ایران‌‏شناسى و انسان‏‌شناسى / بخش سوم

گفتگو با ناصر فکوهی

اما گذشته از ایران‏‌شناسى در مرزهاى ایران ما، ایران‏‌پژوهان غیرایرانى نیز ادبیات عظیمى را در شناخت فرهنگ و تمدن ایرانى به‏ وجود آورده‏‌اند، حتى باید از آثار عمده‏‌اى که در خارج از ایران تدوین شده‏‌اند چون دایرهالمعارف ایرانیکا یاد کنیم. این‏جا دو پرسش مطرح است، آیا عقب بودن گه‏گاهى ما از برخى از رشته‏‌هاى ایران‏‌شناسى در خارج از ایران، به‏ نوعى ما را از تولید فکر و خلاقیت تحقیقى دور نمى‏‌کند و از سوى دیگر براى نگاهى عمیق‏‌تر به این ادبیات عظیم چه راهکارى را باید مد نظر داشت؟
ایران‏‌شناسى را نمى‏‌توان صرفاً در محدوده ایران در نظر گرفت. واقعیت این است که اگر ما بخواهیم سهم ایرانیان و غیرایرانیان را در شکل‏‌گیرى ایران‏‌شناسى مشخص کنیم، باید اذعان کنیم که سهم ایرانیان بسیار کم‏تر از سهم غیرایرانیان در شناخت فرهنگ ایرانى بوده است. اگر همان مثال را در نظر بگیریم، ترجمه اوستا و شناسایى آن پیش از پورداود و به‏ وسیله آنکتیل دوپرون فرانسوى و باز کسانى دیگر چون دارمستتر، هنینگ، و … انجام یافت. امروزه نیز متخصصان بسیار قدرتمندى در کشورهاى اروپایى و امریکایى در حوزه شناسایى دین زرتشت، متون ایران باستان، پارسى میانه، و … در تمامى شاخه‏‌هاى ایران‏‌شناسى وجود دارند. واقعیت آن است که تا به امروز ایران‏‌شناسى به‏ عنوان یک علم بیش‏تر در خارج از ایران متمرکز بوده است و این یکى از نواقص و مشکلات اساسى است که ما داشته و داریم و باید به سمت حل آن برویم. یعنى باید سهم پژوهشگران ایرانى و استادان دانشگاه را در ایران‏‌شناسى افزایش دهیم. ما باید ایران‏‌شناسى را به یک علم ایرانى بدل کنیم. واقعیت این است که من گمان نمى‏‌کنم ایران‏‌شناسى در خارج از ایران بتواند چندان دیرپا باشد. براى این‏که ایران‏‌شناسى بتواند یک علم زنده باقى بماند باید بتوان ایران را به مرکز آن بدل کرد.
به گمانم لازم باشد شما به این پرسش نیز پاسخ دهید. به نظر مى‏‌رسد با وجود رویکرد ستایش‌گرانه نسل نخست ایران‏‌شناسان به ایران کهن ما، روش علمى و استفاده از مراجع و مأخذهاى متعدد علمى در آثار افرادى چون آثار پورداود از اوستا کتاب‏‌هاى آن‏‌ها را جزو مهم‏‌ترین آثار قرن معاصر در ایران قرار مى‏‌دهد و به‏ همین دلیل آیا نباید کار ارزشمند کسانى چون او را از ساختار رسمى حکومت پهلوى جدا دانست و آن را در حد بسیار زیادى به‏ عنوان یک کار علمى مورد نقد و بررسى قرار داد؟ مثلاً «هدایت» نیز با وجود ستایش ایران کهن موضعى کاملاً انتقادى به ساختار سیاسى و اجتماعى جامعه عصر خود دارد.
بدون شک چنین است. اصولاً دانشمندان و اندیشمندان جامعه غالباً ناچارند خود را با شرایطى انطباق بدهند که خود کم‏تر در پیدایش آن نقش داشته‏‌اند. براى این گروه مهم‏‌ترین هدف و مهم‏‌ترین رسالت پاسخ دادن به نیازهایى علمى است که در چارچوب اهداف عمومى پارادایم علم انجام مى‏‌گیرد. بنابراین، باید بتوانند بیش‏ترین فضاى ممکن را براى فعالیت خود بیابند و درعین‏‌حال وجود ممنوعیت‏‌ها و یا برعکس وجود زمینه‏‌هاى مغرضانه ایدئولوژیک براى هدایت پژوهش هیچ‏‌یک نتوانست آن‏‌ها را نسبت به انجام کارشان دلسرد کند. مجموعه آثار استاد پورداود را نیز باید در همین چشم‏‌انداز قرار داد. البته باید توجه داشت که حتى اگر این آثار با ضعف‏‌هاى زیادى هم همراه مى‏‌بود – که چنین نیست – بنیان‌گذار بودن آن‏‌ها مى‏‌توانست آن نقاط ضعف را توجیه کند و خوشبختانه همان‏طور که اشاره کردید، از نظر من این آثار الگوهاى خوبى را به نسل‏‌هاى بعدى عرضه مى‏‌کنند که چگونه باید وارد بحث و فعالیت علمى شد. اما نقد دقیق و علمى این آثار کارى است که باید به‏ وسیله دست‏‌اندرکاران و متخصصان خود این رشته انجام بگیرد و مسلماً کارى مفید و لازم است.

