ابهام در درک از دین / نقد کتاب

ناصر فکوهی

یکى از دغدغه‏‌هاى اساسى در تطورگرایى قرن نوزدهم با الگوبردارى از طرحواره اگوست کنت در تبیین شکل‏‌گیرى مرحله اثباتى (پوزیتیو) – پس از گذار انسان از دو مرحله تئولوژیک (خداشناختى) و متافیزیک – آن بود که دست به منشأیابى دین بزند. در آلمان، مارکس و به دنبال او مارکسیسم غربى و روسى، با نوعى ساده‏‌پندارى شگفت‏‌انگیز دین را مستقیماً ناشى از یک زیربناى اقتصادى (شیوه تولید) در جوامع انسانى مى‏‌دانستند و آن را در کنار سایر دستگاه‏‌هاى ایدئولوژیک در خدمت توجیه و تداوم بخشیدن به جامعه طبقاتى به‏ شمار مى‏‌آوردند. در سنت آلمانى، پس از مارکس، وبر نیز هرچند دیدگاهى عمیق‏‌تر نسبت به دین ارائه مى‏‌داد، اما همچنان آن را راه و وسیله‏‌اى براى حرکت تطورى جامعه به‏ حساب مى‏‌آورد، چنان‏که اصلاح دینى را شرط حرکت پیش‏رونده سرمایه‏‌دارى اروپایى مى‏‌دانست. و این سنت تا اندازه‏‌اى زیاد به جامعه‏‌شناسى قرن بیستمى نیز، در تحلیل ادیان بزرگ، سرایت کرد.
در انسان‏‌شناسى، بنیانگذارانى چون جیمز فریزر و ادوارد تایلور همچنان در گرایش قدرتمند تطورگرایى قرن نوزدهمى، به‏ سادگى و در خطى یکسویه و مستقیم، پدیده‏‌هاى جادویى رایج در جوامع به اصطلاح بدوى را نطفه‏‌هایى براى دین و دین را زمینه‏‌اى براى رشد دانش مى‏‌دانستند که در هر مورد، شکل «پیشرفته‏‌تر»، قاعدتاً باید جایگزین شکل «پست‏تر» مى‏‌شد. فریزر و تایلور به‏‌این‏‌ترتیب عدم شناخت و ناتوانى انسان ابتدایى (یا به تعبیر و تمثیل کنت، کودکى او) را در توضیح پدیده‏‌هاى طبیعى، دلیل اصلى باور آوردنش به جادو براى یافتن توضیحى فهم‏‌پذیر مى‏‌شمردند. در فرانسه آغاز قرن بیستم، رویکرد دورکیمى به دین در همان خط تطورى و تا اندازه‏‌اى زیاد در نزدیکى با مارکس قرار مى‏‌گرفت. البته با این تفاوت مهم که دورکیم دین را نه امرى مستقیماً ناشى از معیشت اجتماعى که تبلورى نمادین و غیرمستقیم از سلطه جامعه – یک انتزاع شکل‏‌گرفته از زیست اجتماعى – بر افراد تشکیل‏‌دهنده آن مى‏‌دانست. علاقه‏‌مندى دورکیم به پدیده دینى بسیار زود آغاز شد. با این‏که او خود از یک خانواده یهودى بسیار مذهبى ریشه مى‏‌گرفت، اما فاقد اعتقاد دینى بود. شاید همان‏گونه که ریمون بودن ادعا کرده است، تحت‏‌تأثیر ماجراى دریفوس – افسرى یهودى در ارتش فرانسه که به‏‌دلیل ضدیهودى‏گرى حاکم در این کشور به نادرست متهم به جاسوسى شد و جنبشى بزرگ از موافقان و مخالفان خود در فرانسه به راه انداخت – به پدیده دینى علاقه‏‌مند شد و هرچند «اشکال ابتدایى حیات دینى» آخرین کتاب پراهمیت او بود، که در سال ۱۹۱۲ منتشر شد، اما وى از سال ۱۸۹۹ در «سالنامه جامعه‏‌شناسى» کوشیده بود تعریفى از پدیده دینى ارائه کند. دورکیم به‏‌سختى باور داشت که این پدیده، عاملى اساسى و پراهمیت براى حفظ انسجام اجتماعى چه در جوامع ابتدایى و چه در جوامع پیش‏‌مدرن به حساب آید و البته معتقد بود که دانش و پیشرفت اجتماعى این ضرورت را از میان مى‏‌برند. دورکیم دین را پدیده‏‌اى جهانشمول مى‏‌دانست که هرچند تظاهرات بسیار متنوع و گوناگون دارد، اما همه اشکال آن داراى توضیحى ریشه‏‌اى و مشترک‏‌اند. توضیحى که به عقیده او نمى‏‌توان آن را در «ادیان پیچیده»، مثلاً در جوامع متمدن غربى، به‏‌دست آورد و برعکس باید براى فهم آن به‏‌سراغ «ساده‏‌ترین» اشکال این پدیده در جوامع ابتدایى رفت که دین آن‏‌ها در اساس و بنیان خود با ادیان «پیچیده» یکى است.
