سخن گفتن از فضای عمومی در موقعیتی که ما در طول چند دهه اخیر در حال تجربه کردن زیرو رویی کامل آن هستیم، تا حد زیادی پروبلماتیک است. یعنی هم به نوعی «واقعیتی مادی» را در خود حمل میکند و هم به شدت «ذهنیتی آسیبزده و متوهم » را. این امر را شاید همان اندازه بتوان درباره نظام دانشگاهی و علمی ما گفت که درباره روشنفکریمان و نظام هنر و ادبیات و نشر و سینما و معماری و شهرسازیمان. چه کسی میتواند بگوید که ما سینما نداریم؟ در حالی که چند اسکار بردهایم و دائما در حال درو کردن جوایز سینمایی در عالم هستیم و سینماگرانمان در این و آن جشنواره در مسند «داوری» مینشینند یعنی به قاهدتا به قد و قوارهای رسیدهاند که درباره دیگران «قضاوت» کنند؟ چه کسی میتواند بگوید نظام دانشگاهی ما وضعیت مناسبی ندارد، در حالی که دائما آمار مقالات علمی پژوهشی کشورمان بالاترمیرود؛ و در عین حال هر جایزه و موفقیت و کار علمی مهمی را که مهاجران از وطن گریخته را جزو «افتخارات» خود میگذاریم و به اینجا که میرسد «وطن» برایمان ، «بدون مرز» میشود و حتی یک لحظه هم به ذهنمان نمیرسد که شاید باید این «افتخارات» را به حساب کشور میزبان و دانشگاه مربوط گذاشت و آن را نقطهای منفی برای خودمان حساب کرد که کسی را فراری دادهایم؟ در هنرهای تجسمی چطور میتوانیم خود را «مدرن» و «سوپرمدرن» ندانیم در حالی که در چهار گوشه عالم سخن از هنر ایران مدرن میرود، و در تهران هر گاراژی را به یک گالری تبدیل کردهاند؟ چطور میتوانیم از رونق «بازار هنر» بیخبر باشیم و چرا نباید در این راه چشمانمان را بر تمام حرکات مشکوک مالی که در آن همچون در سینما و شهرسازی و معماری جریان دارد، ببندیم؟ شهرهای ما در حال تبدیل شدن به مراکز تجاریای هستند که در میان مالها و مگامالها، گروهی از مالهای پزشکی، مالهای مسکونی و غیره نیز در حال ساخته شدن هستند. و در این میان روشن است که هر کسی نمیتواند از نوکیسگی لازم برای حضور در این بازار بلبشوی فخر و خودنمایی، از خلال ِ تن دادن به ثروت اندوزی و زیر پا گذاشتن همه ارزشها، جایی برای خود باز کند و ناچار خواهد بود به اخراج شدن از این شهرها تن دهد. پرسش اکنون این است: در چنین فضای آلودهای از پول و افتخار و توهم پیروزی و خودبزرگبینی و شکوه و جلال خودساخته، فضای عمومی آیا میتواند معنایی داشته باشد، آن هم از نوعی شهریاش.
پیشفرض برای باور آوردن به این امر آن است که اولا بپرسیم آیا ما اصولا ولو قالبهای صوری «شهر» و «فضای عمومی» را داریم؟ آیا با واقعیتهایی با این نامها که ترکیبی از روابط مادی و غیرمادی، روابط میان کنشگران و کنش اجتماعی باشند روبرو هستیم؟ و این واقعیات آیا به میزانی از تاثیرگذاری رسیدهاند که بتوان از آنها به مثابه یک امر عمومی سخن گفت؟ منظور من در اینجا آن است که از مباحث هانری لوفبور و دیوید هاروی درباره «حق شهر» تا مفهوم «سپهر عمومی»(Public Sphere) و دموکراتیزه شده فضا به صورتی که در نزد هابرماس میبینیم و در نهایت مباحث مایک دیویس و مایکل سورکین درباره «پایان فضای عمومی» (The End Of Public Space) مطرح شدهاند، آیا ما میتوانیم وارد یک فرایند نظری بسیار قدرتمند و جهانشمول شویم که با واقعیات کاربردی درگیرمان کند. و همان طور که خواهیم گفت دستکم در آنچه دیویس و سورکین مطرح میکنند نشاندهنده حرکت ِ مخدوش و جهان سومی ما به سوی الگویی مورد نقد آنها در شهرسازی در الگوی آمریکایی است، اما فراتر از اینها و در کنار اینها موضوع را باید به مثابه امری درونی (امیک) در مفهوم انسانشناختی آن نیز در نظر گرفته و تحلیل کنیم. هم از این رو است که عنوان این مقاله، با از یک وجه مشترک در یک کنش فضایی یعنی پرسه زنی در فضایی اسطورهای به نام «کوچه باغ» آغاز کردیم: برای تاکید بر اینکه برغم همه استثناء ها ، همه پیچیدگیهای موقعیت ما و همه چشماندازهای محتمل در شهرسازی و معماری ایرانی، هنوز هم جنبه غالب در «کوچه باغی ماندن فضای عمومی» در شهرهای ما است. مشکل ما هنوز شکل نگرفتن یا شکل گرفتن معیوب فضای عمومی، فضای خصوصی و اصولا شهر و کنشهایش است که خود را به هزاران آسیب دیگر نیز منتقل میکند.
