اما گذشته از ایرانشناسى در مرزهاى ایران ما، ایرانپژوهان غیرایرانى نیز ادبیات عظیمى را در شناخت فرهنگ و تمدن ایرانى به وجود آوردهاند، حتى باید از آثار عمدهاى که در خارج از ایران تدوین شدهاند چون دایرهالمعارف ایرانیکا یاد کنیم. اینجا دو پرسش مطرح است، آیا عقب بودن گهگاهى ما از برخى از رشتههاى ایرانشناسى در خارج از ایران، به نوعى ما را از تولید فکر و خلاقیت تحقیقى دور نمىکند و از سوى دیگر براى نگاهى عمیقتر به این ادبیات عظیم چه راهکارى را باید مد نظر داشت؟
ایرانشناسى را نمىتوان صرفاً در محدوده ایران در نظر گرفت. واقعیت این است که اگر ما بخواهیم سهم ایرانیان و غیرایرانیان را در شکلگیرى ایرانشناسى مشخص کنیم، باید اذعان کنیم که سهم ایرانیان بسیار کمتر از سهم غیرایرانیان در شناخت فرهنگ ایرانى بوده است. اگر همان مثال را در نظر بگیریم، ترجمه اوستا و شناسایى آن پیش از پورداود و به وسیله آنکتیل دوپرون فرانسوى و باز کسانى دیگر چون دارمستتر، هنینگ، و … انجام یافت. امروزه نیز متخصصان بسیار قدرتمندى در کشورهاى اروپایى و امریکایى در حوزه شناسایى دین زرتشت، متون ایران باستان، پارسى میانه، و … در تمامى شاخههاى ایرانشناسى وجود دارند. واقعیت آن است که تا به امروز ایرانشناسى به عنوان یک علم بیشتر در خارج از ایران متمرکز بوده است و این یکى از نواقص و مشکلات اساسى است که ما داشته و داریم و باید به سمت حل آن برویم. یعنى باید سهم پژوهشگران ایرانى و استادان دانشگاه را در ایرانشناسى افزایش دهیم. ما باید ایرانشناسى را به یک علم ایرانى بدل کنیم. واقعیت این است که من گمان نمىکنم ایرانشناسى در خارج از ایران بتواند چندان دیرپا باشد. براى اینکه ایرانشناسى بتواند یک علم زنده باقى بماند باید بتوان ایران را به مرکز آن بدل کرد.
به گمانم لازم باشد شما به این پرسش نیز پاسخ دهید. به نظر مىرسد با وجود رویکرد ستایشگرانه نسل نخست ایرانشناسان به ایران کهن ما، روش علمى و استفاده از مراجع و مأخذهاى متعدد علمى در آثار افرادى چون آثار پورداود از اوستا کتابهاى آنها را جزو مهمترین آثار قرن معاصر در ایران قرار مىدهد و به همین دلیل آیا نباید کار ارزشمند کسانى چون او را از ساختار رسمى حکومت پهلوى جدا دانست و آن را در حد بسیار زیادى به عنوان یک کار علمى مورد نقد و بررسى قرار داد؟ مثلاً «هدایت» نیز با وجود ستایش ایران کهن موضعى کاملاً انتقادى به ساختار سیاسى و اجتماعى جامعه عصر خود دارد.
بدون شک چنین است. اصولاً دانشمندان و اندیشمندان جامعه غالباً ناچارند خود را با شرایطى انطباق بدهند که خود کمتر در پیدایش آن نقش داشتهاند. براى این گروه مهمترین هدف و مهمترین رسالت پاسخ دادن به نیازهایى علمى است که در چارچوب اهداف عمومى پارادایم علم انجام مىگیرد. بنابراین، باید بتوانند بیشترین فضاى ممکن را براى فعالیت خود بیابند و درعینحال وجود ممنوعیتها و یا برعکس وجود زمینههاى مغرضانه ایدئولوژیک براى هدایت پژوهش هیچیک نتوانست آنها را نسبت به انجام کارشان دلسرد کند. مجموعه آثار استاد پورداود را نیز باید در همین چشمانداز قرار داد. البته باید توجه داشت که حتى اگر این آثار با ضعفهاى زیادى هم همراه مىبود – که چنین نیست – بنیانگذار بودن آنها مىتوانست آن نقاط ضعف را توجیه کند و خوشبختانه همانطور که اشاره کردید، از نظر من این آثار الگوهاى خوبى را به نسلهاى بعدى عرضه مىکنند که چگونه باید وارد بحث و فعالیت علمى شد. اما نقد دقیق و علمى این آثار کارى است که باید به وسیله دستاندرکاران و متخصصان خود این رشته انجام بگیرد و مسلماً کارى مفید و لازم است.
