اسطوره و معنا / نقد کتاب

ناصر فکوهی

مفهوم «ساختار» که در ریشه‏‌اى و قدیمى‏‌ترین معناى خود در حوزه ساختمان و معمارى قرار مى‏‌گرفت و به «روابط متقابل اجزاء تشکیل‏‌دهنده یک جزء» اطلاق مى‌شد، از قرن هفدهم میلادى به حوزه زیست‏‌شناسى و به‏ ویژه کالبدشناسى موجودات زنده تعمیم یافت و در اواخر قرن نوزدهم در شرایطى به حوزه علوم اجتماعى وارد شد که انقلاب‏‌هاى اجتماعى یکى پس از دیگرى پایه نظام‏‌هاى کهنه سیاسى در اروپا را فرو مى‏‌ریختند و نظریه‏‌پردازان سیاسى اقتصادى و اجتماعى در پى آن بودند که نظام‏‌هاى آتى را به‏ صورتى کمابیش روشن تصویر کنند. اندیشه اقتصادى اجتماعى در خروج از دوران نوزایى (رنسانس) خطوط کلى این نظام‏‌ها را در چارچوب نظریه «قرارداد اجتماعى» ترسیم کرده بود، اما شکل‏‌گیرى نظام‏‌هاى جدید، اکنون باید در اجزاء آن‏‌ها و با تکیه بر پارادایم «علم» که از محورهاى اساسى فردگرایى انسان‏‌گرایانه رنسانس بود، تعیین مى شدند. این تفکر شاید پیش از هر چیز، بر اصل «پیش‏بینى» انگشت مى‏‌گذاشت. علم در پى آن بود که رسالت خود را در برابر پیشگویى‏‌هایى متافیزیکى بر کرسى نشاند و از این‏‌رو متفکران علمى بر آن شدند که پیش‏بینى‏‌هاى انسانى خود را در همه حوزه‏‌هاى زندگى بشر، در برابر آن پیشگویى‏‌ها قرار دهند. این‏‌گونه پیش‏بینى‏‌ها نیز نیاز به یافتن «قانون» یا «قوانین» نهفته درون ذات اشیا، انسان‏‌ها، رویدادها، و … داشتند. نتیجه آن‏که گرایشى قدرتمند، عمومیت یافت و تقریباً هم‏زمان با زایش آن مفهوم «الگو» یا مدل به‏ وجود آمد که با مفاهیم باستانىِ الگوهاى متافیزیکى افلاطونى نیز بى‏‌ارتباط نبود. اما در این گرایش، تلاش مى‏‌شد ضرورت تدوین الگوها با دو دلیل اساسى توجیه شود. نخستین دلیل، ضرورتى بود که به اصل پژوهش و کنجکاوى علمى بر مى‏‌گشت. الگو، هرچند انتزاعى و متفاوت با واقعیت بیرونى، امکان درک سازوکارهاى درونى پدیده‏‌ها را فراهم مى‏‌آورد. دومین دلیل، ضرورتى بود که به اصل توجیه منطقى پارادایم علمى بر مى‏‌گشت: الگو، مى‏‌توانست با یافتن سازوکارهاى کنونى و چگونگى تحول آن‏‌ها (رویکرد تطورگرایانه)، شرایط پیش‏بینى یا فرافکنى را فراهم کند و اگر پارادایم علمى مى‏‌توانست قدرت پیش‏بینى را در خود به اثبات برساند همه درها به روى او گشوده مى‏‌شدند.
ساختارگرایى، حتى پیش از آن‏که چنین نامى به خود بگیرد، بر چنین زمینه‏‌اى پدید آمده و شکل گرفته بود؛ به‏ گونه‏‌اى که پس از پیش‏‌درآمدى که با الگوهاى تاریخى اقتصادى مکتب دیالکتیک در اواخر قرن نوزدهم پیدا و به‏ سرعت به نوعى جبرگرایى غیر‌کارا کشیده و به دکترین رسمى علوم اجتماعى در شوروى سابق بدل شدند، در قرن بیستم ساختارگرایى به‏ صورت تقریباً هم‏زمان در چندین حوزه گوناگون ظاهر شد. این حوزه‏‌ها از روان‏‌شناسى گرفته، که بر مفهوم «گشتالت» تأکید مى‏‌کرد (فروید و پیروانش)، تا زبان‏‌شناسى در محفل وین (دوسوسور، یاکوبسون، تروبتزکوى …)، و از مردم‏‌شناسى با تأکید بر نظام‏‌هاى خویشاوندى (موس، رادکلیف براون …) گرفته تا جامعه‏‌شناسى (وبر …) گسترده بود. این گرایش‏‌ها هرچند همگى با نام «ساختارگرا» شناخته‏‌شده نیستند، اما همگى در واقع بنیان‌گذار آن مکتب بودند و با بیرون کشیدن الگوهایى درک‏‌پذیر از واقعیتِ درک ناشدنىِ بیرونى سعى در شناخت آن داشتند. این روند تا امروز همچنان ادامه یافت؛ به نحوى که روش‏‌هاى مدل‏‌سازى – البته با در نظر گرفتن کلیه استثناها، احتمالات، و یقین‏‌ناپذیرى‏‌هاى ناشى از تحول فکرى در اندیشه علمى از دهه ۱۹۶۰ به بعد (اینشتین، هایزنبرگ، پوپر …) – هنوز در پایان قرن، کارآمدترین روش‏‌هاى علمى مورد بهره‏‌بردارى به‏ شمار مى‏‌آیند.
