این ایده که نوآوری های فناورانه و علمی لزوما و یا تا حد زیادی وابسته و ناشی از نیازهای انسانی هستند و این نیاز ها به صورتی ”طبیعی“ در فرایند عمومی رشد و تحول انسانی و در خط سیری که انسان را از اشکال ”ابتدایی“ حیاتی وحشی به اشکال ”پیشرفته“ حیاتی متمدنانه می رساندایده ای غالب در قرن نوزده و حتی تا نیمه قرن بیستم بود. از این دریچه دید انقلاب صنعتی ابزار اساسیای بود که می توانست تمام نیازهای انسان ها را در بهترین شکل و در تولیدی انبوه تامین کند و از همین رو بود که مفهوم ”تولید انبوه“ و سپس ”مصرف انبوه“ به مترادف هایی برای ”رشد“ و ”توسعه“ در معنای که نظریه پرداز کلاسیک توسعه، روستو، از آن می دام د تبدیل شد و بر همین اساس بود که اکثر قریب به اتفاق پروژه های توسعه ای بر پایه رشد فناوری های برای کشورهای در حال توسعه برنامه ریزی شده و به اجرا درآمدند و در نهایت نیز با شکست و با بروز بحران های گسترده اجتماعی – فرهنگی روبرو گشتند. اما این ایده با ورود جهان به فرایند شتاب یافته جهانی شدن نولیبرالی و الزامات و سازوکارهای آن که از یک سو با انقلاب موسوم به انقلاب اطلاعاتی از ابتدای دهه ۱۹۸۰ میالادی انطباق داشت و از سوی دیگر با شکل گیری آنچه ”سرمایه داری متاخر“ نامیده شده است، به شدت زیر حمله فیلسوفان و متفکران پسا مدرن ( و در کنار آنها اکثریت انسان شناسان فرهنگی) قرار گرفت. بحث اساسی آن بود که سرمایه داری جدید با تبدیل کردن مصرف به موتور اصلی چرخههای مالی-کالایی-مصرفی، استراتژی اساسی خود را نه ”تامین نیازهای موجود“ بلکه ”ایجاد نیازهای جدید“ که البتیه بیشتر باید از آنها مفهوم”ایجاد نیازهای کاذب جدید“ را فهمید قرار می دهند تا بدین ترتیب بتوانند مارژ سود را افزایش دهند. افزایش مارژ سود در واقع فرایندی دو گانه و به ظاهر متناقض نما(پارادوکسیکال) را ایجاد می کرد و آن این بود که در کنار افزایش ظاهری تنوع کالاها و ”تکثر فرهنگی“ ما در حقیقت با با تقلیل یافتن کالاها به تعدادی محدود و یکسان سازی ها( که به معنی فقیر شدن نیز هست) در رفتارهای فرهنگی روبروئیم.
در این میان حوزه کالاهای الکترونیک – رسانه ای بهترین زمینه را از این لحاظ در اختیار می گذاشتند. بنابراین استراتژی های ایجاد نیازهای کاذب تلاش کردند بازارهای نویی را در این حوزه بگشاید که مهم ترین و پایه ای ترین آنها رایانه ها، سیستم اینترنت و پس از آن تلفن همراه و تمام وسایل ارتباطی دیگر در این زمینه بود.
