انسان همچون سایر موجودات زنده دارای یک نظام ارتباطی است که به وسیله آن می تواند با همنوعان خود و با سایر موجودان ارتباط یرقرار کند. این نظام، از زبان تکلم شده بسیار فراتر می رود، زیرا بنا بر برآوردهای گوناگون – و مفهوم و تعریفی که به زبان داده می شود – دانشمندان «عمر» این زبان را در طیفی بین ۵۰ تا ۲۵۰ هزار سال قرار می دهند، در حالی که قدمت نخستین «انسان های ماهر» (هومو هابیلیس) یعنی «انسان هایی که توانستند برای نخستین بار ابزار بسازند و رابطه خود را با طبیعت دگرگون کنند، به بیش از ۳ میلیون سال می رسد. و می توان گمان برد که در طول این مدت طولانی نظام های ارتباطی عمدتا در آن چه امروز به آن ها «اشکال غیر کلامی ارتباط» گفته می شود، خلاصه می شده اند. از مهم ترین این اشکال، می توان به اشکال صدایی و حرکتی اشاره کرد که انسان ها در فرایندی طولانی شروع به معنا گذاری بر آنها می کنند و با نوعی نمادگرایی ارادی یا غریزی از آن ها برای ابراز احساس های خود و درک احساس های دیگران بهره می برند. از این رو، شاید بتوان به صورتی تصویری نخستین «زبان» انسان را در کل کالبد او یافت. قابلیت های کالبدی در انسان – همچون سایر جانوران – امکان بیان بسیاری از معانی را فراهم می کنند . از همین رو نیز می توان پنداشت که دلیل رابطه گسترده و تفکیک ناپذیر میان حرکت (رقص) و صدا(موسیقی) در انسان ها، پیوند درونی این دو قابلیت در کالبد انسانی باشد . و باز شاید بتوان پنداشت که شروع ریتم در فرهنگ انسانی به ویژگی های بیولوژیک در او، یعنی به ریتم های کالبدی او – ضربان قلب، ریتم تنفسی، کنش ها و واکنش های عصبی، ریتم های گوارشی ، و … مربوط باشد. هم از این رو می توان انطباق میان «ریتم» و «تکرار» را درک کرد. به این دو نیز باید مفهوم «تقارن» را افزود که بسیار زود در ذهنیت انسان ابزار ساز پدید آمده و خود را در فرایندها و فن ابزارسازی باز می نماید و به این ترتیب به نوعی «زیبا شناسی ابتدایی» حیات می لخشد. در نهایت حاصل جمع شدن ریتم، تکرار، تقارن و کالبد به مثابه ابزار بیان، می تواند چیزی نزدیک به آن چه ما امروز به آن «موسیقی» می گوئیم باشد. با این وصف، باید گامی اساسی برداشته می شده است تا کالبد به آلت موسیقی انتقال یابد و ریتم طبیعی به قطعه موسیقی ، و به این ترتیب انسان ابزار یاز ، ابزار سازی خود را در خدمت بیان کالبدی خویش قرار دهد، گامی که شکلی مشابه از آن را در ارتباط با فضا و شیدا شدن مفهوم «معماری» نیز می توان مشاهده کرد.
بنابراین می توان پنداشت که نگاه انسان شناس به موسیقی تا یه اندازه می تواند با نگاه موسیقی شناسی کلاسیک ، موسیقی شناسی که با حرکت از تعریفی ویکتوریایی از فرهنگ به سراغ درک موسیقی برود، متفاوت باشد و در عین حال تا چه ادازه می تواند به گونه ای شگفت انگیز به دیدگاه موسیقی شناسی مدرن – شوئنبرگ و وبرن به بعد – نزدیک باشد. یکی از پرسش های اساسی که می توان در اینجا طرح کرد و درباره آن به اندیشه نشست، دقیقا همین نکته است که آیا به راستی مابین موسیقی «بدوی» و موسیقی مدرن نزدیکی وجود دارد؟ و اگر چنین نزدیکی را بتوان تعریف کرد، موضوع به امری صوری برمی گردد یا به امری معنایی؟ آیا این نزدکی صرفا امری تصافی است یا در آن باید «نشانه» ای از وجود پیوندهای عمیق میان انسان مدرن و انسان بدوی دید و در نهایت آیا این بحث ما را به آنجا نمی کشاند که همچون برخی از انسان شناسان مانند لوی استروس شباهت های میان این دوگونه انسانی را بسیار بیشتر از تفاوت های ظاهری شان ببینیم؟
در متن زیر که از مقاله «مردم شناسی موسیقی» نوشته یکی از بزرگترین متخصصان این شاخه، ژیلبر روژه به نقل از کتاب مردم شاسی عمومی (۱۹۶۸) آورده شده است، می توان تا اندازه ای به نخستین تفاوت هایی که می تواند حامل تفکیک موسیقی شناسی از مردم شناسی موسیقی باشد، پی برد اما باید باز هم یادآور شد که رویکردهای جدید به موسیقی ، عناصری بسیار جدید را وارد این بحث رده اند که مرزهای میان «صدا» و «موسیقی» را بسیار مبهم می کنند.
