انسان‌شناسی و تابو (بخش چهارم)

 

به نظر می‌رسد آن دو مکانیسم رویکرد توتمی و تابویی ما را با وحدت روایی روبرو می‌کند. مثلاً آب عنصری است که در آیین‌های ایرانی اهمیت بسیار دارد، از سامیان و زردشتیان گرفته تا مسلمانان و ارامنه و صابئین، مثلاً در جشن آبریزگان به نوعی شادمانی در عنصر آب جست‌و‌جو می‌شود و در بین مسلمانان تا صد سال پیش این آیین رایج بوده است و در بین ارمنیان امروزه نیز رایج است. در میان زردشتیان ‌هم تا دو دهۀ قبل رایج بوده و حتی امروزه احیا شده است. از طرفی به نظر می‌رسد که ما در ایران با یک ملت–آیین روبرو هستیم و با آن مسئله همچنان ما در عصر گذار به سر می‌بریم و با بازتعریف مفهوم ملیت و الحاق عناصر مدرن و ماقبل مدرن در آن روبرو هستیم. در این دوره اسطوره و نماد اهمیت زیادی دارد و دوره‌ای است که پر از عناصر نمادین و اسطوره‌ای است. آیا عناصر توتمیک به عنوان عناصر وحدت بخش و عناصر تابویی به عنوان عناصر تعریف‌کنندۀ آنچه وحدت را تهدید می‌کند، می‌تواند دارای کارکرد مثبت باشد؟ آیا اینجا یکی از کارکردهای مثبت اسطوره و تابو تولید و ایجاد وحدت روانی و بازتعریف هویت ملی است؟ به عبارت دیگر امروزه تابوها و خاطراتی که از تابو در نزد اقوام ایرانی وجود دارد دارای کارکرد هست؟

به این باید اشاره کرد که ما در ایران ‌همواره نوعی از وحدت را داشته‌ایم، ولی این وحدت همان‌طور که من بارها گفته‌ام یک وحدت سیاسی بوده است، یعنی قرار گرفتن اقوام زیر یک حوزۀ قدرت مشترک که این حوزۀ قدرت مشترک بنا بر دوره‌های مختلف به صورت‌های متفاوتی از هویت جمعی را با محتواهای متفاوت ایجاد کرده است. این بستگی داشت به این‌که ما در کدام طبقه، خاستگاه اجتماعی و یا منطقه باشیم. بنابراین باید نخست به این مسئله توجه داشت که وقتی ما می‌گوییم هویت ملی و یا سیستم دولت ملی شکل نگرفته است و ما در حال گذار هستیم، پاسخ این است که ما میزانی از وحدت را داشته‌ایم و بنا بر آنکه شما از چه کسی و از چه طبقه‌ای صحبت می‌کنید، می‌توان گفت که آگاهی سیاسی همراه با نوعی از وحدت فرهنگی مشاهده می‌شود. این وضعیت در اقشار پایین جامعه بسیار کمتر و در اقشار بالای جامعه بسیار بیشتر بوده است. به طور کلی هویت جمعی در مفهوم نوعی از اشرافیت تعریف می‌شد و به صورت شکلی از برتری کاستی بود. بنابراین مشخص بود که در تفکر کاست‌های بالای جامعه بین حوزۀ سیاسی هویت ملی ارتباط نزدیکی وجود داشته است. وجود چنین حوزۀ قدرتی یعنی وجود یک منطقۀ مرکزی و یا چند نقطۀ مرکزی در یک حوزۀ جغرافیایی ناظر بر وجود که قدرت است و بنابراین نظم نیز برحسب آن ایجاد می‌شده است. می‌دانید که نظم با هدف ایجاد می‌شود و در عین حال نظم چیزی انتزاعی نیست. قدرت نظم را در پدیده‌های عادی و زندگی متعارف ایجاد می‌کند، مثلاً در ساختارهای زمانی، رفتاری یا تنظیم و کنترل کالبدها در رفتارهای اجتماعی و مثلاً در روابط کالبدها با هم و یا در پرورش و آموزش کالبدها و اذهان مردم از خلال چرخه‌های پاگشایانه یا رمزآمیزانه. در قالب این چرخه‌ها و مدارها و فرآیندها در طبقه‌های آیینی و مناسکی نیز قرار می‌گیرد و خود را در شکل دادن به اسطوره‌ها، تابوها، توتم‌ها و … نشان می‌دهد. بنابراین می‌توان تصور کرد این گونه است که وقتی ما از یک وحدت سیاسی سخن می‌گوییم و وقتی ما از یک وحدت سیاسی در طول تاریخ برخورداریم. با وجود تمام فراز و نشیب‌های تاریخی این وحدت سیاسی خود که طبقه‌بندی مقوله‌های فرهنگی را برای یکسان‌سازی و انسجام‌دهی فرهنگی و اجتماعی به وجود می‌آورد. نمونۀ این واقعیت را می‌توان در جشن‌های مختلف دید و قبل از همه این نوروز است که می‌توان از آن یاد کرد چرا نوروز این قدر قدرت دارد که هر قدرتی را به پذیرش خود وا می‌دارد؟ من در مقاله‌ای نوشته‌ام که نوروز یک جشن سیاسی است و هنوز هم به این اعتقاد دارم که نوروز قبل از هر چیز یک آیین سیاسی فوق‌العاده قدرتمند است و یک نمونۀ کامل از آن چیزی است که شما به آن اشاره کردید. یعنی یک آیین هویت بخش. آیینی که مبتنی بر نظم بوده است و به این طریق نوروز طبقه‌بندی‌هایی را با توجه به اشتراک فرهنگی شکل می‌داده است. و به همین دلیل است که شما می‌بینید نوروز به این اندازه قوی است.