در ایران به نظر مى‏‌رسد که ادبیات و مردم‏‌شناسى با هم عجین هستند. مثلاً مجموعه نخستین کارهایى که ما در مردم‏‌شناسى ایران، که گرایش عمده‏‌اى به ادبیات شفاهى دارد، مى‏‌بینیم توسط نویسندگانى چون صادق هدایت، غلامحسین ساعدى، احمد شاملو، جلال آل‏احمد، و … انجام شده است. تنها کافى است به خاطر آوریم که پدر افسانه‏‌پژوهى و فرهنگ عامه در ایران، هدایت است. این به‏‌هم‏‌آمیختگى ادبیات و مردم‏‌شناسى یا به‏ نوعى حضور کسانى که در حوزه ادبیات کار مى‏‌کنند، در حوزه مردم‏‌شناسى، چه توجیهى دارد و این همگن بودن چه ویژگى به آثار مردم‏‌شناسى ایران بخشیده است.
توجیه این فرضیه از نظر من در آن است که این حوزه علمى؛ یعنى مردم‏‌شناسى، حضور لازم و کافى را در دانشگاه‏‌هاى ما نداشته است. مردم‏‌شناسى هرچند به‏ عنوان یک رشته دانشگاهى شاید سابقه‏‌اى بیش‏تر از ۳۰ سال نداشته باشد و این حضور، حضورى نسبتاً ضعیف بوده است و این ضعف به‏ ویژه زمانى چشم‌گیر است که ما آن را با زمینه‏‌هاى وسیع کار مردم‏‌شناسى در کشورمان مقایسه کنیم. شاید ایران یکى از معدود کشورهایى باشد که تا این اندازه منابع عظیم باستانى، امروزى و شیوه‏‌هاى زیستى متفاوت و فرهنگ‏‌هاى بومى در آن به چشم مى‏‌خورد؛ لایه‏‌هاى فرهنگى و اشکال متنوع زندگى که با قدرت، پویایى، و سرزندگى به حیات خود ادامه مى‏‌دهند. درنتیجه مى‏‌توان گفت حضور دانشگاهى مردم‏‌شناسى به‏ هیچ‏‌وجه قابل مقایسه با نیازهایى که در واقعیت وجود داشته، نبوده است. شاید به‏ همین دلیل؛ یعنى عدم گسترش حوزه علمى مردم‏‌شناسى در ایران بوده که بسیارى از کسانى که اصولاً به آن حوزه دانشگاهى رجوع یا دسترسى نداشتند و یا آن را نادیده مى‏‌گرفتند، منتظر آن حوزه هم نشدند و وارد عمل شدند و این وارد عمل شدن از شاخه‏‌هاى بسیار متفاوتى انجام گرفته و از نظر من اشتباه است که ما تصور کنیم تنها در ادبیات این اتفاق افتاده است.