این اساس در نظر دورکیم نه باور به یک خداى استعلایى و نه لزوماً باور به پدیده‏‌هاى مافوق طبیعى است، زیرا در بسیارى از ادیان، نه اثرى از چنین خدایى وجود دارد و نه حتى اثرى از تقابل‏‌هایى همچون طبیعت/ مافوق طبیعت. آن‏چه از نظر او تنها اساس را در این‏جا مى‏‌ساخت، تفکیک پدیده‏‌هاى عالم هستى به دو گروه پدیده‏‌هاى قدسى (لاهوتى) و ناقدسى (ناسوتى) است که جنبه‏‌اى جهانشمول دارد.
بومیان استرالیایى، براى دورکیم شاهدى بسیار قابل اعتنا به‏ شمار مى‏‌آمدند، زیرا آن‏‌ها از خلال نظام توتمى خود پدیده دینى را متبلور مى‏‌کردند. توتم‏‌ها به باور بومیان جانوران یا گیاهانى بودند که درون خود نیرویى ناشناخته و غیرشخصى را جاى مى‏‌دادند و به‏‌این‏ترتیب شایسته احترام مى‏‌شدند. البته این نیرو که در ملانزى به آن «مانا» اطلاق مى‏‌شد، حیاتى مستقل از خود داشت و مى‏‌توانست درون موجودى وارد و یا از آن خارج شود. این تبلور نمادین از نظر دورکیم، بهترین نشانه آن بود که جامعه توانسته است ابزارى براى انسجام‏‌دهندگى به خود بیابد و با ایجاد تفکیک میان حوزه‏‌هاى قدسى و ناقدسى، کنترل اجتماعى را در کنار همبستگى اجتماعىِ ضرورى براى تداوم حیات فراهم آورد.
با این وصف، پنداره‏‌هاى دورکیمى درباره دین و به‏ ویژه دین بومیان استرالیایى از زمان خود او و بیش از هر کجا در خود فرانسه به زیر سؤال رفتند. نخستین انتقادها و شاید مهم‏ترین آن‏‌ها از جانب شاگرد و خواهرزاده دورکیم، چهره درخشان انسان‏‌شناسى ابتداى قرن بیستم، مارسل موس، مطرح شدند. موس به‏ ویژه در نوشته خود موسوم به درباره هدیه (۱۹۲۵) و با تأکید بر مفهوم «امر اجتماعى تام» نشان داد که در نزد انسان‏‌هاى جوامع موسوم به ابتدایى، همه چیز دینى است و بُعد دینى را نمى‏‌توان عملاً از ابعاد اقتصادى، سیاسى، و اجتماعى جدا کرد و بنابراین، باید آن را نه به شکل یک پدیده مستقل که به‏‌صورت مجموع‌ه‏اى از پدیده‏‌ها درک کرد که نظام‏‌هاى مختلف اجتماعى را به یکدیگر پیوند مى‏‌دهند. در همین زمینه لوسین لوى برول، دیگر متفکر و فیلسوف معاصر با موس، نیز ده سال پس از دورکیم کتاب معروف خود ذهنیت ابتدایى (۱۹۲۲) را منتشر کرد و در آن با مطرح کردن این پنداره که در این جوامع ما با یک ذهنیت پیش‏‌منطقى در برابر اندیشه منطقى و عقلانى غربى سر و کار داریم، تفکر این انسان‏‌ها را متکى بر اسطوره‏‌ها و تمثیل‏‌ها دانسته و بر آن بود که آن‏‌ها اصولاً تفکیکى میان طبیعت و ماوراءطبیعت، میان واقعیت و خیال و بنابراین، میان قدسى و ناقدسى قائل نیستند. البته در سال‏‌هاى بعد لوى برول این رویکرد رادیکال را تا اندازه‏‌اى تعدیل کرد، اما سهم او در لزوم بررسى و بازنگرى در اندیشه تطورى دورکیمى درباره «دین ابتدایى» در خط سیر بعدىِ مطالعات انسان‏‌شناسى دینى بسیار مؤثر بود.