رژیم‌های مختلف عوض می‌شوند، سیستم‌های دینی متحول می‌شوند، اما تابو به همان ‌قدرت باقی می‌ماند. این دقیقاً نشان می‌دهد که سیستم‌های توتمیک که بیشتر گویای تعلق هستند و سیستم‌های تابویی که بیشتر فاصله و تفاوت را تعریف می‌کنند هر دو در عین حال بعد دیگری را در خود دارند. یعنی وقتی من به یک سیستم توتمی تعلق دارم در برابر سیستم‌های توتمی دیگر موضع می‌گیرم و وقتی من دربارۀ چیزی رابطۀ تابویی دارم بالاخره کشیده می‌شوم به طرف روابط غیرتابویی که آن رابطۀ تابویی حدود و قلمروی آن را تعریف می‌کند. وقتی ما از این‌ها صحبت می‌کنیم باید توجه داشته باشیم که این‌ها چارچوب قدرت تعریف شده می‌شوند و به نظر من اهمیت بسیاری دارد که ما به این آیین‌ها توجه داشته باشیم. همۀ چیزهایی که شکل آیین، مناسک، جشن‌ها و… هستند و همۀ آن چیزی که تحت عنوان دانش عامه به آن اشاره می‌کنیم، در داخل خود حاوی عناصر تبلور یافتۀ یک قدرت است که آن قدرت در نهایت یک قدرت سیاسی است و برای بازسازی این قدرت سیاسی در شکل مدرن خود یعنی دولت ملی ما مسلماً نیاز داریم که به آن عناصر اشاره کنیم و از آن‌ها استفاده کنیم. البته این را هم باید گفت که این هم تلاشی بیهوده است که شما سعی کنید صرفاً از طریق یک رابطۀ صوری با آیین‌ها، مناسک، اعیاد و جشن‌ها برای بازسازی هویت ملی تلاش کنید. چنین اتفاقی نمی‌افتد. یعنی فرض کنید شما بیایید جشن‌های ایران باستان را بازسازی کنید، از بطن این شکل تصنعی جشن‌ها، هویت ایرانی به شکل اتوماتیک متبلور نمی‌شود. انجام چنین کاری مستلزم تلاشی فوق‌العاده عمیق‌تر و پیچیده‌تر است، یعنی کار اصلاً نمی‌تواند شکلی مکانیکی داشته باشد.

