کنشگران اجتماعی عموما در هر موقعیت و هر سطحی از دانش قرار داشته باشند، با فرهنگ رابطه ای نه فقط «عملی» (یا رفتاری) بلکه «ذهنی» و شاید بهتر باشد در مورد دوم بگوئیم رابطه ای «شناختی» و «زبان شناختی» داشته و در طول زمان خواسته یا ناخواسته به آن تحول می بخشند. بخشی از این دو گونه رابطه، از طریق ساختارهای اجتماعی در سطوح کلان وخرد، در فرایندی که به آن اجتماعی شدن (یا به اصطلاحی عام تر «آموزش») نام داده می شود، به فرد منتقل می شود. بخش دیگر نیز از خلال میلیاردها کنش، اندیشه و تصویر و مقوله های عملی و ذهنی دیگر از طریق دستگاه ای حسی و ارتباطات آ«ها در سطخ شناختی و ختی از طریق کاملا بیولوژیک و ژنتیک به افراد منتقل می شود.
آنچه در این فرایند اتفاق می افتد و چگونگی روابط درونی که فرد میان این دو سطح آگاه و ناخود آگاه( اکتسابی و انتسابی) و این دو گونه ار رفتارها و شناخت ها بر قرار می کند، موضوع بحث های پیچیده ای است که فرهنگ شناسان به آن می پردازند. اما موضوعی که در اینجا قصد پرداختن به آن را داریم در این نیست. بلکه به آن بر می گردد که کنشگر اجتماعی بر اساس گروهی از ساختار های بیولوژیک (ژنتیک) و گروهی از برساخت های اسطوره ای ( در سطح نمادگرایی زبان) خود را در تداومی احساس می کند که می توان به آن «تداوم تاریخی» نام داد و دائما در تلاش است که از این «حس تداوم»( که عاملی ضروری برای تداوم حیات ارگانیسم نیز هست) اشکال معنا دار شناختی و زبان شناختی بسازد.
بحث تاریخ خود موضوعی بسیار مفصل است که در زمینه های جدیدش( به ویژه در چارچوب مکتب آنال و انسان شناسی تاریخی) فاصله ای عظیم با تاریخ نگاری روایت گونه و قدرت – محور کلاسیک دارد. اما فراتر از این مباحث، تاریخ، واقعیتی بیولوژیک- شناختی است که می توان بر آن نام دیگری نیز گذاشت و آن به سادگی «میراث فرهنگی» است: هر کنشگری در هر زبانی از تجربه ای زیستی خود چه به صورت فردی و چه به صورت اجتماعی (چه در قالب های خود آگاهانه یعنی بر اساس سیستم های حسی و چه در قالب های ناخود آگاهانه) در مجموع به موقعیتی رسیده است ( و یا بهتر است بگوئیم احساس می کند رسیده است) و دیگران نیز (بنا برمورد ) او را در موقعیتی می بینند یا خواسته و ناخواسته درقرارش می دهند که حاصل همین زنجیره ها ( و نه یک زنجیره) از فرایندهای تاریخی است.
کنشگر خود نمی توان به طور دقیق تعیین کند که این فرایندها و اجزاء آنها چگونه در ذهن او شکل گرفته و میزان تاثیر گذاری آنها در خود آگاه یا ناخود آگاه او بر سطوح رفتاری – شناختی او و دیگران چقدر و به چگونه ای است. ما نیز تنها به صورتی پسینی و بر اساس تحلیل واکنش های اجتماعی بر روی زنجیره های رفتاری – شناختی می توانیم فرضیاتی را در این زمینه مطرح کنیم. یکی از این فرضیات در هم آمیختگی ساختارهای اسطوره ای و واقعی ، وقایع در مفهوم دورکیمی این واژه، و بازنمودهای ذهنی بلافصل مشاهدات، ادراک ها و تحلیل ها یا بازنمودهای ثانویه عمیق تر آنها، شکل گیری مقوله های ذهنی ناخود آگاه به صورت داوری های ارزشی، رویاها، تصویرها تصورات، خلاقیت های هنری بلاقوه و بلافعل و… است که سپس به صورتی کاملا ارگانیک وارد پراکسیسی (زنجیره های چرخشی کنش ها و واکنش هایی ) اغلب غیر قابل پیش بینی می شوند . همه این موارد در معنای چارچوب یک «تاریخ» قرار می گیرند که دقیقا در نقطه ای معکوس با «تاریخ گرایی» قرن نوزدهمی ، نه فقط در یک قانونمندی خطی و جبرگرایانه ، بلکه در ساختاری