اصغر زارع کهنموئی
زمانی که از اعتدال مثل هر مفهوم دیگری و به خصوص در حوزه فرهنگ سیاسی سخن می گوییم، همیشه باید آن را در بستر های زمانی و مکانی قرار دهیم و اینکه تلاش کنیم برای آن مشخصات و تعاریف جهانشمول و ابدی و ازلی بیابیم، بیهوده و نادرست است. مثالی بزنم در اروپای نیمه قرن بیستم، مفهوم اعتدال در برابر فاشیسم هیتلری که می رفت تا جهان را به نابودی بکشد
اعتدال چیست؟ و مهمترین مولفه های آن کدام است؟
زمانی که از اعتدال مثل هر مفهوم دیگری و به خصوص در حوزه فرهنگ سیاسی سخن می گوییم، همیشه باید آن را در بستر های زمانی و مکانی قرار دهیم و اینکه تلاش کنیم برای آن مشخصات و تعاریف جهانشمول و ابدی و ازلی بیابیم، بیهوده و نادرست است. مثالی بزنم در اروپای نیمه قرن بیستم، مفهوم اعتدال در برابر فاشیسم هیتلری که می رفت تا جهان را به نابودی بکشد، چندان معنایی نداشت و همه گروه ها از احزاب راست دموکرات (و نه البته راست های فاشیست) تا چپ افراطی در ابتدای دهه ۱۹۴۰ بر آن بودند که باید در برابر این خطر دست به شدیدترین و رادیکال ترین اقدام یعنی جنگ متعارف یا جنگ چریکی زد. در حالی که سه دهه بعد از این وقایع، یعنی در اواخر دهه ۱۹۷۰ تقریبا تمام اهل اندیشه و مردم عادی با رادیکالیسم خشونت آمیزی که حرکات تروریستی در کشورهای اروپایی پدید آورده بودند، مخالف می کردند و معتقد بودند به رغم خشونت آشکار سرمایه داری نباید به سوی رفتارهای مشابه رفت و باید اعتدال و میانه روی در روش های مبارزاتی را حفظ کرد ولو آنکه از لحاظ موضع گیری های فکری بسیار رادیکال بود.
این هم نکته مهمی است که رادیکالیسم و اعتدال را باید در عرصه کنش یا عمل اجتماعی و عرصه گفتمان و ذهنیت از یکدیگر جدا کرد. ممکن است گروه یا جامعه یا کشوری بسیار در برخی از گفتمان های خود رادیکال باشد ولی در عرصه عمل نخواهد یا نتواند به سوی این رادیکالیسم برود.
به طور کلی اعتدال را می توان در شرایط کنونی یعنی در ابتدای قرن بیست و یکم و در روابط کنونی ژئو پلیتیک جهان چنین تعریف کرد: پرهیز از خشونت و راه حل های سرسختانه ای که ساختارها، نهادها و رفتارهای اجتماعی را زیر و رو می کند و تبعا بهای آنها نیز سنگین بوده و لزوما ضمانتی نیز برای رسیدن به نتایج بهتری از اعتدال ندارند. به عبارت دیگر باید به نوعی قواعد بازی «ملی» و «بین المللی» را در عرصه های مختلف به ویژه عرصه سیاسی پذیرفت و بر اساس قوانین و با پرهیز از تند روی و خشونت به سوی اهداف خود حرکت کرد.
بنابراین در یک کلام مهم ترین مولفه های اعتدال در حال حاضر را باید قانون گرایی، خشونت گریزی کامل، افرایش آزادی ها و رعایت و تضمین حقوق اقلیت های گوناگون زبانی، قومی، دینی، سیاسی و کاهش نابردباری ها، فساد و بی عدالتی و نابرابری اجتماعی، میانه روی در گفتار و رفتارهای سیاسی و تلاش برای رسیدن به نوعی خرد جمعی که بیشترین میزان از کنشگران اجتماعی را در یک نظام با یکدیگر سازش دهد و مخرج مشترکشان باشد دانست.
