برونو لاتور برگردان ناصر فکوهی
در روزگاری قدیمی تر، همه عادت داشتند از «هوای عالی» سخن بگویند یا از «هوای خراب» . و چند ماهی است که می شنویم «هوا به شکل وحشتناکی عالیست!» و آنچه درباره آب و هوا مطرح می شود، در سیاست هم صادق است. لحظه کنونی هم وحشتناک است و هم عالی: چون از یک طرف ما با عملیات تروریستی، با بالا رفتن آرای «جبهه ملی» [حزب فاشیستی فرانسه] روبروئیم و از طرف دیگر با نتایج کنفرانس جهانی کوپ ۲۱(درباره اقلیم) که شاید سرانجام به ما امکان دهد بفهمیم کجا قرار گرفته ایم و باید چه سیاستی پیش بگیریم.
تا به حال رسم آن بود که برای قضاوت درباره اینکه با وضعیتی «پیشرفته» روبرو هستیم یا «ارتجاعی» فقط یک محور وجود داشت: اینکه یا حسرت گذشته های روستایی خود را بخوریم یا به فکر جهانی شدن باشیم. میان این دو نقطه نهایی، یک خط مستقیم خود را به همه تحمیل می کرد: و تنها تفاوت، در آن بود که چه کسی خط را ترسیم می کند. در صف نخست جبهه جهانی شدن، مدافعان پیشرفت قرار می گرفتند و پشت آنها، آدم های عقب افتاده. و البته با این تناقض همیشه آشنا که آیا این محور را بر سنت ها استوار کرده ایم یا بر بازارها. می توانستیم از آن دفاع کنیم که باید سنت های افراد را آزاد گذاشت و در برابر جهانی شدن اقتصاد قرار گرفت – در یک کلام یک چپ سنت گرا – یا می توانستیم از آزادی بازارها سخن بگوییم و در برابر آزاد ماندن سنت ها مقاومت کنیم – مثلا نوعی راست اعتدال گرا.
اما شاید بتوان در آن واحد از آزادی نسبت به سنت ها و بازارها هم صحبت کرد – آرمان مدرن شدن هیجان انگیزی که همه بخش های «پیشرو» چپ و راست به آن فکر می کنند. و یا سرانجام، برعکس علیه هر دو مبارزه کرد. اما برای آنکه همه این شاخص ها بتوانند تحقق بیابند پیش از هر چیز لازم می بود که نخبگان به وجود یک جهان، یک کره خاکی، باور می داشتند که شاید بتواند سیاره ای باشد که به صورت جهانشمول مدرن شود. اینجا است که باید تحلیل متعارف سپهر سیاسی را به سپهر دیگری پیوند داد: سیاره ای که وارد عرصه سیاست شده است.
اهمیت تاریخی کنفرانس جهانی اقلیم در پاریس، در آن است به ما امکان می دهد مسیری کاملا متفاوت را پیش بگیریم: سیاره زمین به هیچ رو به جهانی که جهانی کردن می خواست بسازد شباهت ندارد. اگر خواسته باشیم این را به صورتی خام بگوییم: ما کره خاکی ای نداریم که به درد زمین موعود ِ جهانی شدن بخورد. در واقع ما با یک خطای سوزنبانی سرو کار داشته ایم! بر همین اساس است که دیگر نمی توان صرفا موقعیت ها را بر اساس شاخص های شناخته شده و متعارف همیشگی یعنی حرکت از امر محلی به امر جهانی، از امر ملی به امر جهانشول، از هویت به «فضاهای بزرگ» بازار جهانی، ترسیم کرد. سیاست کلاسیک فقط تا جایی ممکن بود که نخبگان فکری این باور را تبلیغ می کردند که واقعا جهانی وجود دارد که ما داریم به سوی مدرن کردنش پیش می رویم.
لحظه ای مرگبار و تعیین کننده
اما بهر حال، سی سالی هست که این نخبگان دیگر چنین باوری ندارند. کسانی که نخستین بار متوجه موضوع شدند، تنها طرفداران محیط زیست نبودند بلکه افرادی بودند که که باید آنها را شکاکان اقلیمی (climatosceptiques) نامید. و بر خلاف آنچه اغلب پنداشته می شود، این رویکرد دافعه آنها را نباید ناشی از نوعی گذشته گرایی یا ناشی از عدم شناخت پنداشت. این گروه بسیار خوب متوجه بودند که اگر سیاره ای نباشد که بتوان آن را منطبق با دنیایی دانست که ادعا می شود ما داریم به سوی مدرن کردنش می رویم، بهتر است خود را اسیر یک قلعه آکنده از نابرابری ها نکنیم. حرکت قدرتمندی که امکان داد ۱۰ درصد از ثروتمندترین افراد جهان تبدیل به ۱ درصد و سپس یک دهم در صد جمعیت جهان شوند، نمی توانست معنایی داشته باشد، اگر درک نمی کردیم که چرا نخبگان فکری هر گونه امیدی را برای آنکه هرگز سرزمین خود را با کسانی که در پی مدرن کردنشان بودند تقسیم کنند و یا از میان بروند.