از این‏‌رو زمانى که ساختارگرایى به‏ مثابه یک روش علمى پا به عرصه وجود گذاشت، در واقع در پى نظم بخشیدن و شکل دادن به چیزى بود که از مدت‏‌ها قبل حضور خود را در عرصه علمى تثبیت کرده بود و هم اکنون به‏ تدریج به زیر سؤال مى‏‌رفت. استروس با ۴ اصل اساسى که براى الگو قائل شد؛ یعنى وابستگى اجزا به یکدیگر، قابلیت جاى گرفتن الگو در زنجیره‏اى از الگوهاى دیگر و تشکیل یک الگوى جدید، قابلیت پیش‏بینى الگو، و سرانجام محسوس بودن خواص الگو در همه اجزایش، توانست ساختارگرایى را به یک ابزار قدرتمند در نقد تفکر مردم‏‌شناسى ابتدایى وارد میدان کند. واقعیت در آن بود که این تفکر، به‏ شدت خودمحور بود و به‏ همین دلیل در آغاز رو به‏ سوى نوعى تطورگرایى تک خطى گذاشته بود که ظاهراً تلاش مى‏‌کرد ضمانت‏‌هاى علمى خود را در داروینیسم و سپس در داروینیسم اجتماعى بیابد و جالب آن‏که خط مردم‏‌شناسى شوروى سابق نیز به دلایل کاملاً ایدئولوژیک تا مدت‏‌ها از آن تفکر، حمایتى بى‏‌چون و چرا داشت. در چنین شرایطى استروس توانست با استفاده از ابزار ساختارگرایى، همان نزدیکى و پیوندى را که زبان‏‌شناسان و روان‏‌شناسان میان ساختارهاى زبان و روان انسان‏‌ها در میان فرهنگ‏‌هاى گوناگون یافته و درنتیجه میدان‏‌هایى گسترده را براى این دو علم گشوده بودند، میان ساختارهاى ذهنى انسان‏‌ها بیابند و بدین‏‌وسیله راه را براى درک بسیارى از نقاط مشترک در اعتقادات دینى، اخلاقى، و اسطوره‏‌اى انسان‏‌ها بگشایند.
در این میان، تأکید لوى استروس بر اسطوره، بیش از هر چیز به دلیل بافت قابل تعبیر و انعطاف‏‌پذیر آن است. هرچند بسیارى همین نکته را بزرگ‏ترین نقطه ضعف ساختارگرایى استروس دانسته‏‌اند، نباید فراموش کرد که این نقطه ضعف درعین‏‌حال نقطه قوتى نیز هست، زیرا تنها در چنین بافت انعطاف‏‌پذیرى مى‏‌توان به‏ سراغ تحلیل حوزه‏‌هایى کاملاً انتزاعى نظیر هنر به‏ طورکلى و موسیقى به‏ طور خاص رفت. استروس برخلاف جبرگرایان تاریخى و اقتصادى، هرگز مدعى آن نشد که ساختارگرایى قدرت پیش‏بینى و برنامه‏‌ریزى و تعیین خط‌مشى براى جوامع انسانى بزرگ و حتى کوچک را دارد و زمانى‏‌که در اواخر دهه ۷۰ میلادى، مخالفان او را مورد حملات شدید خود قرار دادند و ساخت‌گرایى را ابزارى تازه در دست جبرگرایان ایدئولوژیک وانمود کردند، لوى استروس به‏ سادگى عنوان کرد: «ساختارگرایى، مسئولیتى در قبال سوءاستفاده‏‌هایى که اغلب به‏ نام آن مى‏‌شود، ندارد. ما، چه زبان‏‌شناس باشیم، چه تاریخ‏‌دان، و چه مردم‏‌شناس به‏ هرحال در حوزه‏‌هایى بسیار محدود فعالیت مى‏‌کنیم. ساختارگرایى اگر درست به‏ کار گرفته شود، نه پیامى در بردارد، نه کلیدى که بتواند تمامى درها را بگشاید. ساختارگرایى نه مدعى آن است که جهان‏بینى تازه‏‌اى را عرضه مى‏‌کند و نه آن‏که راهى براى درمان و فلسفه‏‌اى جدید بنیان گذاشته است. ما خود را تنها به‏ مثابه صنعت‌گرانى سخت‌کوش در نظر مى‌گیریم که بر پدیده‏‌هایى بسیار کوچک سرگرم مطالعه‏‌اند، پدیده‏‌هایى که آن‏قدر کوچک هستند که شاید چندان شورى را در کسى برنیانگیزند، اما ارزشمندند؛ زیرا مطالعه بر آن‏‌ها در آن سطح شاید بتواند روزى از آن‏‌ها موضوعى در خور مطالعات ژرف‏تر و گسترده‏‌تر بسازد.
