است، ولى براى ما فاجعهبار نیست زیرا تقریباً کسى کار نمىکند یا خیلى کم کار مىکند و آن ۲۰ روز اصلاً احساس نمىشود. درحالىکه اگر شما در نظام خیلى متراکم بهرهورى کار باشید، حتى اگر یک لحظه چیزى متوقف شود، آن را بلافاصله حس مىکنید، زیرا در نظمى خاص هستید که نمىتواند متوقف شود. بنابراین، تعطیلات در ایران به موضوعى سرگرمکننده بدل شده و رابطهاش را با ریشه منطقىاش – کار – از دست داده است. این امر را مىتوان با مورد دیگرى که این بندنافهاى اساسى قطع شدهاند، مقایسه کرد: مثلاً در رابطه دانشگاه و بازار کار چون رابطه تحصیل با بازار کار قطع شده، دانشگاه اغلب به محلى براى گذراندن اوقات فراغت بدل شده است و بعد از گرفتن مدرک، هیچ فرقى ندارد که بازار کار به شما نیاز دارد یا خیر.
بنابراین باید از همین امروز براى رفتن به سوى جامعهاى که کار در آن عقلانى شده است، آماده شویم که حتى اگر از همین امروز حرکت کنیم، به ۲۰ الى ۳۰ سال زمان نیاز داریم تا به آن جامعه برسیم و بهتر است جامعهشناسان و اقتصاددانان ما از همین امروز به چارهاندیشى پیرامون مسئله تعطیلات باشند و اینکه چطور باید رفتارهاى اجتماعى را تغییر داد. مثلاً چطور مىتوان به مردم گفت که اگر امروز، شنبه، عید نوروز و تعطیل است، شما فردا صبح یکشنبه رأس ساعت ۸ باید سرکار خود حاضر باشید؛ فکر مىکنم حتى گفتن این امر هم افراد را دچار شوک کند، درحالىکه در اروپا سالیان سال است که همینگونه است. اول ژانویه تعطیل است و دوم ژانویه همه سرکار مىروند و براى کسى عجیب نیست، ولى براى ایرانى اگر دستکم ۵ روز تعطیل نباشد، غیرقابل تصور است. اینها رفتارهاى درونى شدهاى هستند که تغییر دادنشان سخت است، ولى باید در جهت تغیرشان حرکت کرد.
لارنس کهون در کتاب متون برگزیده از مدرنیسم تا پستمدرنیسم، از این مطلب استفاده مىکند که بعد از اینکه شورشهاى سال ۱۹۶۸ تمام شدند. سرمایهدارى دوباره همه چیز را بلعید و به نوعى ما این خلأ را داریم که اگر قبول کنیم سرمایهدارى همه چیز را بلعید، اقتصاد مىتواند تعطیلات را هم ببلعد و به آن رونق دهد چون تعطیلات هم اقتصاد خاص خودش را دارد. مثلاً شرکت خدماتى تورهاى مسافرتى، هتلها، مراکز خرید در تعطیلات بیشترین نفع را مىبرند. مراکز تفریحى، پارکها، و سینماها حتى کنسرتها که ما این ساخت اجتماعى را خیلى کم داریم – همه برنامهریزى مىکنند تا از تعطیلات بهره اقتصادى کافى ببرند، اما ما هیچوقت به این قضیه دامن نزدیم و سعى نکردیم حتى مثلاً بخش گردشگرى را تقویت کنیم. اول اینکه، بحث تعطیلات چه جایگاهى در حوزه انسانشناسى دارد، و رابطه آن با سرگرمى چیست و جایگاهش کجاست؟
