مناسبت ها، روزهای خاص، سالگردها و جشن ها و بسیاری دیگر از اشکال سازمان یافتگی کنش های انسانی که در قالب های اندیشه و نماد جای می گیرند، موقعیت هایی را به وجود می آورند که بتوان با دو ساخت اساسی اما کاملا در ذهن انسان رابطه بر قرار کرد: گذشته و آینده. این دو ساخت از خلال یک دستگاه نماد ساز که شاید بتوان آن را در عین حال دستگاهی اسطوره ساز نامید یعنی زبان امکان تبدیل شدن و یا ظاهر شدن در قالب یک ساخت «واقعی» را دارند در حالی که در واقعیت بیولوژیک موجود انسانی صرفا به صورت «بازمانده» ها یا تجربه هایی زیست شده و آثار مادی آنها برای گذشته و «آرزو» ها و انگیزه های ایجاد یا تصور آنها «وجود» دارند. اسطوره ها در این میان همچون پلی هستند که البته باز هم از طریق زبان به ما امکان می دهند تنها واقعیت واقعا موجود یعنی موقعیت بیولوژیک خود را در لحظه صفر(حال) با این موقعیت های ذهنی پیوند دهیم. در این راه، اسطوره ها همچون سایر «امتیازات»ی که در زندگی مادی وجود دارند، موضوع نزاعی برای «تصاحب» به حساب می آیند. و این تصاحب دارای ما به ازایی واقعی و تاثیری کمابیش مهم بر زندگی انسان ها هستند. مثالی بیاوریم: در شکل گیری دولت های ملی در نسل نخست آنها، یعنی دولت های ملی اروپایی، باید اسطوره ای به نام «ملت» ابداع می شد تا بتواند بنا بر نظریه دولت ملی به قدرت دولتی «مشروعیت» ی از «پایین» بدهد. این اسطوره باید از نقطه صفر و یا تقریبا نزدیک به صفر ابداع می شد و این کاری بود که در طول قرن نوزده و به ویژه از خلال رومانتیسم و ادبیات انجام گرفت اما ابداع این اسطوره بود که سبب شد «جنگ های ملی» از اواخر قرن نوزده تا پایان جنگ جهانی دوم امکان پذیر شوند، باز هم همین اسطوره بود که به رسالت «تمدن ساز» و در واقع استعماری اروپا مشروعیت داد و سرانجام همین اسطوره بود که به تقسیم قدرت در جهان مدرن از پس از جنگ جهانی دوم تا امروز امکان داده است.
اسطوره «قهرمانان» ملی، مذهبی، علمی و …، اسطوره هایی هستند که مدعی نوعی رابطه «واقعی» میان «قهرمان» و زمینه اجتماعی که وی را به وجود آورده است می شوند ، در عین حال که ادعا می کنند که قهرمان خود نسبت به قهرمان بودن خویش یا اینکه در حال ساختن یک «قهرمان» است آگاهی داشته است و سرانجام ادعا می کنند که قهرمان به مثابه موجودیتی استعلایی توانسته است و یا می تواند از دوره های مختلف تاریخی بر روی یک خط زمانی عبور کرده و آنها را بر اساس یک «منطق» ایدئولوژیک به یکدیگر پیوند دهد. با این وصف چیزی در اینجا کاملا نادیده انگاشته می شود و آن قابلیت نهفته در اسطوره ها به مثابه ساخت هایی کاملا ذهنی برای تفسیر شدن در دستگاه های مختلف ایدئولوژیک به صورت های مختلف و معطوف به نظام ها و ما به ازاهای مختلف اجتماعی است. به عبارت دیگر، اسطوره می تواند دارای بی نهایت تفسیر باشد، زیرا نه یک موجودیت واقعی بلکه موجودیتی است که ذاتا بر ذهنیت و اجزائی انعطاف پذیر استوار است؛ اما آنچه واقعیت دارد، تفسیری است که از آن انجام می گیرد زیرا به ما به ازایی واقعی در یکی از سطوح نظام اجتماعی تبدیل شده و سرانجام به نحوی از انحا بر شکل گیری کالبدها، کنترل آنها، الزام بر آنها و یا تاثیر گذاری بر نظام اندیشه و شناختی انسان و یا بر نظام زبان شناختی وی، انجامیده و از این راه به هدفی واقعی در واقعیت انسان ها می انجامد.
پرسشی که در این میان مطرح است ، اینکه آیا انسان مدرن حقیقتا باز هم به اسطوره ها نیاز دارد؟ به باور ما، شاید این نیاز نه تنها امرزو از میان نرفته بلکه دائما افزایش یافته است: در حقیقت انسان مدرن خود را درون تناقضی جای داده که وی را میان دو گونه از هویت در گیر کرده است: از یک سو هویتی بیولوژیک- فرهنگی که در سطح فرد تعریف می شود و از سوی دیگر هویتی اجتماعی که ساختی ذهنی اما مادیت یافته در نهادهایی الزام آور، مادی و واقعی است. کشاکش میان این دو هویت، انسان مدرن را فرسوده و درمانده می کند و نیاز وی را به اتوپیا هر روز افزایش می دهد. نیازی که به خودی خود نمی تواند به نتیجه ای مطلوب برسد. قرن بیستم و تجربه های دردناک آن، قرنی که باید آن را قرن به تحقق در آمدن اتوپیا ها دانست نشان می دهد که دل بستن به تحقق مطلوب دیاسپوراها توهمی بیش نیست که می تواند به فجایع بزرگ انسانی منجر شود.
بنابراین شاید زمان آن فرارسیده باشد که اسطوره ها را از بندهای ایدئولوژیکی که آنها را محصور کرده اند رها کنیم و امکان آن را فراهم آوریم تا بتوان از این میراث معنوی به صورتی مطلوب تر یعنی برای درک مکانیسم های شناختی و زبان شناختی انسان ها استفاده شوند و یا از دیدگاهی انسان شناختی بتوان با رویکری ساختاری و تطبیقی از مقایسه میان اشکال مختلف بهره برداری و تفسیر ایدئولوژیک از اسطوره ها، پی به درک مکانیسم های قدرتی که در این گونه تفسیر ها وجود دارد ببریم و بتوانیم خود و نظام اجتماعی را از زیان های آنها مصون بداریم.
برای این کار نیاز بدان وجود دارد که درک و تحلیل اسطوره ها را در مقام نخست در بستر اصلی آنها یعنی در زبان و در ساختارهای شناختی بجوئیم. این کاری بوده است که در تاریخ به وسیله اندیشمندانی چون دومزیل و بنونیست و در انسان شناسی به وسیله لوی استروس و دنباله روان وی انجام شده است که همگی را می توان به نوعی باید ساختارگرا یا نوساختارگرا دانست که البته این امر نافی آن نیست که بتوان به اسطوره با رویکردهای دیگر نگریست و آن را تحلیل کرد. اما برغم هر نوع رویکردی که در این زمینه داشته باشیم، ضرورت بازگشت تحلیلی- تفسیری به اسطوره ها برای درک جهان ذهنی و از آنجا کنش هایی که بسیاری از آنها، در نزد انسان معاصر نامعقول می آیند، ضروری به نظر می رسد.