در سالهای اخیر واژۀ «مناظره» با باری بیش از پیش سیاسی در فرهنگ مکتوب و شفاهی و رسانهای ما مطرح شده است. البته نمیتوان شک داشت از دلایل اساسی این امر «سیاسی شدن» -و یا بهتر است بگوییم «سیاستزدگی» تا بر معنای منفی آن تأکید کنیم- بوده است که همچون بسیاری از پهنههای دیگر زندگی روزمره، ذهنیت و رفتارهای ما را به دلیل فشار و ورود عامل «سیاست» در سختترین و تلخترین اشکال آن، فرا گرفته. «سیاست» در خوانش فردی و جمعیِ جامعۀ ما، هرچه بیشتر خود را در «امر زبانی» -و نه «کُنش»- و نه آن هم «گفتمان»، بلکه اغلب در زبانی توخالی و ساختگی (jargon/ langue de bois) متمرکز کرده و در جهانی به شدت جهانیشده و رسانهای، ما را به سوی «زبانی» دیدن، امر واقع یا «زبانی کردن» امر واقع پیش برده است. این «ما» البته بیشتر اشاره به کسانی دارد که یا کنترل و نظارت بر فرایندهای قدرت و ثروت را در جامعه به دست دارند و یا کسانی که از سوی آنها بر این فرایندها هژمونی یافتهاند. اما در درجه بعدی، به نخبگان نیز میرسد، حتی روشنفکران و دانشگاهیانی که خود را در موضع مخالف «وضع موجود» میبینند و مطرح میکنند. آنچه در این یادداشت بر آن تأکید دارم همین نکته است. نکتهای که زمانی بر ما روشنتر میشود که رابطه عقلانی و تاریخی میان فرایندهای گفتمانی (dialogical) و به ویژه فرایندهای «نقد» را در رابطه با فرایند مناظره قرار دهیم. در این رابطه، گذار از مناظره به نقد، هدف «متمدن شدن» (در معنای نوربرت الیاس)(۱) یا گذار از «انقلاب شهری» برای رسیدن به «حق به شهر»(Le Droit à la Ville)(2) در زندگی روزمره (در معنای هانری لوفبور)(۳) است. و البته هدف نهایی و آرمانی، «مدرن شدن» یعنی «بهروز شدن» و در «این زمان و این مکان» قرار گرفتن -که معنای ریشهای مدرن بودن (modernus) است- برای بهتر کردن و همزیستی با پیرامون طبیعی و انسانی به حساب میآید. اما پیش از آنکه بحث را باز کنیم، دقت داشته باشیم که در ایران از یکسو به دلیل پایهای بینش و کُنش سیاستزدۀ کوتهبینانه، و از سوی دیگر به دلیلی -که بنا به تخصص شهری خود میافزایم- یعنی نبود، کمبود و آسیبدیدگی فرایند شهرمندی (civism)، مناظره برای ما اغلب بیشتر از آنکه روندی برای راهگشایی، روشنگری و درک بهتر موضوعی باشد، به یک قدرتنمایی و «وحشتزایی ِ زبانی»(linguistical terrorism)(Foucault (Gloria Anzaldua/M. یا «عوامگرایی سیاسی» (political populism) شباهت داشته است.
بیاییم ابتدا نگاهی تاریخی، ولو بسیار کوتاه، به موضوع داشته باشیم. در این چشمانداز «مناظره» (debate) از ریشه لاتین disputare، معنایی شبیه به فرایندهای مناظرهای دارد که امروز عموما در جهان، به ویژه در عرصه رسانه و سیاست، میبینیم یعنی رودررویی زبانی دو دیدگاه گفتمانی مخالف یکدیگر، نه برای متقاعد کردن هم، بلکه برای روشنگری و متقاعد کردن مخاطبان است. این شیوه در یونان باستان بسیار رایج بود و به شکلی قدرتنمایی فیلسوفان را در برابر هم و در نگاه شاگردانشان نشان میداد. اما در همین حال منتقدانی جدی نیز داشت، از جمله افلاطون در راستای تعالیم سقراط در نقد سوفسطائیان، فلسفه را بیشتر از آنکه صرفا از جنس زبان بداند به لوگوس نسبت میداد (کمابیش به معنای عقل و منطق). یونانیان