از هوشیاری نسبی تا حماقت مطللق

در تاریخ تجربیات نظری و به ویژه ایدئولوژیک انسانی در دو قرن اخیر، تقریبا هر زمان با مقولاتی از نوع مطلق روبرو بوده ایم به صورتی همزمان با حماقت و تحمیقی هم وزن آن نیز برخورده ایم. از همین روست که در گفتمان روشنفکرانه و علمی، شک و تردید ، خرده گرفتن و نکته سنجی و نپذیرفتن گزاره ها بدون آنکه استدلال هایی محکم و آزمون هایی سخت بتوانند آنها را، برای زمانی کوتاه و همواره تا اطلاعی ثانوی، به کرسی نشانند، همان اندازه با تعریف دانشمندان و عالمان از علم و دانش انطباق داشته است که پذیرش بی قید و شرط و افسون زده، شگفتگی و شیفتگی در برابر گفته ها و شنیده ها و اشکال تقلیل یافته اندیشه، گویای حماقت و بلاهت بشری بوده اند. از این لحاظ سوسیالیسم لنینی، استالینی، مائویی و خمر های سرخ در ایدئولوژی های چپ، به همان اندازه در تقلیل گرایی های فکری پیش رفتند که در جنایات و بی رحمی های تصور ناپذیر؛

در تاریخ تجربیات نظری و به ویژه ایدئولوژیک انسانی در دو قرن اخیر، تقریبا هر زمان با مقولاتی از نوع مطلق روبرو بوده ایم به صورتی همزمان با حماقت و تحمیقی هم وزن آن نیز برخورده ایم. از همین روست که در گفتمان روشنفکرانه و علمی، شک و تردید ، خرده گرفتن و نکته سنجی و نپذیرفتن گزاره ها بدون آنکه استدلال هایی محکم و آزمون هایی سخت بتوانند آنها را، برای زمانی کوتاه و همواره تا اطلاعی ثانوی، به کرسی نشانند، همان اندازه با تعریف دانشمندان و عالمان از علم و دانش انطباق داشته است که پذیرش بی قید و شرط و افسون زده، شگفتگی و شیفتگی در برابر گفته ها و شنیده ها و اشکال تقلیل یافته اندیشه، گویای حماقت و بلاهت بشری بوده اند. از این لحاظ سوسیالیسم لنینی، استالینی، مائویی و خمر های سرخ در ایدئولوژی های چپ، به همان اندازه در تقلیل گرایی های فکری پیش رفتند که در جنایات و بی رحمی های تصور ناپذیر؛اما در سوی دیگر ماجرا نیز تقلیل گرایی های اندیشه درتفکر راست از رویکردهای استعماری گرفته تا باورهای لیبرالی و نولیبرالی به همان اندازه تصویرها و تصورات خیالین و احماقانه را برای انسان ترسیم کردند که جنایت و فساد و سلطه و زور و بی رحمی پلیسی و نظامی را بدل به ابزارهایی پیش پا افتاده و بدیهی و «بهایی» لازم برای دست یابی به «آزادی» هایی که هرگز از راه نرسیدند، قرار داده ا ند.

از این رو شاید بی مورد نباشد که «اعتماد به نفس» را نه آنچنان که در زبان و اندیشه متعارف مرسوم است در برابر «خود کوچک بینی » بلکه در برابر «نسبی اندیشی» و «پیچیده اندیشی» قرار دهیم و شک و تردید را از همین امکان تقابل این دو مقوله آغاز کنیم. بحث ما به هیچ رو بحثی فلسفی و یا حتی شبه فلسفی نیست، بلکه بحثی شناخت شناسانه و اجتماعی است. اعتماد به نفس باور به خویش و به فرایندی است که فرد را به عضوی از جامعه بدل ساخته است و بنابراین به معنی باور به یک سیستم و یک نظم «رایج» و «غالب» است که فرد خواسته یا ناخواسته بدان گردن می دهد و خود به صورت خود آگاهانه یا ناحود آگاهانه در تولید و بازتولید آن مشارکت می کند تا بتواند وجود اجتماعی خود و بازتولید کتشی و ذهنی خود را در جامعه برای خود و برای دیگران توجیه و معنا دار کند. در حالی که شک و تردید و دیدن چیزها نه به آن گونه ای که ما می خواهیم باشند، بلکه به گونه ای که خود را به ما تحمیل می کنند و ما خود نیز در این تحمیل شریک هستیم، و به عبارتی دیگر اعتراف به ناتوانی اندیشه و ذهن و منطق در برابر «قدرت اشیاء»، گونه ای شک و تردید سیستماتیک را می سازد که برغم ظاهر نومید گرایانه آن می تواند بسیار سلامت بخش باشد.

