ناصر فکوهی
انسان همچون سایر موجودات زنده داراى یک نظام ارتباطى است که به وسیله آن مىتواند با همنوعان خود و با سایر موجودات ارتباط برقرار کند. این نظام، از زبان تکلمشده بسیار فراتر مىرود، زیرا بنابر برآوردهاى گوناگون – و مفهوم و تعریفى که به زبان داده مىشود – دانشمندان «عمر» این زبان را در طیفى بین ۵۰ تا ۲۵۰ هزار سال قرار مىدهند، درحالىکه قدمت نخستین «انسانهاى ماهر» (هوموهابیلیس)؛ یعنى، انسانهایى که توانستند براى نخستینبار ابزار بسازند و رابطه خود را با طبیعت دگرگون کنند، به بیش از ۳ میلیون سال پیش مىرسد. و مىتوان گمان برد که در طول این مدت طولانى نظامهاى ارتباطى عمدتاً در آنچه امروز به آنها «اشکال غیرکلامى ارتباط» گفته مىشود، خلاصه مىشدهاند. از مهمترین این اشکال، مىتوان به اشکال صدایى و حرکتى اشاره کرد که انسانها در فرایندى طولانى شروع به معناگذارى بر آنها مىکنند و با نوعى نمادگرایى ارادى یا غریزى از آنها براى ابراز احساسهاى خود و درک احساسهاى دیگران بهره مىبرند. از اینرو، شاید بتوان به صورتى تصویرى نخستین «زبان» انسان را در کل کالبد او یافت. قابلیتهاى کالبدى در انسان – همچون سایر جانوران – امکان بیان بسیارى از معانى را فراهم مىکنند. از همینرو نیز مىتوان پنداشت که دلیل رابطهاى گسترده و تفکیکناپذیر میان حرکت (رقص) و صدا (موسیقى) در انسانها، پیوند درونى این دو قابلیت در کالبد انسانى باشد. و باز شاید بتوان پنداشت که شروع ضربآهنگ(ریتم) نیز در فرهنگ انسانى به ویژگىهاى بیولوژیک در او؛ یعنى به ریتمهاى کالبدى او – ضربان قلب، ریتم تنفسى، کنشها و واکنشهاى عصبى، ریتمهاى گوارشى، و … – مربوط باشد. هم از اینرو مىتوان انطباق میان «ریتم» و «تکرار» را درک کرد. به این دو نیز باید مفهوم «تقارن» را افزود که بسیار زود در ذهنیت انسان ابزارساز پدید آمده و خود را در فرایندها و فنون ابزارسازى، باز مىنماید و بهاینترتیب به نوعى «زیباییشناسى ابتدایى» حیات مىبخشد. درنهایت، حاصل جمع شدن ریتم، تکرار، تقارن، و کالبد به مثابه ابزار بیان، مىتواند چیزى نزدیک به آنچه ما امروز به آن «موسیقى» مىگوییم، باشد. با این وصف، باید گامى اساسى برداشته مىشده است تا کالبد به آلت موسیقى انتقال یابد و ریتم طبیعى به قطعه موسیقى، و بهاینترتیب انسان ابزارساز، ابزارسازى خود را در خدمت بیان کالبدى خویش نیز قرار دهد، گامى که شکلى مشابه از آن را در ارتباط با فضا و پیدا شدن مفهوم «معمارى» نیز مىتوان مشاهد کرد.
بنابراین، مىتوان پنداشت که نگاه انسانشناس به موسیقى، تا چه اندازه مىتواند با نگاه موسیقىشناس کلاسیک، موسیقىشناسى که با حرکت از تعریفى ویکتوریایى از فرهنگ به سراغ درک موسیقى برود، متفاوت باشد و درعینحال تا چه اندازه مىتواند به گونهاى شگفتانگیز به دیدگاه موسیقىشناسى مدرن – از شوئنبرگ و وبرن به بعد – نزدیک باشد. یکى از پرسشهاى اساسى که مىتوان در اینجا مطرح کرد و درباره آن به اندیشه نشست، دقیقاً همین نکته است که آیا بهراستى میان موسیقى «بدوى» و موسیقى مدرن نزدیکىاى وجود دارد؟ اگر چنین نزدیکى را بتوان تعریف کرد، آیا موضوع به امرى صورى برمىگردد یا امرى معنایى؟ آیا این نزدیکى، صرفاً امرى تصادفى است و یا در آن باید «نشانه»اى از وجود پیوندهایى عمیق میان انسان مدرن و انسان بدوى دید. درنهایت آیا این بحث ما را به آن نمىکشاند که همچون برخى از انسانشناسان مانند لوى استروس شباهتهاى میان این دو گونه انسانى را بسیار بیشتر از تفاوتهاى ظاهریشان بدانیم؟
در متن زیر که از مقاله، «مردمشناسى موسیقى» نوشته یکى از بزرگترین متخصصان این شاخه، ژیلبر روژه(۱۹۲)، به نقل از کتاب مردمشناسى عمومى (۱۹۶۸) آورده شده است، مىتوان تا اندازهاى به نخستین تفاوتهایى که مىتواند عامل تفکیک موسیقىشناسى از مردمشناسى موسیقى باشد، پى برد. اما باز هم باید یادآور شد که رویکردهاى جدید به موسیقى، عناصرى بسیار جدید را وارد این بحث کردهاند که مرزهاى میان «صدا» و «موسیقى» را بسیار مبهم مىکنند.