سیستم پیام های کوتاه را نیز باید در این چارچوب در نظر گرفت. ایده پایه ای در اینجا شاید به گونه ای کاملا مثبت به نظر برسد زیرا چند عنصر را در خود دارد که می توان آنها را در تقویت جنبه های مثبت فرهنگی موثر دانست: نخست ایده سواد: برای به کار گیری از این سیستم افراد باید از قابیلیت های نوشتاری و خوانایی خود استفاده کنند ، دوم امکانات ارتباطی و ناشناسی نسبی که امکان رابطه و پخش اخبار و غیره را در مقیاس های وسیع فراهم کرده و گاه حتی می تواند به کمک به گسترش آزادی های فردی و اجتماعی در محیط های بسته و زیر کنترل شدید، بیانجامد، سوم، ایده آزادی عمل فردی و امکان یافتن خلاقیت ها، نوشتن متن به این ترتیب می تواند نوعی خلاقیت ادبی ( ولو حداقلی) به حساب آید که سپس از خلال رسانه های الکترونیک وبلاگ، سایت ها، …) و حتی رسانه های متعارف ادامه یابد. با این وصف آنچه در عمل اتفاق افتاد لزوما با این چشم انداز زیبا و ستودنی متفاوت بوده است.
پیام های کوتاه در کشور ما ( و نه فقط در کشور ما) امروز بیشتر جنبه سرگرمی داشته و مهم ترین مصرف آنها ظاهرا ارسال ”جوک“ ( لطیفه ها و تکه های خنده آور ) است. افزون بر این مصرف کاذب در اینجا به اوج خود می رسد و شروع به تخریب بخش بزرگی از زمان آزاد ( اوقات فراغت) و از آن بدتر زمان فعال ( زمان کار) شهروندان می کند. اگر نگاهی به اطراف خود بیاندازیم می بینیم که بسیاری از افراد ( حتی کسانی که قاعدتا وظایف تعریف شده ای را در سطح شهر برعهده دارند (که نیازمند دقت و توجه به محیط است) در بسیاری موارد مشعول بازی ( در واقع خواندن و نوشتن این پیام ها) هستند. افزایش قابلیت های نوشتاری و خوانایی نیز در این مورد خاص به شدت مورد شک و تردید است، زیرا استفاده از خط لاتین و محدود بودن تعداد کلمات به کار برده شده، اغلب پیام را از لحاظ محتوایی کم رنگ و بی ارزش می کند و در بسیاری موارد نیز به دلیل انتقال(forward) ساده پیام فرد را در موضعی کاملا خنثی قرار می دهد. تقلیل زبان در این حالت می تواند اثرات کوتاه و دراز مدت وخیمی داشته باشد که این امر برای زبان هایی که در حال شکل گیری و رشد و انطباق یافتن با موقعیت های جدید حوزه شناخت هستند ( همچون زبان فارسی) می تواند با ضربات فرهنگی بیشتری همراه باشد.
بنابراین در نهایت به سختی می توان از دو ابداع نوشتن ”پیام های کوتاه“ و نوشتن ”وبلاگ“ به مثابه ابداع های فناورانه ای که لااقل در کشور ما توانسته باشند به گسترش خلاقیت ها دامن بزنند دفاع کرد. بلکه برعکس می توان به جرات گفت که آنچه شاهدش هستیم بیشتر نوعی تخریب زمان ( و طبعا منابع مالی که صرف تامین این امکان و مصرف آن می شود) و سطحی شدن اندیشه ها و کاهش قابلیت اندیشیدن واقعی است. خواندن متون کوتاه و در سرعت های بسیار بالا لزوما نمی تواند قدرت ذهنی را افزایش دهد بلکه در اکثر موارد ممکن است تنها سبب رشد و گسترش پیام ها و نوشته هایی شود که به صورت شتاب زده نوشته شده، شتاب زده خوانده شده و در عمق اندک، درک شوند . این چرخه در نهایت نه تنها خلاقیت را رشد نخواهد داد بلکه آن را رو به زوال می برد زیرا فرد را از قابلیت تامل و عمیق شدن و وقت گذاشتن کافی برای مطالعه، درک و نوشتن در معنای واقعی آن باز می دارد.
پیام های کوتاه الکترونیک شاید از این نظر بیشتر به میکروب هایی شباهت داشته باشند که به صورتی ظریف و اندک اندک اما به صورتی مطمئن دست به تخریب زمان در معنای زمان خلاق و ارزشمند انسانی می زنند.