البته در خودمحوربینی مشهور خویش، سخنوری یونانی (باستان) را تنها زبانی میدانستند که لوگوس در آن قابل به بیان است و معنای «بربر» (barbar) در نزد آنان کسانی بودند (غیریونانی/ غیرشهری) که به یک شبهزبان، آواهایی از دهان خود خارج میکنند که هرچند معنادار هستند و خودشان میان یکدیگر آن را درک میکنند، اما جز در مسائل پیشپاافتاده، معنا و بهرهای ندارند و نباید منطقی در آنها جُست و در نهایت گونهای «وسیلۀ ارتباطی» میان این گروههای بربر است (همچون حیوانات) و نه عاملی برای اندیشیدن میان آنها. به همین دلیل نیز افلاطون از یکسو سنت «زایشگرانه» (maïeutique) از خلال عقل که استادش سقراط برای روشن کردن حقیقت در گفتوگو با دیگران از زبان خودشان بهکار میبرد، را تحسین و سفسطهگریِ سوفسطائیان را به شدت زیر حمله میگرفت چرا که آنها به گفته او میتوانستند با استفاده نابخردانه و سوءاستفاده از زبان هر استدلالی و سپس درست عکس آن استدلال را به مردم بقبولانند. تضادی که به این صورت حاصل میشد، از نظر افلاطون چیزی نبود جز بیارزش و تخریب کردن زبان (لوگوس) با سفسطه تبدیل آن به ابزاری برای بیخردی. ازهمین دریچه نیز بود که سقراط رویکرد شاعران را در آرمانشهر خود منفی میدانستند زیرا آنها نه حقیقت که تقلید و بازنمایی (یعنی کژاندیشی درباره حقیقت) را جایگزین آن میکنند از این رو بدترین تأثیر را در امر «تربیت» کودکان دارند («جمهور» کتاب دوم و سوم) و فیلسوفان را برترین افراد برای حکمرانی عدالت و تربیت درست شهروندان در شهر میدانست («جمهور» ۳۸۰ پیش از میلاد) و نه قضاوت عمومی (دموکراسی) را که میتواند به سادگی تحتتأثیر سفسطه و دروغ و ظاهر پدیدهها به باورهایی عامیانه رنگ و بویی عاقلانه بدهد و آن را برتر نشان دهد. اما ریشۀ مناظره تنها به یونان باستان باز نمیگردد بلکه در تمام دنیای قدیم مرسوم بود، کما اینکه نمونههای غیرزبانی آن و حتی نمونه جنگیاش را در نبرد دو جنگجوی قدرتمند دو سوی یک مخاصمه و پذیرش اینکه هر کسی برندۀ ماجرا شد، سوی دیگر باید شکست خود را بپذیرد شاهد بودهایم. و یا در عرصه دینی مناظرات میان روحانیون به ویژه در حضور پادشاه و درباریان هم در پیش از میلاد و هم در دوره مسیحیت و در دربارهای اسلامی بسیار معروف همه از آنها شنیدهایم. «سخنوری» بنابراین در بسیاری از موارد لزوما بر «اندیشمند» یا «خردمندی» انطباق نداشت (چیزی که سقراط و افلاطون میخواستند) بلکه بیشتر زیر نفوذ سوفسطایی بود. منطقی که در «بازی» و ورزش «رقابتی» (از جمله در یونان باستان) میبینیم که منطبق بر آیینها و جهانبینی هندواروپایی (کاستهای سهگانه جنگجویان، روحانیون و کشاورزان)(ژرژ دومزیل)(۴) استوار است و در جهانی به کلی متفاوت از «هنر رزمی» شرق بود که در آن هر یک از شیوههای رودررویی بدنها با یکدیگر (کاراته، کونگ فو، ووشو، گوشوو…) به مکتبی فکری و فلسفی پیوند داشت و زیر نظر یک استاد فلسفه/ رزم آموخته میشد. بنابراین باید به گونهای پذیرفت که همانگونه ورزش رقابتی مدرن از سنت هندواروپایی آمده است، سایر اشکال مشابه از هنر تا تجارت، از صنعت تا دینورزی، و سرانجام مناظرات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در عرصههای رسانهای ریشه از همین سنت میگیرند.