از دیدگاه انسانشناسى، اوقات فراغت به عنوان حوزهاى زمانى درک مىشود که انتقال و تداوم فرهنگى و آموزش فرهنگى اجتماعى هم مىتواند در آن انجام گیرد و مىتوان از اوقات فراغت براى تقویت، تداوم، و تنوع فرهنگى استفاده کرد. درعینحال انسانشناسى به خطراتى که در واقع این حوزه زمانى و مکانى براى تخریب و یورش بردن به فرهنگها و از بین بردن تنوع فرهنگى و به وجود آوردن رفتارهاى فرهنگى غیرمناسب در جامعه دارد، بسیار توجه مىکند و مىتوان گفت این حوزه از لحاظ فرهنگى، هم پتانسیلى بسیار قدرتمند دارد که بشود از آن براى پیشبرد فرهنگ استفاده کرد، و هم حوزهاى خطرناک است که فرهنگ را تخریب مىکند. در نخستین بحث ما، رابطه منطقى در اینجا به دلیل اینکه بازى مکانى زمانى اوقات فراغت روى زیر ساختهاى اقتصادى شکل مىگیرد، از اهمیت زیادى برخوردار است. شما مىگویید که در اوقات فراغت باید به افراد کالا و خدمات عرضه شود. این درست است، ولى براى این کار، باید قدرت خرید وجود داشته باشد؛ یعنى، در اقتصاد هیچ چیز به خودى خود بهوجود نمىآید. مردم باید «بودجه خرید» و «امید به مصرف» داشته باشند. امید به مصرف؛ یعنى اینکه، شما اکنون قدرت خرید دارید، ولى باید این قدرت خرید را در یک چشمانداز میانمدت و درازمدت حفظ کنید تا به سوى مصرف بروید. در غیر این صورت، به جاى اینکه پتانسیل قدرت خرید شما به سوى حوزه مصرف برود، به سوى حوزه پسانداز و انباشت سرمایه و خرید کالاهاى سرمایهاى خواهد رفت. شما اکنون حقوق بسیار خوبى دارید، ولى به حفظ شغل خود امیدوار نیستید و درنتیجه ترجیح مىدهید به جاى اینکه روز تعطیل، غذا را در رستوران بخورید، آن پول را پسانداز کنید و یا اگر مىخواهید خرید کنید، سهام یا خودرو مىخرید، چون مىدانید بعداً مىتوانید آن را به پول بدل کنید. درنتیجه این حوزه، اوقات فراغت را تأمین نخواهد کرد. زمانى مىتوانید حوزه اوقات فراغت را تقویت کنید که از لحاظ اقتصادى بتوانید رشد پایدار را براى بخشى بزرگ از جامعه، به ویژه طبقه متوسط تضمین کنید. توریسم و اوقات فراغت عمدتاً از طبقه متوسط تغذیه مىشوند. یعنى مصرفکننده عمده آنها طبقه متوسط است نه طبقه بالا و نه طبقه پایین و گرایش هم در جهت دموکراتیزه شدن آن است؛ یعنى هرچه بیشتر به سوى مصرفکنندگان از طبقه پایین برود و به این جهت است که رشد کرده است. اکنون تأثیر این قضیه از لحاظ فرهنگى چیست؟ تأثیرش این است که شما اگر از لحاظ اقتصادى نتوانید یک بخش اوقات فراغت را تأمین کنید، درحقیقت رفتارهاى افراد در آن زمان رفتارهایى متفاوت خواهند بود؛ یعنى، افراد درحقیقت باید در اوقات فراغت در خانه بمانند، چون هرجا بخواهند بروند برایشان هزینه دارد و یا در مکانى خاص جمع مىشوند، مثلاً در پارک، بدون اینکه مصرفى عمده داشته باشند.
این را بهصورت عمده در شهرستانها مىبینیم که مردم غذایشان را دستهجمعى در پارک مىخورند.
