ناصر فکوهی/ طرح: ایرج اسماعیل پورقوچانی
مردانگی واژه ای است در آن واحد پدرسالارانه و زن دوستانه. زن بودگی ظاهرا، دستکم گروهی از زنان را، از تعلق داشتن به حوزه «مردانگی» معاف می کند و به ایشان اجازه می دهد در حلقه ابدی شرارت در جایگاهی برگزیده ومنحصر به فرد که به ایشان منسوب شده، آرام بگیرند و آن را، بی هیچ رقیبی، از آن خود کنند : نقطه ثقل مصیبت ها و شادمانی ها، مرکز و محور تلخی ها و شیرینی ها: سرچشمه جاودانه آفرینش ها و خیال . اما در این میان، تراژدی مردان از راه می رسد، مردانی که مردانگی خود را مدیون زنانگی زنان هستند: یاس و ترس، واهمه و اضطراب از آنکه هر مردی از زنی ریشه گرفته است از زهدانی تاریک که روزی از آن بیرون رانده شده است و از زمینی (مادری) تاریک که روزی باید درون آن جای بگیرد. شاید همین نکته ساده باشد که زن هراسی و زن ستیزی را در بسیاری از جوامع انسانی از قرن ها پیش تا امروز توجیه کند. مردان ناتوانند زیرا باید سلطه بیولوژیک زنانه را بر خود بپذیرند؛ مردان ناتوانند زیرا آغاز هر مرد و پایان هر مرد ، یک زن است و از این رو باید آن زن و شاید تمامی زنانگی را پنهان کرد و تا جایی که می توان بدان مجال «آفتابی شدن» (تقدس یافتن و پاک شدن) نداد. مردانگی، خود ستایی مضحکی است از نگاه در آینه ای که «خودِ مذکر» ساخته است و تفسیری از تصویری لغزان و نامطمئن که در تضادی آشکار با واقعیت قرار دارد: این واقعیت ساده که نیازی دائم را در بیولوژی ما می سازد، نیاز به انبساط، آرامش، سکوت، ثبات و خاموشی و تاریکی و رطوبتی که از دست داده ایم؛ نیازی به لذت بودن و بی درد بودن و حفظ شدن در وجودی که مهربانانه ما را احاطه می کرد و از واقعیت های دردناک حیات محفوظ می داشت؛ رویایی بهشتی و از دست رفته که اغلب به کابوسی جهنمی و جهان واقعی تبدل می شود؛ کابوسی که با گریه ای آغازین نخستین گام خود را پیش می گذارد و در تقارنی شگفت با قهقهه آغازین خدایان قرار می گیرد.