فضای عمومی یعنی جایی با دسترسیهای آزاد که در آن افرادی بسیار متفاوت بتوانند آزادانه وارد شده و با یکدیگر به حداکثر مبادله انسانی و چرخههای پویایی در کنش اجتماعی مثبت برسند. در این معنا، فضای عمومی اصولا جز در مواردی استثنایی اصولا یک پدیده مدرن است و در جهان باستان نمیتوانسته وجود داشته باشد: تصور کنیم چگونه جامعهای میتوانسته به شدت سلسله مراتبی باشد، کاستها در آن وجود داشته و حتی درون هر کاست، سلسله مراتب مشخصی تا درون هر خانواده، موقعیت همه افراد را تعیین می کرده، ولی در عین حال، افراد میتوانستهاند در فضایی عمومی با هم تعامل داشته باشند؟ نظامهای مبادله میان انسانها در جامعه باستان اصولا از قواعدی کاملا متفاوت با جامعه امروز تبعیت میکردهاند: شهرها جز اقلیتی کوچک در حد ده درصد جمعیت (حاکمان خدمهشان) را در بر نمیگرفته اند و زیستگاه عام، روستا بوده که در آن روابط میان افراد به شدت از قوانین و ضوابط جماعتی ، قبیله ای و خانوادگی تبعیت میکرده و محدود بوده است. این محدودیت شامل زبان بدنی و زبان متعارف نیز میشده است. افراد با تعداد کلماتی بسیار معدود و در موقعیتهایی معدود و اندک با یکدیگر سخن گفته و زبان کالبدی به شدت با سیستمهای بیرونی کنترل و کاهش مییافته است. شهر است که به نوعی با دموکراتیزهکردن زبان کالبدی با ابداع «بیگانه» (گئورگ زیمل) و روزمرگی (ایروینگ گافمن) معنابخشی کنشگران به فضا (لوفبور ) و…سبب میشود که امکان فضاهای عمومی به وجود بیاید. اینکه ما در برخی از شهرهای معدود باستان، همچون آتن، فضاهایی آگورایی، میدانها، گذرگاهها، حمامها و بازارهایی داشتهایم، نباید ما را به اشتباه بیاندازد که این موقعیتهای معدود و محدود کنشهای کلیشهای شده مبادله را به معنای امروزیاش تلقی کنیم.
هم از این رو، دو معنای فضاهای عمومی و شهر در ایران، هر دو به دورانی بسیار متاخر بر میگردند. البته در معنایی که بخواهیم تاکیدمان در تبادل اجتماعی باشد. زیرا در غیر این صورت، شهرهای ما پیشینهای چند هزار ساله داشتهاند. اما آنچه فضای عمومی مینامیم، حتی با زایش ِ نوعی دولت – ملت جدید و به ظاهر مدرن، در دوره رضا شاه به وجود نمیآید، زیرا با روابط دموکراتیک همراه نیست. ما جز دوره ۱۲ ساله میان اشغال ایران و کودتای ۲۸ مرداد، عملا فضاهای عمومی نداشتهایم. بعدها البته، فضاهای معدودی درون یکی دو شهر در دوره پهلوی دوم به ویژه در دهه ۱۳۴۰ به وجود میآیند که شکل یک جریان را پیدا نمیکنند و در همان حال به شکل الیگارشیک اشرافی نیز هستند. و تنها پس از انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ است که هم فضاها و هم بسیار بیشتر از آن نیاز به فضاهای عمومی افزایش مییابند، اما این رشد با دخالت بیش از پیش ایدئولوژی در سبک زندگی همراه می شود که خود عامل اضمحلال و عدم رشد نطفههای فضاهای عمومی ایجاد شده است. و ما را به موقعیت کنونی و تنش های آن میرسانند.