در ایران به نظر مىرسد که ادبیات و مردمشناسى با هم عجین هستند. مثلاً مجموعه نخستین کارهایى که ما در مردمشناسى ایران، که گرایش عمدهاى به ادبیات شفاهى دارد، مىبینیم توسط نویسندگانى چون صادق هدایت، غلامحسین ساعدى، احمد شاملو، جلال آلاحمد، و … انجام شده است. تنها کافى است به خاطر آوریم که پدر افسانهپژوهى و فرهنگ عامه در ایران، هدایت است. این بههمآمیختگى ادبیات و مردمشناسى یا به نوعى حضور کسانى که در حوزه ادبیات کار مىکنند، در حوزه مردمشناسى، چه توجیهى دارد و این همگن بودن چه ویژگى به آثار مردمشناسى ایران بخشیده است.
توجیه این فرضیه از نظر من در آن است که این حوزه علمى؛ یعنى مردمشناسى، حضور لازم و کافى را در دانشگاههاى ما نداشته است. مردمشناسى هرچند به عنوان یک رشته دانشگاهى شاید سابقهاى بیشتر از ۳۰ سال نداشته باشد و این حضور، حضورى نسبتاً ضعیف بوده است و این ضعف به ویژه زمانى چشمگیر است که ما آن را با زمینههاى وسیع کار مردمشناسى در کشورمان مقایسه کنیم. شاید ایران یکى از معدود کشورهایى باشد که تا این اندازه منابع عظیم باستانى، امروزى و شیوههاى زیستى متفاوت و فرهنگهاى بومى در آن به چشم مىخورد؛ لایههاى فرهنگى و اشکال متنوع زندگى که با قدرت، پویایى، و سرزندگى به حیات خود ادامه مىدهند. درنتیجه مىتوان گفت حضور دانشگاهى مردمشناسى به هیچوجه قابل مقایسه با نیازهایى که در واقعیت وجود داشته، نبوده است. شاید به همین دلیل؛ یعنى عدم گسترش حوزه علمى مردمشناسى در ایران بوده که بسیارى از کسانى که اصولاً به آن حوزه دانشگاهى رجوع یا دسترسى نداشتند و یا آن را نادیده مىگرفتند، منتظر آن حوزه هم نشدند و وارد عمل شدند و این وارد عمل شدن از شاخههاى بسیار متفاوتى انجام گرفته و از نظر من اشتباه است که ما تصور کنیم تنها در ادبیات این اتفاق افتاده است.
آیا بیشتر در ادبیات نبوده …؟
از نظر من اگر مىبینیم که بخش ادبى این قضیه برجستهتر است، به دلیل آن است که به طور کلى ادبیات حضورى بیشتر در جامعه ما دارد. اما این به آن معنا نیست که در بخشهاى دیگر این اتفاق نیفتاده است. مثال مىزنم: اگر ما به سراغ زمینهاى مثل فیلم که در ایران زمینهاى جدید هم هست برویم، شما مىتوانید صدها فیلم مستند و فولکلور را مشاهده کنید. البته ممکن است صاحبان این آثار خود را به عنوان فولکلوریست و اثرشان را به عنوان یک اثر فولکلوریک نشناسند، اما کار آنها مردمشناختى است. یعنى ما الآن بسیارى از مستندسازان را داریم که درحقیقت کارى که انجام مىدهند نوعى کار مردمشناسى است اما یا خودشان نسبت به این مسئله آگاه نیستند و یا اصولاً این امر برایشان اهمیتى ندارد. آنها بیشتر کار خود را در حوزه فیلم مىبینند تا در حوزه مردمشناسى، درحالىکه از لحاظ معیارهاى جهانى کار آنان در حوزه مردمشناسى و فیلم مردمشناسى قرار مىگیرد. یا در حوزه موسیقى تعداد زیادى از کسانى را داریم که در حال گردآورى موسیقى، نواختن سازهاى ایرانى، بومى، و نغمههاى قدیمى هستند و ممکن است که هیچ ارتباطى هم با یکدیگر نداشته باشند. ممکن است که این کار هیچ شکل آکادمیکى در نزد آنها پیدا نکرده باشد و در این میان افراد معدودى مثل دوست و همکار ما آقاى محمدرضا درویشى هستند که تلاش گسترده و پرثمرى براى گردآورى و انتشار این بنمایهها و نغمات، نواها، و آوازها را به شکلى آکادمیک به انجام رساندهاند. بسیارى در سطح ایران هستند که به شکلى غیرروشمند و به شکل خودبهخودى در این زمینه مشغول فعالیت هستند. همین را شما در تمامى حوزههاى دیگر هم مىتوانید ببینید، اما در حوزه ادبیات به دلیل نقش مهمترى که ادبیات در زندگى مردم ما داشته است، بهدلیل تماس با رمانها و داستانها که بیشتر بوده است و شخصیتهایى که در ادبیات ما ظاهر شدند و بعضى از این شخصیتها نفوذ بسیار زیادى بر روى زندگى ایرانى داشتند، مثل هدایت، ساعدى، آلاحمد، و … طبعاً به همین دلیل آثار آنها و جنبه مردمشناختى آن چشمگیرتر به نظر مىرسد، اما از نظر من این یک گرایش عام است.
ادامه دارد
فصلنامه نمایه پژوهش، ش ۱۹، تهران پژوهشگاه فرهنگ، هنر، و ارتباطات، پاییز ۱۳۸۰.