«تماس میان مردم شناسی و موسیقی شناسی پیامدهای زیادی برای هر دو به همراه داشته است. موسیقی شناسی کلاسیک در برخورد با حجمی عظیم از داده های جدید و ابعاد ناآشنا برای خود، به ناچار دست به بازبینی اکثر مقولات بنیادین خویش زده است. در نگاه آن موسیقی شناسی، موسیقی بنا بر گوهر خود، اثری به شمار می آمد که انسانی مشخص در دوره تاریخی معلومی به وجود آورده و هدف از آن به اجرا در آمدنش به صورت یک کنسرت در یک کلیسا یا در جایی دیگر و یا صرفا برای لذت موسیقی دان آماتور بوده است. اما مردم شناسی، مواد خام جدیدی را وارد کار می کند که به اندیشیدنی کاملا متفاوت نیاز دارند: موسیقی هایی که مولفه ای مشخص ندارند و اغلب نمی توان منشاء زمانی آن ها را تعیین کرد: موسیقی هایی که به نوشته در نیامده اند و در ساخته شدن آنها از هیچ نظم شناخته شده ای تبعیت نشده است: موسیقی هایی که از آلات و مقیاس های نامتعارف استفاده میکنند و نهادهای اجتماعی ، با نگاهی کاملا متفاوت در زندگی روزمره و یا افراد برای آنها ایجاد می کنند . این بازنگری عمومی در چشم اندازهای موسیقی شناسی هنوز در جریان است(…) با این وصف؛ برخی از موسیقی شناسان حاضر به پذیرش موضوع کار مردم شناسان موسیقی، به مثابه «موسیقی» نیستند و گاه از واژه «پیش موسیقی» درباره آن استفاده می کنند. اما مردم شناسی موسیقی تلاش می کنند این پیش داوری ها را پشت سر بگذارد و بر ویژگی جهانشمولی پدیده موسیقیایی تاکید کنند تا به این ترتیب راه را هر چه بیشتر از پیش بر نوعی موسیقی شناسی علمی بگشاید . واقعیت آن است که همانطور که علوم انسانی صرفا می توانند به گونه ای تطبیقی وجود داشته باشند، موسیقی شناسی نیز باید لزوما تطبیقی باشد. در گونه ای متقابل ، زمانی که در پی ارائه تعریفی از مردم شناسی موسیقی باشیم ، باید آن را نوعی از مردم شناسی بدانیم که بر رفتارهای موسیقیایی انسان ها دقیق می شود و در این حال باید اذعان کنیم که مردم شناسی قابلیت غنی شدن زیادی با بهره گیری از موسیقی شناسی خواهد داشت. همه رسوم تدفین، همه شفاگری ها، همه قربانیانی که نثار نیاکان می شدند، همه شکارها، همه قطع درختان برای مناسبت های مناسکی، حفر چاه ها، تولدها، آغاز جنگ ها و نبردها، برداشت محصول ها، بذر پاشی ها، کارهای جمعی ، مناسک گذار، بر تخت نشستن رئیس ها و کاهنان، همه و همه با موسیقی همراهند و یا دقیق تر بگوئیم به یاری یک عمل موسیقیایی نیاز دارند . درباره اهمیت سنت شفاهی در جوامع ابتدایی ، بسیار و به درستی سخن گفته شده است ، اما نباید فراموش کرد که این سنت تقریبا همیشه با موسیقی همراه است. بسیاری از آلات موسیقی در آغاز صرفا دستگاه هایی برای تغییر شکل دادن یا تقویت صدا و در یک کلام کاراتر کردن صدا و حرکات رقص بوده اند. برخلاف آنچه در جامعه معاصر ما دیده می شود که در آن ساخت و اجرای موسیقی به معدود افراد ی اختصاص دارد و اکثریت غالب افراد دیگر صرفا شنونده آن هستند ، در جوامع موسوم به «ابتدایی» موسیقی پیش از هر چیز امری در حوزه کنش است. بزرگ ترین شمار افراد در بیشترین اوقات زندگی خود، همچون در لحظات پر اهمیت یا دراماتیک زندگی به آن می پردازند ؛ یعنی ، زندگی نوعی شیوه زیستن است. موسیقی یک فعالیت زنده در کامل ترین معنی این واژه است و حضوری همه جانبه دارد و بنابراین ، به مثابه پایه و اساس تمامی رفتارهایی به شمار می رود که مورد توجه مردم شناسی هستند. مردم ناسی تنها زمانی رضایت بهش خواهد بود که جامعیت داشته باشد و از این لحاظ باید اذعان کرد که مردم شناسی موسیقی هنوز جایگاه در خود را در این زمینه ندارد و توجهی بسیار بیش تر می طلبد.
این متن ناصر فکوهی نخستین بار در تیر ۱۳۸۳ و سپس در سال ۱۳۸۵ در کتاب «پاره های انسان شناسی» نشر نی به چاپ رسیده است.