حتی رادیکال ترین کنشگران سیاسی و اجتماعی نیز خود را معتدل می خوانند مرز باریک میان اعتدال و افراط از یک سو و از سوی دیگر مرز میان اعتدال و محافظه کاری، چگونه و با چه معیاری قابل تشخیص است؟
دلیل این امر به شرایط امروز جهان و ایران باز می گردد. گفتمان خضونت و رادیکالیسم، به دلیل نتایج بسیار منفی که در طول قرن بیستم و در ابتدای قرن بیست و یکم به بار آورده است، ارزش و اعتبار اجتماعی خود را از دست داده است. در ایران در طول هشت سال گذشته، دولتی بر سرکار بود که تقریبا در همه عرصه ها گفتمان و کنشی رادیکال داشت، اما نتیجه کوتاه مدت این امر، از میان رفتن عقلانیت دولتی و نخبه گرایی و مدیریت قدرتمند و حاشیه ای شدن تجارب سیاسی و اقتصادی و اجتماعی دولت های پیشین، و در میان مدت تخریب نظام اجتماعی و اقتصادی بود. بنابراین امروز کسی که بخواهد با همان ابزارها وارد کار شود در حقیقت دارد به گونه ای خودکشی سیاسی می کند: ابزارهایی مثل تهدید، تهمت زدن، ترساندن، پرونده سازی، توهین، زیر سئوال بردن تخصص و نخبگان، وعده دادن های بی پایه و اراده گرایی های بی اساس و غیره به هیچ کاری نمی آیند و ولو آنکه این یا آن فرد را حاشیه ای یا حذف کنند، بلافاصله آن فرد با ده ها فرد مشابه خودش جایگزین خواهد شد. به همین جهت می توان مطمئن بود که دولت پیشین دستکم تا سالها و خوشبختانه، کشور ما را در برابر چنین رفتارهایی واکسینه کرده است. اما این امر خطری را هم در بر دارد و آن ورود گفتمان های رادیکال زیر لوای اعتدال گرایی است. بدین معنا که یا با گفتمانی اعتدالی، کنشی رادیکال به کار برده شود و یا حتی همان گفتمان هم باز بخواهد نوعی رادیکالیسم جدید را اما این بار با شکلی «زیبا سازی» شده عرضه کند. البته به گمان ما همانگونه که بارها گفته ایم، گفتمان و کنش سیاسی در جوامع امروزی نسبت به قدرت و توان خود در برابر سیستم های اجتماعی دچار خود بزرگ بینی و توهم هستند. سیستم های اجتماعی بدین گونه عمل نمی کنند که هر چیزی را بپذیرند و به هر صورتی عمل کنند. امروز به همین جهت به نظر من سیاستمداران در کشور ما به خوبی می دانند و باید بدانند که گفتمان و کنش رادیکال و تندروانه خریداری ندارد و حتی در بدترین شرایط نیز کسی زیر بار آنها نخواهد رفت. باز مثالی از کشوری دیگر برایتان بیاورم. در فرانسه جریان راست افراطی فاشیستی بسیار تلاش کرد که در طول سی سال گذشته همه مشکلات را بر دوش مهاحران خارجی و به خصوص مسلمانان بیاندازد اما برغم این مسئله هرگز نتوانسته است در انتخابات از مرز بیست در صد عبور کند و یک بار که به دور دوم یک انتخابات ریاست جمهری رسید برای اولین بار در فرانسه چپ و راست با هم متحد شدند و رای به شکست آن دادند.
اما در برابر این سئوال که چگونه گفتمان و کنش رادیکال را از یک گفتمان و کنش معتدلانه تشخیص دهیم به نظر من، اولا باید به گذشته جریان ها نگاه کرد که آیا این گفتمان و کنش دارای پایه و اساس هست یا وضعیتی اپورتونیستی را نشان می دهد و ثانیا باید کنش عمل را مبنای اصلی قرار داد و نه گفتمان را . هر اندازه یک حزب و گروه برای مخالفان خود حق بیشتری قائل باشد، یعنی معتدل تر است و هر اندازه برعکس در فکر انحصار برای خودش باشد هر اندازه هم از اعتدال صحبت کند، حرف هایی وحالی بیش در چنته نخواهد داشت.
سیاست عرصه جدی و بی تعارف است. می گویند: «سیاست پدر و مادر نمی شناسد». حالا در عرصه سیاست داخل و سیاست بین الملل، اعتدال با چه ابزاری قابل پیگیری است؟ گویا اساسا اعتدال همانند اخلاق با سیاست خیلی میانه خوبی ندارد.