من از این حیث با سخن شما موافق‌ام که اکنون دیگر بسیاری از آیین‌هایی که در ایران باستان وجود داشت دیگر مبین هویت امروزی ایرانی یعنی هویت قومی، دینی نیست. اما نکتۀ جالب تبدیل خود آیین‌ها از منظر قدرت به یک تابو است. نمونه‌اش را گیرتز در مورد جنگ خروس مطرح می‌کند و یا نمونه‌های شبیه آن در ایران آیین «زار» پیش از انقلاب و برخی از آیین‌هایی چون «ورزا جنگ» در پس از انقلاب است  در اینجا چرا سیستم قدرت وابستگی‌های توتمیک آیینی را از میان می‌برد؟

البته می‌توان با این تعبیر از آن یاد کرد. اما نکته این است که طبعاً قدرت سیاسی تغییر می‌کند و همواره یک شکل و یک دست باقی نمی‌ماند و می‌دانید که هر قدرت سیاسی نیز یک ایدئولوژی دارد و سعی می‌کند بر اساس ایدئولوژی جامعه را موجودیت خودش، انطباق دهد. اما چیزی که ما اکنون در دولت‌های جهان سوم و کل جهان می‌بینیم پیدایی یک ایدئولوژی است که حدود دویست سال غالب شده و آن ایدئولوژی دولت ملی است. دولت ملی هم سعی می‌کند یک سری الگوی تیپ یا الگوی مورد استناد بسازد تا به آن‌ها الگوهای ملی بگوید و برای ساختن این‌ها معمولاً سعی می‌کند تا از رایج‌ترین الگوها استفاده کند و رایج‌ترین الگوها را اخذ می‌کند و از آن‌ها الگوی ملی می‌سازد، دولت ملی به آن‌ها بعدی تاریخی می‌دهد، یعنی می‌خواهد ثابت کند که این‌ها همیشه همین طور بوده است و همین طور به آن‌ها یک پرسپکتیو به طرف آینده می‌دهد. یعنی می‌خواهد ثابت کند که این‌ها چیزهایی است که باید حفظ کرد و در عین حال هم شروع به از بین بردن سایر الگوها می‌کند، یعنی با سایر الگوها مقابله می‌کند. بنابراین بستگی دارد آن فرهنگ غالب در فرایندی که ما به آن فرهنگ ملت سازی و تشکیل هویت ملی می‌گوییم، چه چیزهایی را قرار بدهد، و چه مفاهیم و محتواهایی را به صورت هویت ملی دربیاورد. آنچه به هویت ملی بیانجامد از سوی دولت ملی تقویت می‌شود و آنچه از نگاه آن به تقویت هویت ملی کمکی نکند آن‌ها را حذف می‌کند. برای مثال فرض کنید پدیدۀ گاوبازی یا آنچه به آن توروماشی می‌گویند؛ این پدیده از لحاظ منطقه شامل منطقه‌ای می‌شود که در جنوب فرانسه و شمال اسپانیا است و بیشتر البته در اسپانیا متمرکز و کمتر در فرانسه است. ما دیدیم که در فرانسه و اسپانیا دو نوع برخورد کاملاً متفاوت با این آیین صورت می‌گیرد. در فرانسه‌ پدیدۀ «توروماشی» فقط تحمل می‌شود، به این معنا که روی این پدیده تبلیغ زیادی نمی‌شود و خیلی به استقبال آن نمیروند و خیلی دربارۀ آن سروصدا هم نمی‌شود و حتی در دوره‌هایی سعی کردند جلوی آن را بگیرند و آن را سرکوب کنند، چرا؟ چون الگوی مورد استناد برای فرهنگ فرانسوی الگویی بود که این تیپ از خشونت علیه جانوارن را نمی‌پذیرفت. البته این به آن معنا نیست که در آن الگو، خشونتی علیه جانوران صورت نمی‌گیرد، چرا که قتل عام میلیون‌ها جانور به‌طور روزانه برای تأمین خوراک مردم هیچ‌کس را در فرانسه دچار عذاب وجدان نمی‌کند، اما اینکه یک گاو در میدانی کشته شود، آن‌ها را دچار عذاب وجدان می‌کند و بنابراین در فرهنگ فرانسه با این پدیده به شکل کلی برخورد منفی شده است. در عین حال فرانسه می‌پذیرد که این پدیده در نقاط خاصی از آن به ویژه نقاط هم مرز با