تماس میان مردمشناسى و موسیقىشناسى، پیامدهایى بسیار براى هر دو به همراه داشته است. موسیقىشناسى کلاسیک در برخورد با حجمى عظیم از دادههاى جدید و ابعاد ناآشنا براى خود، به ناچار دست به بازبینى اکثر مقولات بنیادین خویش زده است. در نگاه آن موسیقىشناسى، موسیقى بنابر گوهر خود، اثرى بهشمار مىآمد که انسانى مشخص در دوره تاریخى معلومى بهوجود آورده و هدف از آن به اجرا درآمدنش به صورت یک کنسرت در یک کلیسا یا در جایى دیگر و یا صرفاً براى لذت موسیقىدان آماتور بوده است. اما مردمشناسى، مواد خام جدیدى را وارد کار مىکند که به اندیشیدنى کاملاً متفاوت نیاز دارند: موسیقىهایى که مؤلفى مشخص ندارند و اغلب نمىتوان منشأ زمانى آنها را تعیین کرد: موسیقىهایى که به نوشته در نیامدهاند و در ساختهشدن آنها از هیچ نظم شناختهشدهاى تبعیت نشده است: موسیقىهایى که از آلات و مقیاسهایى نامتعارف استفاده مىکنند و نهادهاى اجتماعى، با نگاهى کاملاً متفاوت در زندگى گروهها و یا افراد براى آنها ایجاد مىکنند. این بازنگرى عمومى در چشماندازهاى موسیقىشناسى هنوز در جریان است (…) با این وصف، برخى از موسیقىشناسان، حاضر به پذیرش موضوع کار مردمشناسان موسیقى، به مثابه «موسیقى» نیستند و گاه از واژه «پیشموسیقى» درباره آن استفاده مىکنند. اما مردمشناسى موسیقى تلاش مىکند این پیشداورىها را پشت سر بگذارد و بر ویژگى جهانشمولى پدیده موسیقیایى تأکید کند، تا به این ترتیب راه را هرچه بیشتر از پیش بر نوعى موسیقىشناسى علمى بگشاید. واقعیت آن است که همانطور که علوم انسانى صرفاً میتوانند به گونهاى تطبیقى وجود داشته باشند، موسیقىشناسى نیز باید لزوماً تطبیقى باشد. در گونهاى متقابل، زمانى که در پى ارائه تعریفى از مردمشناسى موسیقى باشیم، باید آن را نوعى از مردمشناسى بدانیم که بر رفتارهاى موسیقیایى انسانها دقیق مىشود و در این حال باید اذعان کنیم که مردمشناسى قابلیت غنىشدن زیادى با بهرهگیرى از موسیقىشناسى خواهد داشت. همه رسوم تدفین، همه شفاگرىها، همه قربانىهایى که نثار نیاکان مىشدند، همه شکارها، همه قطع درختان براى مناسبتهاى مناسکى، حفر چاهها، تولدها، آغاز جنگها و نبردها، برداشت محصولها، بذرپاشىها، کارهاى جمعى، مناسک گذار، بر تخت نشستن رئیسها و کاهنان، همه و همه با موسیقى همراهاند و یا دقیقتر بگوییم به یارى یک عمل موسیقیایى نیاز دارند. درباره اهمیت سنت شفاهى در جوامع ابتدایى، بسیار و به درستى سخن گفته شده است، اما نباید فراموش کرد که این سنت تقریباً همیشه با موسیقى همراه است. بسیارى از آلات موسیقى در آغاز صرفاً دستگاههایى براى تغییر شکل دادن یا تقویت صدا و در یک کلام کاراتر کردن صدا و حرکات رقص بودهاند. برخلاف آنچه در جامعه معاصر ما دیده مىشود، که در آن ساخت و اجراى موسیقى به معدود افرادى اختصاص دارد و اکثریت غالب افرادِ دیگر صرفاً شنونده آن هستند، در جوامع موسوم به «ابتدایى» موسیقى پیش از هر چیز امرى در حوزه کنش است. بزرگترین شمار افراد در بیشترین اوقات زندگى خود، همچون در لحظات پراهمیت یا دراماتیک زندگى به آن مىپردازند؛ یعنى، زندگى نوعى شیوه زیستن است. موسیقى یک فعالیت زنده در کاملترین معنى این واژه است و حضورى همه جانبه دارد و بنابراین، به مثابه پایه و اساس تمامى رفتارهایى بهشمار مىرود که مورد توجه مردمشناسى هستند. مردمشناسى تنها زمانى رضایتبخش خواهد بود که جامعیت داشته باشد و از این لحاظ باید اذعان کرد که مردمشناسى موسیقى هنوز جایگاه در خور خود را در این زمینه ندارد و توجهى بسیار بیشتر مىطلبد..