مسئله رابطه سیاست و اخلاق قرن ها سات که موضوع بحث است و ماکیاول بهتر از هر کسی این مسئله را در کتابش «شهریار» بر اساس تجربه های واقعی سیاسی تحلیل کرده است. خلاصه بحث این است که سیاست لزوما ضد اخلاق نیست، اما سیاست و اخلاق دو امر مجزا هستند که هر اندازه جامعه ای بتواند آن دو را به انطباق بیشتری با یکدیگر برساند موفق تر خواهد بود و اعضای آن جامعه زندگی بهتری خواهند داشت. برای مثال بیایید موقعیت دو کشور را که هر دو پیشرفته و توسعه یافته هستند و هر دو با انقلاب های دموکراتیک خود فاصله و تجربه ای چندصد ساله دارند،در نظر بگیرید: یکی امریکا و دیگری سوئد را. در امریکا اخلاق و سیاست فاصله بسیار زیادی از یکدیگر گرفته اند و به همین دلیل این کشور ده ها سال است یک بحران عمیق اقتصادی، اجتماعی ، سیاسی و… را تجربه می کند و مردمش شرایطی سخت دارند در حالی که سوئد از کشورهایی است که اخلاق و سیاست بیشترین نزدیکی را با یکدیگر دارند و همین امر سبب شده است که مردم سوئد بالاترین رضایت را از زندگی خود داشته باشند و برغم همه مشکلاتی که کشورهای توسعه یافته با آنها سروکار دارند، سوئد بتواند این مشکلات را نسبتا پشت سر بگذارد.
بنابراین در تضاد قرار دادن اخلاق و سیاست به گونه ای عامیانه به نظر من درست نیست، مسئله شدت و درجه و میزان این انطباق یا عدم انطباق است. مسئله آن است که به خصوص مردم اعتماد خود را نسبت به نهادهای سیاسی از دست ندهند. اغلب کشورهای اروپای غربی امروز با بحران مشروعیت سروکار دارند چون مردمانشان دیگر اعتمادی به دموکراتیک بودن سیستم و رهبران آن ندارند. و این خود حاصل از میان رفتن اخلاق در حوزه سیاسی یا تضعیف آن است. این امر لزوما به حوزه سیاسی هم بر نمیگردد. مثالی از کشور خودمان برایتان بزنم، رعایت اخلاق سیاسی در انتخابات اخیر ریاست جمهوری نسبت به انتخابات قبلی، میزان اعتماد مردم را نسبت به حوزه سیاسی بسیار بالا برد. حتی طرز سخن گفتن اخلاقی و محترمانه رئیس جمهور جدید در برابر لحن دولت پیشین، سبب افزایش احترام نسبت به سیاستمردان حتی در میان مخالفان او شده است. اخیرا در مجلس دیدیم که نمایندگانی که هنوز می خواهند با ادبیات دولت پیشین سخن بگویند چگونه مجبور شدند رسما عذر خواهی کنند.
بنابراین باید توجه داشت که سیاست هر چند از جنس اخلاق نیست اما لزوما تضادی آشتی ناپذیر با اخلاق نیز ندارد. از لحاط بین المللی سیاست از نوعی بازی قدرت ها تبعیت می کند که چندان اخلاقی نیست بر اساس همین بازی هم اکنون کشور ما را تحریم کرده اند. با وجود این سیاست های مدبرانه و به دور از پوپولیسم می تواند این غیر اخلاقی بودن را به صورت نسبی کاهش دهد، کما اینکه پیش از دولت قبلی ما با تحریم روبرو نبودیم. از این رو فکر می کنم در جهان کنونی مدبر بودن یک سیاستمدار تا حد زیادی بستگی به آن دارد که بتواند شرایط جدید جوامع انسانی را درک کند و تلاش نکند روی مدل های قرن گذشته یا حتی قرن نوزدهم حکومت کند. جهان امروز جهانی است که در آن کنشگران اجتماعی از آگاهی بسیار بیشتری برخوردارند و دستکاری کردن آنها به سادگی ممکن نیست ، ابزارهای فناورانه نیز به سادگی می توانند علیه دولت ها به کار گرفته شوند. اخلاقی عمل کردن ولو نسبی شاید امروز بهترین راه پیش پای دولت ها باشد و امروز موفق ترین دولت ها یعنی دولت هایی که کمترین بحران ها را دارند و پایدار از بقیه هستند، به گونه ای اخلاقی ترین دولت ها هم هستندو برعکس.