برای آنکه بفهمیم زمانه واقعا تغییر کرده است کافی است لبخند های تلخ دانالد ترامپ («شما اخراج می شوید!») را با لبخند های هالیوودی رونالد ریگان مقایسه کنیم. دیگر نمی توان مردم را مثل سال های دهه ۱۹۸۰ به باورهای [سطحی] کشاند: باورهای خوش بینانه، امروز دیگر نخبگان فاجعه باور شده اند؛ آنها که زمانی دیگران را برای مبارز بودن در زندگی تمرین می دادند، حال خود در موضع دفاعی قرار گرفته اند. اگر آمریکا باشد که آینده ما را در دست می گیرد، آنچه حزب جمهوریخواه در چنته دارد، واقعا لرزه بر اندام هر انسانی می اندازد. به خصوص که توده های مردم به خوبی فهمیده اند که اگر نخبگان خود دیگر باور به مدرن کردن [جهان] نداشته باشند، بهتر است به سراغ همان اندک چیزی بروند که از هویت های محلی برایشان باقی مانده است. از مجارستان تا فرانسه، از ایتالیا تا انگلستان، از روسیه تا ایالات متحده، بسیاری از آدم ها به گونه ای رفتار می کنند که گویی بخواهند بگویند: «ما از خیر جهان گذشتیم، دستکم بگذارید همان زمین[و سنت های پدری] برایمان باقی بماند!» نژاد سفید، گوشت خوک، ملت، پرچم، خلافت، خانواده، یا هر چیز دیگری که فکرش را بکنید، فقط دستمان خالی نماند. همه به سوی قایق های نجات هجوم ببریم!
البته این جماعت ها، خیالین هستند؛ جهانی شدن دیگر حتی یک تکه کوچک از این زمین های پدری برای کسی باقی نگذاشته است. اما بهر حال، اتوپیا هم اتوپیایی برای خودش است، و می شود فهمید که آدم ها به هر تخته پاره ای که برای نجات خود از غرق شدن بیابند، بچسبند. و ما در چنین نقطه عطفی قرار گرفته ایم، در لحظه ای مرگبار و تعیین کننده: آیا می توان تعریف دیگری برای تعلق به یک خاک جز یک سرزمین – روستا یا یک سرزمین – جهان، یافت؟ آیا مجمع جهانی سومی نیز وجود خواهد داشت که امکان دهد بتوان همه موقعیت ها را دوباره توزیع کرد و از تراژدی کنونی ِ نبرد میان اتوپیای جهانی شدن از یک سو و هویت های ملی از سوی دیگر جلوگیری کرد؟ البته خوب می دانم که این مثلث هنوز ترسیم نشده است، اما به نظر مشروع می آید اگر در برابر خطی که سرزمین – روستا را به سرزمین – جهان وصل می کند، از این پس دو خط دیگر را بیافزاییم که این دو کنشگر سنتی به کنشگر سومی در راس مثلث متصل کنند: سرمین – زمین ( یا سیاره یا گِ (Gè) یا گایا(Gaïa) یا هر نام دیگری) و این همان چیزی است که من به آن «رژیم جدید اقلیمی» می دهم. روشن است که سیاره ای که در کنفرانس حیرت انگیز پاریس درباره اقلیم ، بزرگان را در خود جمع کرده بود، چندان شباهتی با فضایی چنین بی تفاوت و چنین بی حد و مرز که جهانی شدن ظاهرا دارد ما را به سویش می برد ، ندارد. این سیاره، اقلیمی دارد، خاکی دارد، مرزهایی، خطوط جبهه ای و یک ژئوپلیتیک کامل که همان اندازه با نقشه های قدیمی تفاوت دارد که با جهان باستانی که تصور می کردند «طبیعی» است. اما این سیاره، «راه سومی» را میان هویت [محلی] و جهانی ( و البته میان «سوسیالیسم» و «سرمایه داری»، این دو پروژه بدون سرزمین) نمی گشاید . اما حضور آن، وزنه آن، نو بودنش همگی قادرند صحنه شطرنج سیاسی را زیر و رو کنند. این سیاره همه را وامی دارد که خاکی را که به ما تعلق دارد بار دیگر تعریف کنند و بار دیگر مشخص می کند چه کسانی پیشرو هستند و چه کسانی ارتجاعی .
بهر رو ، اگر ما نتوانیم به سرعت سرزمینیت خود را بر روی این زمین، بازتعریف کنیم، باید اذعا کرد که پیش به سوی یک جنگ در حد زمین های پدری خواهیم رفت. من هیچ جشن «سن سیلوستری» را به یاد ندارم که هوا چنین «هولناک خوب» باشد، هیچ فصل گشایش مدارسی را به یاد ندارم که چنین فرصت کمی را به ما، میان یک انتخابات ریاست جمهوری تعیین کننده و اضطرار بازگشت به مساله اقلیم، آن هم به شیوه ای چنین سیاسی بدهد.
برونو لاتور در ویکیپدیا
https://en.wikipedia.org/wiki/Bruno_Latour
منبع: روزنامه لوموند، ۱۲ ژانویه ۲۰۱۶
گروه فرانسه انسان شناسی و فرهنگ برگزیده ای از مقالات روزنامه لوموند و ضمییمه هایش را چند روز پس از انتشار متن فرانسه در اختیار خوانندگان می گذارد.