این تذکر به ریشههای باستانی بهنظر من لازم است تا بدانیم که «مناظره» چگونه در طول تاریخ شکل میگیرد. اما اگر به بحث جهان امروز بازگردیم و سیروسلوک خود در جهان باستان را به فرصتی دیگر واگذاریم باید بگوییم که سنت مناظره در قرون پیش از شکلگیری مدرنیته یعنی در فاصله رنسانس تا انقلاب صنعتی همان روندی را طی کرد که کل جهان، یعنی: نخست، خدامحوری (theocentrism) و بینش آنجهانی (spritual/metaphysical) هرچه بیشتر به انسانمحوری (anthropocentrism) و بینش اینجهانی (temporal/secular) روی آورد. دوم، مرکز این دگرگونی به روایتی که بهتر از هر کسی فرنان برودل (۵) نشان میدهد در شمال و جنوب مدیترانه (۶) رخ داد و در روند سیاسیای که دولتهای مطلقه به روایت پری آندرسون (۷) به دولت-ملتها ( آنتونی اسمیت)(۸) تبدیل شدند و به جهانیشدن (globalisation) در معنای کنونیاش شکل دادند. جهانی که در آن «شمال» (global north) در برابر «جنوب» (gloabl Sout) (9) قرار گرفت و خود را تحمیل و آن را غارت و هویتش را تا حد زیادی زیر حملات خود از میان برد (نگاه کنید به سایر نوشتهها و کتابهای من در این موارد). بدین ترتیب نبرد اندیشهها در عرصه عمومی به صورت مستقیم و غیرمستقیم آغاز شد تا مخاطبان جدیدی را بهسوی خود جذب کند. این مخاطبان در نظامهای هندواروپایی همان کاست سوم و پایین جامعه (طبقه سوم انقلاب فرانسه) یعنی کشاورزان و فقرای شهری بودند که نه یک تمامیت یکدست و هماندیش، بلکه تودههایی بسیار پراکنده به حساب میآمدند. اما این تمامیت، از خلال انقلابهای بورژوازی (شهری) قرن نوزدهم و بیستم ابداع و به قول بندیکت آندرسون (۱۰) به «تصور در آمد»، ابداع شد و نام «مردم» (people) سپس «ملت» (nation) بر آن گذاشتند تا جایگزین «عوام» (pleb) یونانی، یا «رعایای» (vassal) قرون وسطایی را بگیرند. به وجود آمدن وسایل ارتباط جمعی به ویژه روزنامه، رادیو، تلویزیون، و شبکههای اجتماعی اینترنتی، هر کدام با افزایش قابلیت «نمایش» یک «مناظره» یا رودررویی زبانی بر اهمیت آن افزودند. در این میان، با امکان بازتولید ارزانقیمت تصویر و کلام، به ویژه با چاپ و مخابره آن از راه دور، هرچه بیشتر مناظرههای دورادور و غیرمستقیم، مثلا تبادل مقالههای نویسندگان متفکران در برابر هم در مجلات علمی یا معمولی و روزنامهها، جای خود را به تقابل نمایشی، شنیداری و تصویری دادند که در آن «زبان کالبدی» (body language) به زبان واژگان آوایی افزوده شدند. البته در گذشته باستانی نیز تصویر و صدا و نمایش وجود داشتند، اما به دلیل وجود عامل فاصله میان بینندگان و اجراکنندگان، اصولا کماهمیت بودن گروه نخست از لحاظ جایگاه اجتماعی، عنصر نمایش نیز به همان میزان بیاهمیت بود جز در نگاه شماری معدود از بینندگان خاصی که «مقابله» برای آنها اجرا میشد (پادشاه، درباریان، نزدیکان آنها و …). اما به همه اینها عنصر قدرت کنترل کننده و غیرانسانی سیاسی (دولت یا دستگاه معادل آن) را نیز باید افزود که با دخالت، دروغگویی، ارائه اطلاعات نادرست، تنظیم پرسشها و چارچوب بحث، بلند و کوتاه و تغییر صداها، کنترل زمان و دخالتهای مجری (moderator) در بزنگاههایی خاص برای قطع، تأیید یا تکذیب و به این ترتیب تقویت یا تضعیف طرفین، و سرانجام دخالتهای بینهایت دوربین تلویزیونی و صحنهپردازی، نور و تنظیمات فنی، میتوانستند همه در سرنوشت «بازی» یا «مسابقه» مؤثر باشند. این نکات را به تفصیل در کتاب پیر بوردیو «دربارۀ تلویزیون و سلطۀ ژورنالیسم» (۱۱) میتوانیم بخوانیم. در نتیجه میبینیم که رویکرد سوفسطایی، یا به زبان جدید، ریشه آن، سفسطه، به اوج خود رسید و منطق عقلانی سقراطی-افلاطونی به پایینترین رده خود نزول کرد. خوشبختانه امروز، همۀ ما به زبان فارسی مجموعه آثار افلاطون (۱۲) را داریم و میتوانیم مناظرههای فراوان او را با آنچه هر روزه در رادیو و تلویزیون و اینترنت میبینیم، مقایسه کنیم تا ببینیم چطور نه تنها از لحاظ شکل و محتوا متفاوتند، بلکه هدف اصلی یعنی رسیدن به نتیجهای کاربردی هر اندازه در منطق و عقلانیت هست، در سفسطه، جایگاهی ندارند.
ادامه دارد
این مقاله نخستین بار در مجله نوپا، شماره یازدهم، بهار و تابستان ۱۴۰۴، منتشر شده است.