مرز میان اعتدال و انتقاد کجاست؟ برخی فکر می کنند اعتدال یعنی تعارف و تعریف. تا کسی انتقاد می کند او را افراطی می خوانند.
برای آنکه ما بتوانیم انتقاد و ارزش آن را بفهمیم ابتدا باید بتوانیم شرایط جهان جدید را بفهمیم. در این جهان کسانی که انتقاد می کنند ولو از سر مخالفت و برای دشمنی هم باشد، در واقع در حال خدمت کردن به یک قدرت هستند. البته تا زمانی که در حدود قانونی باقی بمانند وقتی یک حزب در مخالفت با حزب حاکم میتینگ می گذارد و سیاست های آن حزب را زیر سئوال می برد، با گفتمان و عمل خود، اشکالات کار را به حزب نشان می دهد . در اینجا اگر حزب حاکم دارای روشن بینی باشد می تواند از گفتمان مخالف بهترین استفاده را برای حفظ و پایداری خود بکند. اشکال دیکتاتوری ها که همواره و بدون هیچ استثنایی سبب سقوطشان می شود این است که به زور مانع بروز مخالفت ها می شوند و در نتیجه تمام چراغ های راهنمای خود را در جاده خطرناک سیاست، تعمدا خاموش می کنند و این مثل آن است که ماشین سیاست در یک جاده خطرناک کوهستانی حرکت کند و هر نوری را که راه را برایش روشن کرده است، خود تعمدا از میان ببرد. نتیجه روشن است و هر کودکی می تواند آن را بفهمد: سقوط به ته دره. اما جنون قدرت معمولا سیستم های آمرانه را کور کرده و اسباب تخریب آنها را به دست خودشان و یا البته به دست دشمنانی که راه غلط را به آنها نشان می دهند، فراهم می کند.
در تاریخ فکر اسلامی، تفکر اعتدال چقدر قابل اعتنا است و چگونه قابل پیجویی است؟ چه کسانی و چگونه پرچم اعتدال بالا بردند؟
این سئوال در تخصص من نیست، اما تا آن جایی که اطلاعات تاریخی من اجازه می دهد به آن پاسخ دهم. از ابتدای اسلام دو گرایش رادیکال و اعتدالی در برابر یکدیگر قرار داشتند. اما در مجموع گرایش اعتدالی و عقلانی و مبتنی بر شعور و انصاف و گریز از تعصب و افراط و خرافات حاکم بود . این امر تا زمان ابن رشد در جهان اسلام باقی ماند، اما پس از آن به دلایل بسیار زیادی که خارج از حوصله این بحث است، عقل گریزی و خرافه گرایی و تعصب در مراکز قدرت اسلامی حاکم شد و همین امر تمدن اسلامی را به زیر استیلای تمدن های مسیحی برد که با رنسانس و تقریبا در همین زمان از آن گونه تعصبات خارج می شدند. دوره اول اسلام که تقریبا تا قرن پانزدهم میلادی ادامه داشت دوران درخشان تمدن اسلامی و دوره دوم ، دوران سقوط اسلام و اوج گیری مسیحیت است.بنابرای اعتدال لزوما به معنای پرهیز از هر گونه عمل رادیکالی نیست. در دوران نخست همچون دوران دوم، در اسلام شورش ها، انقلاب ها و جنگ های رادیکالی وجود داشتند، اما اعتدال یا عدم اعتدال بر اساس چگونگی رفتار با دیگری وتحمل دیگری و میزان پذیرش عقل و پرهیز از خشونت برای مدیریت تعیین می شد.