اسپانیا به شکلی دیگر درک می‌شود. در آنجا مردم نه تنها این کار را پدیده‌ای منفی تلقی نمی‌کنند بلکه آن را نشانه‌ای از شهامت و مردانگی می‌دانند و در عین حال آیین را به عنوان پدیده‌ای ضدحیوانی تلقی نمی‌کنند، چون آنان (اسپانیایی‌ها و مردم جنوب فرانسه) معتقدند میدان گاوبازی جایی است که به گاو اجازه داده می‌شود به شکل برابر با انسان برخورد کند و همان‌طور که انسان می‌تواند گاو را بکشد، گاو هم می‌تواند انسان را بکشد و چه بسا گاوبازانی که در میدان کشته می‌شوند و معتقدند که سیستم قتل عام گاوها یک سیستم بی‌رحمانه است، و آنان باور دارند که حتی گاوبازی سیستمی به نفع حیوان است، به همین جهت در جنوب فرانسه این مبارزه را علیه سنت گاوبازی انجام نداند و گذاشته‌اند این رسم در چند شهر فرانسه باقی بماند. در آن سو در اسپانیا برخورد کاملاً متفاوت است. در اسپانیا اصلاً برخورد منفی به شکل گسترده‌ای که در فرانسه روی داده صورت نگرفته است. به رغم اینکه در اسپانیا هم گروه‌هایی مخالف این قضیه هستند و معتقدند که این بازی وحشی‌گری است اما در فرهنگ اسپانیایی این پدیده آن قدر جا افتاده است که کسی به خود این اجازه را نمی‌دهد که به جنگ رو در رو با این پدیده بپردازد و این مسئله مانع این هم نشده که این فرهنگ ملی شکل بگیرد. در واقع شکل‌گیری فرهنگ در هویت ملی کاملاً بستگی به استراتژیی دارد که دولت در این زمینه ایجاد کرده است. حالا در ایران مثالی برایتان می‌زنم. بعد از انقلاب در دوره‌هایی تلاش شد به هویت دینی اولویتی نسبت به هویت ملی داده شود. به همین جهت تصور این بود که باید هویت دینی را تقویت کرد و از طریق تقویت آیین‌ها و مناسک دینی، هویت ملی را در خارج از هویت دینی به شکلی حاشیه‌ای درآورد، یا آن را تقلیل و یا کاهش داد، باز از طریق مبارزه با آیین‌ها و مناسک. این تفکر طرح خود را پیش می‌برد. فرض کنید تلاش شد به اعیاد مذهبی برجستگی بیشتری داده شود تا اعیاد ملی مانند نوروز و سعی کردند بعضی از مناسک ملی مانند چهارشنبه‌سوری را هم زیر سؤال ببرند و آن را ممنوع کنند. اما در طول زمان اگر از یک دورۀ حاد بگذریم، امروزه شاهدیم که گفتمان رسمی هر چه بیشتر به‌طور توأمان، ‌هم بر هویت دینی و هم بر هویت ملی تأکید می‌کند و حتی چیزهایی که به نظر می‌رسد کاملاً غیردینی و در برابر دین هستند مانند چهارشنبه سوری، امروزه رسماً پذیرفته شده و جشن آن ‌هم در میان مردم برگزار می‌شود. یعنی در زمانی که یا عید نوروز و چهارشنبه سوری ممنوع بود، تنشی میان مردم و دستگاه حکومتی حس می‌کردیم که این تنش در این زمینه امروز کمتر شده است. این نشان می‌دهد که باید مسائل را خوب درک کرد و باید فهمید که چه سنت‌ها چه رسم‌هایی قابلیت جای دادن در هویت ملی را دارند و قابل تقدیر و استفاده‌اند و چه چیزهایی نه. باید اضافه کنم که لزوماً هر چیزی که ما به عنوان مناسک یا آیین داریم، چیزی نیست که بتوان از آن دفاع کرد. فرضاً ختنۀ زنان ‌که در مناطق جنوبی ما وجود دارد، چیزی نیست که اصلاً از آن بتوان دفاع کرد و ما سعی می‌کنیم علیه آن مبارزه کنیم تا جایی که این رسم برافتاده و از بین برود و اصلاً فکر نمی‌کنم که چون این رسم وجود دارد پس حتماً باید حفظ شود.