کاملا انعطاف پذیر، در هم آمیخته، پویا، غیر قابل پیش بینی و غیر قطعی قرار دارد. با وصف این، نمی توان و نباید تصور کرد که چنین «تاریخ» ی به دلیل چنین شکل و محتوایی کاملا بی نظم و آشفته و در سطح رفتارها و شناخت ها بی تاثیر و یا کم تاثیر است. مثالی بیاوریم، اگر در مورد فرهنگ خودمان و یا آنچه روزانه در زبان فرهنگی مان به کار می بریم، به واژگانی دقت کنیم که دائما به کار می بریم متوجه می شویم که چگونه تاریخ از خلال زبان، که سطح نمادین کاملا بارزی از تبلور یافتگی آن است، بر واقعیت تاثیر می گذارد: «ایرانی بودن»، «انسانیت»، «مهمان نوازی»، «دوستی» ، «عدالت» و … مفاهیمی هستند که می توان آنها را در قالب هایی کاملا خاص و محلی و یا در برخی از موارد به صورتی کاملا جهانشمول بررسی کرد. اما در هر دو مورد ما از ساختارهای تاریخی استفاده می کنیم که بخشی از آنها هنجارمند و سخت شده اند و بنابراین جای اندکی برای تفسیر باقی می گذارند، در حالی که بخشی از آنها برعکس، هنجار گریز و سست بوده و جای زیادی برای تفسیر می دهند. اما در هر دو حالت نمی توان منکر آن بود که موقعیت کنشگر اجتماعی که از این مفاهیم استفاده ی کند، علاوه بر مختصات مقطعی که در آن قرار گرفته است ( به آنها مختصات خرد موقعیتی می گوئیم) بر مختصات کلان موقعیتی قرار می گیرند که به استراتژی های اجتمای او باز می گردند و رابطه او را با سایر کنشگران و نهادها و رروابط اجتماعی تعیین می کنند.
پرسش آن است که در این میان ارزش ها در تحولی تاریخی و چنین سیال چگونه عمل می کنند. چگونه است که برغم این سیالیت گروهی از ارزش ها تداومی سخت دارند ( و برعکس گروهی دائما تغییر می کنند) دلیل را باید به نطر ما در تغییر دائم موقعیت های خرد و کلان، فردی و گروهی در نظام های اجتماعی پویا یافت و هر اندازه در میزان پیچیدگی این نظام ها بیشتر پیش رود، به همان نسبت نیز این استراتژی ها پیچیده تر ومیزان ناخودآگاهی در آنها افزایش می یابد. آنچه طبعا در این روند برای ما می تواند به صورت یک پرسمان اخلاقی مطرح شود، دقیقا خطوط راهنما یا تداوم های تاریخی- ارزشی است که شاید به زبانی دیگر بتوان به آنها «ارزش های مطلق» نام داد. ابدا باید بگوئیم سخن گفتن از زبان یک دانشگاهی از «مطلق» بودن یک ارزش، جز از موضعی فردی و غیر علمی، معنایی ندارد زیرا دانش بنا بر تعریف غیر مطلق، نسبی خطاپذیر است. با این وصف یک جامعه شناس یا یک فرهنگ شناس، حتی یک زبان شناس نمی تواند از لزوم وجود حداقلی از مطلق بودن ، هنجارمندی و تداوم ارزشی در هر شرایطی برای آنکه حداقلی از جامعه بودگی داشته باشیم دفاع نکند. این کار به باور ما، عمدتا بر دوش ساختارهای زبانی است که نشان می دهند موقعیت هر سیستم ارزشی در هر بخش از جامعه و در هر موقعیت خاصی چگونه تعریف می شود. آنچه همواره باید در نظر ما باشد این است که وضعیت ای مقطعی و ناپایدار را به جای وضعیت های قطعی نگیریم و از پیش داوری های ارزشی با محوریت گرفتن خود پرهیز کنیم به ویژه از آن رو که همواره این خطر وجود دارد که به دلیل خود محوری، نهادها و هنجارها را با خویشتن یکی بپنداریم و بر این اساس عمل کنیم و از این بدتر انتظار داشته باشیم که دیگران نیز بر این اساس عمل کنند و بیاندیشند، تمایلی که حاصلی جز تخریب کوتاه یا دراز مدت اندیشه و ما به ازاهای اجتماعی آن را نخواهد داشت.
این یادداشت نخستین بار در روزنامه کارگزاران سه شنبه اول مرداد ماه ۱۳۸۷ منتشر شده است.