از منظر اندیشه فلسفی، مکتب اعتدال چگونه مکتبی است؟ طلایه داران این مکتب در فلسلفه غرب چه کسانی هستند؟
در مکاتب فلسفی، رادیکالیسم و اعتدال همواره وجودداشته اند اما با معانی بسیار متفاوت بنابراین نمی توان به صورت مطلق از ارزش رادیکالیسم یا از ارزش اعتدال صحبت کرد. با این وصف در قرن بیستم رادیکالیسم و اراده گرایی ناشی از آن به اوج خود رسید. حکومت های توتالیتر نظیر حکومت های فاشیستی در ایتالیا و آلمان و حکومت های کمونیستی در شورووی و چین نمونه های این رادیکالیسم بودند که در هر دو مورد به شکست و تخریب کشورها منجر شدند. از این رو می توان گفت که قرن بیسستم قرنی است که اعتدال و پرهیز از خشونت و عمل عقلانی بیشترین میزان از قابلیت را در گفتمان های سیاسی و اجتماعی دارد. این امر بدان معنا نیست که شورش های اجتماعی، اعتصابات، مبارزات کارگری و سایر مبارزات مطالباتی نباید انجام بگیرند اما امروز هر چه کمتر و کمتر می توان فیلسوفان و یا اندیشمندانی را یافت که معتقد باشند راه بهبود وضعیت بشر این است که هر روزدر خیابان ها شورش کند و با خشونت قدرت را از آن خود کند، بلکه پایبندی به قانون، به سازمان یافتگی حقوقی، آزادی و حقوق بشر و مبارزه سیستماتیک با همه اشکال خشونت به هر عنوان و در هر کجا امروز بیشترین میزان انعکاس را در جهان فکری دارد و بحث اغلب نظریه پردازان امروز این است که دولت های کنونی در جهان هنوز نتوانسته اند موقعیت جدید انسانی را که دیگر حاضر به پذیرش خشونت به مثابه اصل است، را بپذیرند و به همین دلیل با ابزارهای قرن های گذشته تلاش می کنند وضعیتی غیر قابل تداوم را تداوم بخشند و همین بحران های بزرگی را در سراسر جهان ایجاد کرده است. هر اندازه زودتر قدرت سیاسی درک کند که جهان فردا یا جهانی دموکراتیک، به دور از خشونت، عادلانه و انسانی در معنای واقعی کلمه خواهد بود و یا اصولا وجود نخواهد داشت، زودتر می توانیم این بحران ها را از سر رد کنیم وگرنه داروهایی که لیبرالیسم و لیبرالیسم جدید سالیان سال است در حال تجویز آن هستند دنیا را به این وضعیت کشانده که شاهدش هستیم یعنی وضعیتی که هیچکس در هیچ کجا از هیج لحاظ امنیتی ندارد و همه در معرض خطرند در خالی که انسان همه امکانات مادی را برای بهبود موقعیت خود در دست دارد.
جهان اسلام با افراط و تفریط های بسیار رو برو است به گونه ای که برخی اعتقاد دارند روایت های رادیکال، جهان اسلام را به عقب ماندگی کشانده است. اعتدال را برای رشد و اعتلای جهان اسلام چقدر موثر می دانید؟ جهان اسلام با چه روشی باید به اعتدال بازگردد؟
نمی دانم منظور از روایت های رادیکال چیست و به چه چیزی اعتدال در جهان اسلام گفته می شود. اما به طور مشخص در ژئو پلیتیک جهان از اواخر دوره شوروی، آمریکا برنامه ای را برای ایجاد وهابیت و سلفی گری افراطی با کمک عربستان سعودی و در کشورهای افعانستان و پاکستان و گروهی دیگر از کشورهای عربی و همچنین در کشورهای اروپایی آغاز کرد که نتایج آن را امروز در همه جهان اسلام می بینیم. از زمانی نیز باز آمریکا تصمیم گرفت سلفی گری را محدود کند به سویی که خودش می خواهد هدایت کند و از آن به صورت موردی استفاده کند، اما ، وقتی جریانی اجتماعی ایجاد شد، نمی توان هر طور بخواهیم با آن رفتار کنیم. وقایع خاور میانه این را به خوبی نشان می دهد. سرنوشت کشوری مثل عراق یا مصر را ببینید. تغییر سیاست های امریکا از دفاع از دیکتاتورهای نظامی تا دفاع از اخوان المسلمین، از دفاع از طالبان تا روی کار آوردن کرزی؛ روابطی کاملا اپورتونیستی را نشان می دهد همین را در مورد اغلب قدرتهای بزرگ دیگر جهان نیز می بینیم. این گونه برخورد غیر مسئولانه که در امریکا به غلط نام دفاع از منافع ملی به آن داده شده است، متعلق به جهان دوران استعمار است و تبعا زیان آن در درجه اول مردمان منطقه را به نگونبختی خواهد کشاند و در امواج بعدی خود کشورهای مرکزی را از جمله اروپای غربی و خود امریکا را . مسئله مهاجرت و تکثر فرهنگی امروز در کشورهایی مثل فرانسه و آلمان و بریتانیا به معضلی غیر قابل حل تبدیل شده است که کل سیستم سیاسی و فرهنگی واقتصادی آنها را تهدید می کند؛ ازون بر این افزایش شدید کنترل اجتماعی برای مقابله با تروریسم، زندگی را هر روز برای شهروندان این کشور تلخ تر می کند چون باید به موقعیت های زیر کنترل عادت کنند، این ها را باید یکی از اثرات جهانی شدن دانست که امروز این کشورها باید تاوان عملکردههای سیاسی خود را در دوران استعمار با چنین موقعیت هایی پس بدهند.