آیا بیش‏تر در ادبیات نبوده …؟

از نظر من اگر مى‏‌بینیم که بخش ادبى این قضیه برجسته‏‌تر است، به‏ دلیل آن است که به‏ طور کلى ادبیات حضورى بیش‏تر در جامعه ما دارد. اما این به آن معنا نیست که در بخش‏‌هاى دیگر این اتفاق نیفتاده است. مثال مى‏‌زنم: اگر ما به‏ سراغ زمینه‏‌اى مثل فیلم که در ایران زمینه‏‌اى جدید هم هست برویم، شما مى‏‌توانید صدها فیلم مستند و فولکلور را مشاهده کنید. البته ممکن است صاحبان این آثار خود را به‏ عنوان فولکلوریست و اثرشان را به‏ عنوان یک اثر فولکلوریک نشناسند، اما کار آن‏ها مردم‏‌شناختى است. یعنى ما الآن بسیارى از مستندسازان را داریم که درحقیقت کارى که انجام مى‏‌دهند نوعى کار مردم‏‌شناسى است اما یا خودشان نسبت به این مسئله آگاه نیستند و یا اصولاً این امر برایشان اهمیتى ندارد. آن‏‌ها بیش‏تر کار خود را در حوزه فیلم مى‏‌بینند تا در حوزه مردم‏‌شناسى، درحالى‏‌که از لحاظ معیارهاى جهانى کار آنان در حوزه مردم‏‌شناسى و فیلم مردم‏‌شناسى قرار مى‏‌گیرد. یا در حوزه موسیقى تعداد زیادى از کسانى را داریم که در حال گردآورى موسیقى، نواختن سازهاى ایرانى، بومى، و نغمه‏‌هاى قدیمى هستند و ممکن است که هیچ ارتباطى هم با یکدیگر نداشته باشند. ممکن است که این کار هیچ شکل آکادمیکى در نزد آن‏‌ها پیدا نکرده باشد و در این میان افراد معدودى مثل دوست و همکار ما آقاى محمدرضا درویشى هستند که تلاش گسترده و پرثمرى براى گردآورى و انتشار این بن‏‌مایه‏‌ها و نغمات، نواها، و آوازها را به شکلى آکادمیک به انجام رسانده‏‌اند. بسیارى در سطح ایران هستند که به شکلى غیرروشمند و به شکل خودبه‏‌خودى در این زمینه مشغول فعالیت هستند. همین را شما در تمامى حوزه‏‌هاى دیگر هم مى‏‌توانید ببینید، اما در حوزه ادبیات به‏ دلیل نقش مهم‏‌ترى که ادبیات در زندگى مردم ما داشته است، به‏‌دلیل تماس با رمان‏‌ها و داستان‏‌ها که بیش‏تر بوده است و شخصیت‏‌هایى که در ادبیات ما ظاهر شدند و بعضى از این شخصیت‏‌ها نفوذ بسیار زیادى بر روى زندگى ایرانى داشتند، مثل هدایت، ساعدى، آل‏‌احمد، و … طبعاً به‏ همین دلیل آثار آن‏‌ها و جنبه مردم‏‌شناختى آن چشم‌گیرتر به نظر مى‏‌رسد، اما از نظر من این یک گرایش عام است.

ادامه دارد

فصلنامه نمایه پژوهش، ش ۱۹، تهران پژوهشگاه فرهنگ، هنر، و ارتباطات، پاییز ۱۳۸۰.