پرسش در واقع این است که چگونه می توان نه باوری مطلق به مفهوم «اعتماد» داشت و نه اطمینانی محکم به معنای «نفس» و در عین حال توانست به مثابه یک موجود اجتماعی، به فعالیت و کنش «مثبت» ادامه داد؟ این پرسش از آن رو برای ما اهمیت دارد که گویی بسیاری در انتظار پایان یافتن چیزی هستند که آن را یک بحران می دانند یا می بینند و در انتظار «عادی شدنی» که بی شک از راه می رسد اما این از راه رسیدن از خلال بحران های بی پایان و پی در پی و به همراه پدید آمدن بحران های تازه و هر چه سخت تری خواهد بود که تنش و بی ثباتی و عدم توازن را به «قاعده» ، و برخلاف نظر کارکردگرایان توازن را به یک «استثناء» ، بدل می کند. سالهای سال کارکردگرایان با اعتماد به نفسی خیره کننده به خود و به باورهایشان، از تاریخی خیالی، جهان اجتماعی را مجموعی متعادل و متوازن دانسته اند که در آن قاعده، حفظ توازن و نبود تنش است و اصل «اقتصادی» حکم می کند که تنش ها به حداقل و صلح اجتاماعی به حداکثر برسد، در حالی که واقعیت ها بیش از دو قرن است که گویای عکس این تصور هستند: جهان ، جهان تنش ها، جنگ ها، بی رحمی ها و برخوردها و رقابت ها، خیانت ها و جنایت ها بوده و هست و توازن بیش از آنکه در واقعیت جای داشته باشد در ذهن های اتوپیایی جای داشته است که هر گاه خواسته اند تا انتهای منطقی اندیشه خود یعنی به تحقق درآوردن این توازن های اتوپیایی پیش روند، به بزگترین مصایب و جنایات بشری دامن زده اند.
روایت های بزرگ، اغلب آرزوهای بر باد رفته ای بیش نبوده اند که خیانت ها و انحراف های نابخشودنی تصور شده اند، و دگرگونی های عظیم، دروغ های بزرگ را بیش نساخته اند، که تحریف ها و دورافتادن از اصالت ها قلمداد شده اند، در حالی که در همین دوران، آنچه بیشترین تاثیر را در تغییر اندیش و عمل انسانی بر جای گذاشته است، واقعیت های کوچک و نسبی و تردید آمیز بوده اند: شک به مثابه روش و تردید به مثابه حقیقتی نسبی که نه نیازی به اثبات آن وجود دارد و نه ضرورتی در به کرسی نشاندن و به خصوص به تحمیل آن.
جریان های اجتماعی در روند زمانی و در جاری شدنشان در زبان ها و زمان و در مکان ها و کالبدهای انسانی و طبیعی ، گویی صیقل می یابند و شفافیتی به دست می آورند که شاید حتی در نزد ابداع کنندگان نخستینشان نیز به صورتی آگاهانه وجود نداشته است. قدرت ها به اوج می رسند و سقوط می کنند و اعتماد های به نقس به همان سادگی که پدید آمده اند ، محو می شوند. و با این همه انسان ها، انسانیت را به تدریج می سازند و نشان می دهند هر چند انسانیت، مکان و زمان بزرگترین بی رحمی ها و هراسناک ترین پدیدهای عالم بوده ، مکان و زمان زیباترین اندیشه ها و شگفت انگیز ترین کنش ها را نیز به وجود آورده است.
اعنماد به نفسی لازم نیست: قدرت شک و توان تردید، حتی نسبت به تردید، شکستن نفس در معنای باورهای مطلق، بزرگترین کمکی است که ما می توانیم به خود و بخشی از تاریخ که درونش قرار گرفته ایم بکنیم، پیچیده اندیشی و گریز از تقلیل گرایی و سطحی نگری بزرگترین خدمتی که می توانیم به لحظه ای از سرنوشت بشری که آن را می سازیم، داشته باشیم.