بحث اسلام سیاسی البته بحثی بسیار طولانی و تخصصی است که در این مختصر نمی توان به تمام جنبه های آن پرداخت.
به نظر می رسد جبهه اعتدال در کشور ما جبهه ضعیفی است. افراط گرایی و محافظه کاری متاسفانه رشد بیشتری دارد. برای رهایی از این دو بلا و نیل به اعتدال چه باید کرد؟
به نظر من چنین نیست. لااقل امروز چنین نیست. دولت قبلی حداقل این حسن را داشت که نشان دهد رادیکالیسم و تند روی و پوپولیسم، چه سرانجامی برای کشور و برای خود سیاستمداران دارد و امروز به نظر من حتی سر سخت ترین اصول گرایان و محافظه کاران ما در موقعیت بهتری از هشت سال پیش قرار دارند و بیشتر قدر اعتدال را می دانند.در شرایطی که تندروی های دولت پیشین و رادیکالیسم آن بدترین ضربات را به عرصه های مختلف زندگی و اعتبار ما در داخل و خارج وارد کرد به نظر من امروز اتفاقا بهترین موقعیت است که رویکرد معتدلانه بتواند بیشترین بسیح را برای حمایت از سیاست های درست و راهکارهایی که اغلب شناخته شده هستند اما نیاز به مدیریت درست و مدبرانه ای برای اجرایشان وجود دارد، انجام دهد. شک ندارم که جز اقلیت کوچکی که بیشتر از آنکه به شعارهای رادیکال پایبند باشند این گونه رفتارها و حرف ها و تهدید ها و شعارهای تند برایشان نوعی مارک و برند سیاسی شده است که طریق آن خودشان را از دیگران جدا کنند، اکثریت مردم و نخبگان ما امروز از این رویکرد دفاع خواهند کرد، البته به شرط آنکه تحت تاثیر شعارهای تند و رادیکال آن اقلیت های غیر کارا که در عمل نشان دادند چیزی جز فاجعه و نگونبختی برای کشور و مردم به بار نمی آورند، قرار نگیرند و سیاست های عقلانی و متکی بر اصول اما واقع بینانه خود را ترک نکند.
آقای روحانی با شعار اعتدال آمده است چگونه این شعار می تواند در عرصه اجرایی و سیاسی، عملی و اجرایی شود؟ به نظر شما او و کابینه اش چه روشی باید در پیش بگیرد تا از مدار اعتدال خارج نشود؟ کابینه معتدل چگونه با سیاست خشن، سیاست رقابت، سیاست بحران کنار آید؟
نخستین اقدامات آقای روحانی یعنی آنچه در برگزیدن کابینه می بینیم به نظر من مثبت است: کابینه بیشتر از افراد تکنوکرات و فراجناحی تشکیل شده است. مهم ترین خصوصیت این افراد در آن است که همگی دارای تجربه طولانی مدتی در عرصه سیاست ها ایران هستند و بنابراین به قول معروف نتایج سیاست های مختلف را که در بسیاری از آنها خودشان نیز دخیل بوده اند را دیده اند. این امر بسیار مثبتی است. در وضعیتی که دولت پیشین کشور را به آن کشانده است اولین و مهم ترین اقدام آن است که سیستم مدیریت کلان که ناتوان ترین و کم تجربه ترین افراد در آن جای گرفته بودند، به قوی ترین افراد ممکن از لحاظ سیاسی داده شود. این کار در بخش اصلی خود انجام شد و به نظر من رای آوردن اکثریت قریب به اتفاق اعضای کابینه روحانی خود گویای آن است که مجلس که لزوما از لحاظ سیاسی با رئیس جمهور در یک خط قرار ندارد به خوبی پیام انتخابات را دریافت کرده است. مرحله بعد آن است که مدیریت ها در رده های پایین تر نیز به افراد توانا و سالم سپرده شود. بسیار در ایران از فسادو ناتوانی مدیران و افراد اجرایی صحبت می شود ولی کمتر از این صحبت می شود که تعدا افراد توانا