بله، این البته بهتر از هیچ است، ولى این چیزى نیست که بشود آن را بخش اوقات فراغت نامید. به طور اخص، این ایجاد پویایى اقتصادى نمىکند و طبعاً نمىتواند به وسیله سازوکار حرفهاى رشد فرهنگى ایجاد کند، چون اگر ما بخواهیم شاهد رشد سینما، رسانه، تلویزیون، و … باشیم، این رسانهها و وسایل باید مصرفکننده داشته باشند. هر اندازه مردم بیشتر به سینما بروند، بیشتر مىتوان فیلم ساخت، زیرا پول وارد چرخه فرهنگ مىشود. هر چقدر استقبال کمتر باشد، تولید و خلاقیت فرهنگى کاهش مىیابد. بدینترتیب این خطر وجود دارد که الگوى رفتارهاى فراغتى به تیپهاى منفعل بدل شود و رفتارهاى منفعلانه در میان بخش وسیعى از مردم ترویج، و رفتارهاى فعالانه، خاص گروهى ویژه شوند. همانطور که اکنون کسانى را داریم که به سینما مىروند و یا کتاب مىخرند، ولى یک گروه ویژهاند؛ یعنى، اینگونه رفتارهاى فرهنگى تعمیم پیدا نکرده و دموکراتیزه نشدهاند. بدینشکل ما نمىتوانیم به خلاقیت فرهنگى برسیم. ما هیچ موقع نمىتوانیم با فرهنگ نخبگان به رشد فرهنگى یک جامعه برسیم، آن چیزى که ایجاد رشد فرهنگى مىکند، صرف نخبگان نیستند، بلکه فرهنگ عام است؛ یعنى زمینه فرهنگى است که نخبگان در آن به وجود مىآیند و رشد مىکنند. این رفتارهاى خاص اوقات فراغت که اغلب منفعلانهاند، پیوسته به خطرى دامن مىزنند و آن تخریب فرهنگى است. با یک حجم سرمایه کوچک، یک فرد مىتواند چه کارى براى پر کردن اوقات فراغتش بکند. با این حجم او نمىتواند سفر برود، ولى مىتواند به برنامههاى تلویزیونى یا ماهوارهاى نگاه کند. در اینجا بخش بزرگى از مردم به مصرفکنندگان برنامههاى ماهوارهاى، برنامههایى که به سرعت در حال تخریب کردن بافتهاى فرهنگى هستند و ضربه خیلى شدیدى به جوانان مىزنند، بدل مىشوند. براى اینکه آنها را سطحى مىکنند، براى اینکه در آنها تنوع فرهنگى را از بین مىبرند و آنها را به مصرفکنندگان خیلى منفعل بدل مىکنند. این بدان معنى نیست که نباید ماهواره تماشا کرد، ولى اگر قرار باشد فقط این کار را بکنیم، مسلماً به جایى نخواهیم رسید. فرهنگ بهصورت یک مصرف منفعل، آن هم به شکل منفعلترین نوع مصرف که تماشاى تلویزیون است، در واقع یک نوع تخریب فرهنگى است. زمانى ما واقعاً مىتوانیم از خلاقیت فرهنگى صحبت کنیم که خودمان بنویسیم و کتاب تولید کنیم و خودمان روزنامه بنویسیم. اینها به سرمایهگذارى و به مدیریت فرهنگى نیاز دارد. هماکنون در موقعیتى قرار داریم که چون مشکلات اقتصادى وجود دارند، این بخش اوقات فراغت عملاً شکل منفعل دارد. اوقات فراغت عملاً به صورت منبعى براى رشد فرهنگى مطرح نیست، بلکه از نظر من بیشتر به عنوان منبعى براى تخریب فرهنگى مطرح است. متأسفانه ما درست از پتانسیلهایمان استفاده نمىکنیم و این در حالى است که پتانسیلهاى ما در جهان بىنظیرند. ما مىتوانیم از این دفاع کنیم که ایران واقعاً یک کشور بىنظیر از لحاظ پتانسیلهاى توریسم عمومى، اکوتوریسم، تفریحى، تاریخى، و فرهنگى و امکاناتى است که مىتوان اوقات فراغت را در آن سازماندهى کرد. از سویى انفعال باعث مىشود فرهنگها هرچه بیشتر در افراد تخریب شوند. اینها خطرهاى اساسىاند که اگر این امکان داده شود که فرهنگشناسان و جامعهشناسان نقش بیشترى در مدیریت اوقات فراغت و تنظیم مسائل اجتماعى و اقتصادى داشته باشند، مىتوانیم اقدامات بهترى در این زمینه انجام دهیم.
گفتگو با ناصر فکوهی / بابک گرانقدر، همشهرى ماه، ش ۳، دوره جدید، اسفند ۱۳۸۳.