 

منظورم بیشتر البته آیین‌هایی است که بر مبنای یک شناخت کارکردی، وحدت فرهنگی را به دنبال دارند، یعنی مثلاً آیین‌هایی که بر گرایش توتمیک دارد و بر میزان پیوند می‌افزاید و آن وضعیت توتمیکی را به وجود می‌آورد که شما در مقاله‌های خود به آن اشاره داشته‌اید که برخورد و سیاست فرهنگی نسبت به این نوع از آیین‌ها به نظر نیازمند تعمق بیشتر است. البته در زمان شاه هم من گزارش ساعدی را به یاد دارم که روی برخورد با آیین زار از سوی حکومت و منع دولتی آن، یا برخوردهایی که با آیین‌های تاسوعا و عاشورا در دوره‌ی محمدرضا شاه پهلوی صورت می‌گرفت و برخورد رضا‌شاه با تعزیه. البته طی ده سال گذشته سیاست دولت نسبت به آیین‌هایی که وحدت ملی را در پی دارند، تغییر کرده است و چالش دولتی با آیین‌های ملی کم شده است؛ و البته فکر نمی‌کنم که آیین‌هایی چون ختنۀ زنان را هیچ انسان‌شناسی تأیید کند.

 

دقیقاً، بنابراین وقتی ما دربارۀ آیین صحبت می‌کنیم نمی‌توانیم دربارۀ رد و قبول آن نظر قطعی بدهیم. حال شاید دربارۀ بعضی ازآن‌ها مثل ختنۀ زنان بتوانیم نظر قطعی بدهیم اما در مورد بسیاری از آیین‌ها به شکل مستقیم نمی‌توان نظر قطعی داد. مثلاً همین دربارۀ آیین زار که گفتید یعنی اشکال تسخیر که در جنوب ایران و جاهای دیگر دربردارد نمی‌توان نظر قطعی داد. من آن قدر که به شکلی قطعی در نقد ختنۀ زنان صحبت می‌کنم، دربارۀ آیین زار نمی‌توانم نظر قطعی بدهم. همه چیز بستگی دارد که ما چه تعبیر و تفسیری از آیین داشته باشیم و آن آیین در چارچوب خود چه ابعاد مثبت و منفی‌ای داشته باشد؛ چه پیامدهای کوتاه‌مدت و بلند‌مدتی داشته باشد. بعد تازه وقتی به این رسیدیم که باید با آیینی مبارزه کرد، باز هم ما با یک خط‌کشی و یک موقعیت سیاه ‌و سفید مواجه نمی‌شویم. شما ممکن است آیین‌هایی را که می‌خواهید با آن مبارزه کنید، تغییر شکل دهید، مثلاً آن‌ها را به اشکال جشنواره‌ای تبدیل کنید یا آن‌ها را به اشکال سمبولیک مبدل سازید. یعنی در عین حال که آیین‌ها باقی می‌مانند اما سمبولیک می‌شوند، یعنی افراد به جای آن که برای بیماری به سراغ کسی بروند که تسخیر روح می‌کند، پیش پزشک می‌روند. منتها آن آیین تا آنجا که بتواند به آن‌ها کمک کند، در شکل مناسکی باقی می‌ماند و چارچوبش تغییر می‌کند و این هیچ ضرری هم ندارد. می‌توان این آیین‌ها را بازسازی کرد یا با آن‌ها مبارزه کرد. مبارزه با آن‌ها هم باید همراه با یک مجموعه‌ استراتژی باشد، یعنی باید به صورتی باشد که افرادی که به سمت این‌ها می‌روند، قانع شوند و برایشان این امر درونی شود که این آیین‌ها، آیین‌های مضری هستند.