و قابل هم بسیار زیاد هستند و باید از آنها استفاده کرد. اقدام مهم دیگر استفاده دولت از استقبال بسیار خوبی است که جامعه مدنی از آن کرده است محبوبیت دولت در حال حاضر در اوج است اما این محبوبیت همراه با اقدامات دولت تغییر خواهد کرد. کسی انتظار معجزه از این دولت ندارد و نباید داشته باشد،اما انتظار حسن نیات بسیار بالا است. یعنی اینکه واقعا تلاش دیده شود. به نظر من با تغییرات مدیریتی و تغییر رویکرد از پوپولیسم و رادیکالیسم توخالی سیستم قبلی به مدیریت حتی تکنوکرات می توان بسیاری از مشکلات را پشت سر گذاشت. البته امروز مشکل ومعضل اساسی که دولت قبلی برای کشور ایجاد کرده است چندین قطع نامه سازمان ملل و مسئله تحریم ها است که باید در اسرع وقت به نتیجه ای در آن رسید با این شرط که نتیجه برای ما برد – برد باشد و نه تسلیم.از لحاظ اجتماعی دولت باید به جامعه فرصت دهد که پس از این هشت سال نفس گیر بعضی از عقده های خود را خالی کند. کمی تساهل خیلی زود افراد را به این نتیجه می رساند که نیازی به افراط در روش ها و رویکردها نیست. اما واکنش های خشونت آمیز همان وضعیت دولت پیشین را به وجود می آورد که در ابتدا با شدیدترین وضعیت با جامعه برخورد می کرد و در پایان مدعی شد که دیگران این را می خواسته اند و آن دولت مدافع تسامح بوده است.
در مورد رایکالیسم بدون شک رادیکالیسم دوباره ظاهر خواد شد اما مهم مدیریت از بالای آن است. ما خوشبختانه در کشورمان رادیکالیسم خودجوش اجتماعی نداریم یا لااقل فعلا نداریم . بنابراین بهترین اقدام دولت آن است که نخبگان را قانع کند که از ورود به صحنه نیروهای خودسر جلوگیری واین نیروها را که بازمانده ای از دورانی پشت سرگذاشته شده هستند، از میان بردارند. اتفاقی که در تهران افتاد یعنی نیروهای انتظامی کنترل شهر را مثل هر شهر مدرنی در دست گرفتند و ما دیگر کسی را نمی بینیم که برای خودش و بدون اینکه معلوم باشد کیست و چیست، جلوی مردم را بگیرد افتاد و امروز در همه جا برای هر موضوعی پلیس و ضوابط و قوانین مشخص شهری و کشوری وجود دارد، باید در سطح همه کشور و همه امور بیافتد و حوادثی همچون حمله به تجمعات و افراد که بدون ترس از مجازات انجام می شد باید متوقف شوند. اینها خواست اصلی مردم است که مایلند در رفاه و در امنیت زندگی کنند و این خواسته هایی بدیهی و ابتدایی در یک سیستم دولتی قانونی است که فکر می کنم دولت جدید نسبت به آنها آگاهی دارد و فکر می کنم اکثریت گروه های موسوم به اصول گرا نیز به آنها اعتقاد دارند. از این رو به نظرم اگر همه از تند روی و عامه گرایی دست بردارند و به دولت کمک کنند شرایط مناسبی برای کار وجود دارد. اعتماد دولت به مردم و سازمان های مردمی را البته من در صدر همه مسائل دیگر می گذارم. این جنبه ای حیاتی و اساسی دارد. این سرمایه بزرگ برای ما به واقع ضرورتی مطلق دارد. به عبارت دیگر و به قول یکی از سیاستمدارن یا سیاست شناسان، باید کاری کرد که تکرار تجربه ای همچون دولت پیشین، یعنی بازگشتی صد ساله از قانونیت و مدنیت به دوران قاجار، در این کشور غیر ممکن شود.
این گفتگو در مرداد ماه ۱۳۹۲ با خبرگزاری دانا انچام شده است.
لینک در خبرگزاری دانا