حال از خود بپرسیم موقعیت کنونی چیست و چرا آن را پُرتنش میدانیم؟ نخست باید بگوییم با افزایش ِ سطح سرمایههای فرهنگی در جامعه، اتفاقی که در ایران در فاصله ۱۳۷۰ تا ۱۳۹۰ به طور گستردهای با از طریق رشد کمّی نظام دانشگاهی میافتد، نیازهای جامعه به فضاهای مبادله ، به شهر، به اشکال دموکراتیزه شده و کنشهای دموکراتیک مثل حضور در خیابان، پرسه زنی، کنش در فضاهای جمعی و رسانهای و غیره افزایش مییابد. اما متاسفانه هرچند که فضاهای عمومی نیز در همین مدت در شکل مادی آنها بسیار گسترش یافتهاند، مثلا تعداد سالنهای همایش، برگزاری کنسرت و کنفرانس و پارکها و غیره، زیاد شدند، اما این گسترش صرفا مادی بود و سیستم نتوانست به همان میزان ظرفیت ِ تحمل کنشهای اجتماعی متفاوت را برای کنشگران ایجاد کند. در نتیجه ما در همان حال که صدها سالن و فضای عمومی برای مبادله و کنش اجتماعی داریم، در حقیقت فاقد فضای عمومی هستیم و همین امر منشا بحرانهای مشروعیتی است که خود را به بحرانهای ِ مطالبه فضا می کشاند. اما نکته دیگری نیز هست که بحران را در فضاهای عمومی تشدید می کند و آن رویکرد و خط مشی ِ نولیبرالی اقتصادی است که از دهه ۱۳۷۰ در ایران پیش گرفته میشود و فرایند اعیان سازی (Gentrification) شهری به شدت تشویق شده و فقرا را شهرها اخراج و به حاشیه میرانند و یا اصولا اجازه ورود به شهر به آنها داده نمی شود. با اشرافی شدن شهرها، باساخت و سازهایی که بسیاری از آنها فساد انگیز نیز هستند. شهرهای ما در مدت کمتر از ده سال، به اشغال مالها و مگامالهای، بزرگراهها وساخت و سازهای بزرگ شهری و مادی و غیر قابلانعطاف در می آیند، و ماشینها همه جا را پُر میکنند. در نتیجه به قول لوفبور چون اتوموبیل خود قاتل شهراست، شهری بر جای نمیماند که بتوانیم در آن از «حق به شهر» سخن بگوییم. مایک دیویس و مایکل سورکین در «پایان فضاهای عمومی » میگویند: در کمتر از بیست سال، شهرهای آمریکایی به شدت زیر و رو شدهاند و دلیل این امر، یک طراحی همگنسازی شده است. ما با شکل جدیدی از شهرسازی ِ دستکاریکننده، پراکنشندهنده و متضاد با سنتهای ِ فضای عمومی سروکار داریم که در قلب شهرها و در کناره مگامالها، در حال رشد هستند. آدمها در حال تبدیل شدن به بردگان این مگامالها هستند، حوزههای اعیانی شده و تصاحب شهر با بازتعریف فضاهای تاریخی ِ تصنعی، فرایندهایی هستند که به کالایی شدن و پولی شدن ِ فضاهای عمومی و نابودیشان کشیده است و بدین ترتیب آزادیها و مبادلاتی که میتوانستیم در فضاهایی از جنس آگوراهای جدید و میدانهای بزرگ شهری ببینیم، امروز جای خود به فضاهایی دادهاند به شدت زیر کنترل با قوانین و ضوابطی به شدت دست و پا گیر.
اگر خوب به این استدلالها دقت کنیم وضعیت خود را تا خد زیادی در آنها باز مییابیم: ما نه فقط در حوزه اقتصاد نولیبرالی پا به پا به دنبال الگوی آمریکایی در حرکت هستیم ، بلکه در معماری و شهرسازی نیز، دقیقا در حال تخریب همه چیزهایی هستیم که میتوانست و میتواند فضاهایی عمومی و واقعی و کارا برایمان ایجاد کند. و دقت داشته باشیم که افزایش فضاهای عمومی و کنشهای عمومی مبادله در آنها برای ما به مثابه کشوری که میخواهد به سوی ِ گسترش دموکراسی در خود برود، مثل نیاز یک بیمار به اکسیژن است. رویکرد کنونی در شهرهای ما رویکردی به شدت آسیبزا است که در نهایت از شهر، چیزی جز مراکز تجاری و آدم هایی در خدمت آنها یا همان بردگانی که دیویس و سورکین میگویند باقی نخواهد گذاشت. ما از میراثی بزرگ برای بازسازی شهرهایمان بر اساس خاطرات و بازنماییهای شهری و تاریخ شفاهی برخورداریم. امروز زمان آن فرارسیده که از این میراث استفاده کرده و شهرهایمان را تا از میان نرفتهاند بازسازی کنیم. طرحهای احیای فضاهای چند کارکردی ِ عمومی در شهر و در هم آمیختگی شهری (Urban Mixity) و دموکراتیزه کردن فضاهای شهری باید به صورت اصولی در چشم انداز طراحی شهری ما در چند دهه آینده قرار بگیرند. بدین ترتیب است که شاید بتوانیم هم کوچهباغهای روستایی زیبایی را که داشتیم و روابط حسی پویا و پر حسی را که در آنها داشتیم بازتعریف و بازسازی کنیم و هم از آسیب اشکال تصنعی و غیر واقعی «کوچه باغ های خیالین و پر آشوب و آسیبزای » مکامال های شهرهای کنونی مان رهایی یابیم.
مجله کوچه، اسفند ۱۳۹۸