با وجود این فروتنى علمى، اندیشه استروس براى شکل‏‌دادن به مفهوم ساختارگرایى، در طول سه دهه گذشته، تحلیل‏‌هایى عمیق عرضه کرد که درک آن‏‌ها براى دانشجویان علوم انسانى اغلب دشوار بوده است. باز به‏ همین دلیل، ترجمه آثار لوى استروس، به‏‌ویژه اثر بنیانگذار او در ساختارگرایى؛ یعنى انسان‏‌شناسى ساختارگرا، که تحولى عمیق و پایدار در علوم انسانى جهان به‏ وجود آورد، هنوز به زبان فارسى انجام نگرفته است، بلکه آن‏چه شاهد انتشارش بوده‏‌ایم، مجموعه مصاحبه‏‌هایى پراکنده و گاه چند مقاله مختصر و جانبى از او بوده که در مجموعه آثار استروس نقطه‏‌اى ناچیز به‏‌شمار مى‏‌آیند. اگر از کتاب ارزشمند لوى استروس، اثر ادموند لیچ که به ترجمه دکتر حمید عنایت نزدیک به سى سال پیش منتشر شد و هنوز مى‏‌توان آن را معتبرترین منبع فارسى موجود براى شناختن لوى استروس به‏ شمار آورد بگذریم، کتاب اسطوره و معنا، که اخیراً به‏ وسیله نشر مرکز منتشر شده است، را مى‏‌توان به‏‌عنوان گامى نخست و مطمئن براى راهیابى به این اندیشه از سوى عموم علاقه‏‌مندان و نه فقط دانشجویان علوم انسانى به‏ شمار آورد.
کتاب اسطوره و معنا، گفت‏گویى است که در سال ۱۹۷۷ میان استروس و یک شبکه رادیویى کانادایى انجام گرفت و بعدها با حذف پرسش‏‌ها و درآوردن پاسخ‏‌ها به‏ شکل مقالات کوتاه، در کشورهاى انگلیسى زبان منتشر شد. سادگى کتاب که بزرگ‏ترین حسن آن به‏ شمار مى‏‌رود، به‏ دلیل آن است که استروس مصاحبه را به زبان انگلیسى انجام داده است و به قول خودش «زمانى که فرد به زبان خارجى سخن مى‏‌گوید، اصرار دارد که همه چیز را بیش‏تر تشریح و تکرار کند، به هر قیمتى حرف‏‌هایش را روشن و صریح بگوید و این مسئله بالطبع بر چاپ آن گفت‏گوها نیز اثر مى‏‌گذارد».
با این وصف، کتاب دقیقاً به همان دلایل و بیش‏تر به‏ دلیل آن‏که موضوع گفت‏گوها، ساختارگرایى؛ یعنى مبحثى پیچیده است، براى خواننده فارسى زبان مفید مى‏‌نماید. تنها با این شرط که دانشجویان علوم انسانى دانسته‏‌هاى خود را درباره لوى استروس به این کتاب کوچک محدود نکنند و آن را جز یک آشنایى بسیار ابتدایى با اندیشه ژرف و پویاى نویسنده فرانسوى در نظر نگیرند. کتاب اسطوره و معنا در مجموع از ۹ مقاله کوتاه از لوى استروس در قلمرو اسطوره‏‌شناسى و رابطه آن با هنر و تاریخ اختصاص دارد و بر خلاف کتاب ادموند لیچ مستقیماً خواننده را با ساختارگرایى آشنا نمى‏‌کند، بلکه بیش‏تر به بازنمایى یک اندیشه ساختارگرا از خلال تحلیل‏‌هاى اسطوره‏‌شناختى مى‌پردازد. نکته آخر آن‏که برخلاف آن‏چه در مقدمه مترجم محترم بر کتاب آمده است، آخرین کتاب استروس «کوزه‏‌گر حسود» نیست، زیرا در سال ۱۹۹۳ استروس کتابى موسوم به «نگریستن، شنیدن، خواندن» را به‏ وسیله انتشارات پلون فرانسه منتشر کرد . استروس در این کتاب به‏ گونه‏‌اى شاعرانه، تفکرات انسان‏‌شناختى خود را درباره نقاشى (به‏ ویژه پوسن)، موسیقى (به‏ ویژه واگنر و راول)، و ادبیات (به‏ ویژه پروست) به خواننده عرضه مى‏‌کند.

مشخصات کتاب: کلود لوى استروس، اسطوره و معنا، ترجمه شهرام خسروى، تهران، نشر مرکز، ۱۳۷۶.