در سال‏‌هاى بعدى انسان‏‌شناسانى دیگر، چون موریس لینهارت و به‏ ویژه مارسل گریول، با مطالعات عمیق میدانى خود آخرین ضربات اساسى را به پایه‏‌هاى سست‏‌شده رویکرد تطورى نسبت به دین وارد کردند. گریول به ویژه در کتاب معروف خود، خداى آب (۱۹۴۸) که مطالعه‏‌اى بر نظام اسطوره‏‌شناختى دوگون‏‌ها در افریقا بود، نشان داد که این نظام‏‌ها مى‏‌توانند برخلاف تصور آغازین و قرن نوزدهمى بسیار پیچیده باشند و اصولاً هیچ ربطى به تحولات بعدى دین در این جوامع نداشته باشند.
پژوهش‏‌ها و تفکر بعدى در زمینه انسان‏‌شناسى دین هرچه بیش‏تر راه را بر رویکردهاى «تفسیرى» و «نمادین» گشودند و در این زمینه نیز همچون بسیارى از زمینه‏‌هاى دیگر مانند دولت، خانواده، زبان، و غیره موضوع «منشأها» را به موضوعى دست دوم و نه چندان مهم بدل کردند که جاى خود را هرچه بیش‏تر به قابلیت‏‌هاى موجود در نظام‏‌هاى دینى در تداوم بخشیدن به خود، به مقاوم کردن در برابر عوامل بیرونى و متعارض با آن‏‌ها و همچنین به‏ وجود آوردن پیوندها و درهم‏گرایى‏‌هاى دینى و حتى ادیان جدید، دادند و در این زمینه‏‌ها انسان‏‌شناسانى همچون مرى داگلاس، ویکتور ترنر، و کلیفورد گیرتز مهم‏ترین سهم را به خود اختصاص دادند. درعین‏‌حال برخى از متفکران، و در رأس آن‏‌ها میرچیا الیاده، در همان حال که توضیح کارکردگرایانه و کاملاً ماده‏‌گراى دورکیمى درباره دین را کنار مى‏‌گذاشتند و آن را کاملاً حاشیه‏‌اى شده تلقى مى‏‌کردند، با پیروى از خطى که فیلسوف و مورخ آلمانى، رودولف اوتو، که تقریباً هم‏زمان با دورکیم در کتاب معروف خود امر قدسى (۱۹۱۷) ترسیم کرده بود با محور قراردادن تقابل قدسى/ ناقدسى به تبیین یک نظام جهانشمول دین‏شناختى اسطوره‏‌شناختى پرداختند.
با این وصف، نزدیک به صد سال پس از انتشار نخستین کتاب دورکیم، هنوز هم مى‏‌توان این کتاب را یکى از مهم‏ترین کلاسیک‏‌هاى انسان‏‌شناسى و همچون کتاب شاخه زرین فریزر داراى ارزشى بیش‏تر در تاریخ انسان‏‌شناسى – به‏ ویژه تاریخ انسان‏‌شناسى دین – به‏ شمار آورد تا کتابى براى درک پدیده پیچیده دین، حتى در جوامعى که به تصور نادرست دورکیم، داراى اشکالى ابتدایى از دین بوده‏‌اند و به‏ ویژه لازم است بر این نکته اساسى تأکید کرد که ترسیم یک خط تطورى میان ادیان باستانى و به اصطلاح ابتدایى با ادیان کنونى، که انباشت و میراثى عظیم از حافظه تجربى و فکرى انسان‏‌ها با تمامى پیامدهاى این امر آن‏‌ها را همراهى مى‏‌کنند، کارى است ناممکن و بى‏‌حاصل.

سخنى کوتاه درباره ترجمه فارسى‏
کتاب‏‌هایى همچون اشکال ابتدایى … ، پایه‏‌هایى اساسى و بنیانگذار بوده‏‌اند که با تکیه بر آن‏‌ها علوم مختلف انسانى و اجتماعى شکل گرفته و شکوفا شده‏‌اند. شکى نیست که گذشت نزدیک به یک قرن از انتشار این کتاب، داده‏‌هاى آن که عمدتاً مربوط به اواخر قرن نوزدهم مى‏‌شوند، بیش‏تر از آن‏که به محتواى پژوهشى خودِ کتاب مربوط باشند، به ارزش‏‌هاى هستى‏‌شناسانه علمى مربوط‌اند که بر اساس چنین میراثى پایه‏‌گذارى شده و رشد کرده‏‌اند. از این‏‌رو، مطالعه نقادانه و محتاطانه کتاب به‏ ویژه براى بررسى درک اندیشه دورکیمى درباره دین و مقایسه رویکردهاى تطورگرایانه و کارکردى او با شرایط کنونى که فاصله زیاد و حتى مى‏‌توان گفت گسستى رادیکال با چنان رویکردهایى در زمینه مطالعات دینى انجام گرفته است، مى‏‌توان بسیار مفید باشد. ترجمه کتاب‏‌هاى کلاسیک از این دست، کارى بس دشوار است و همتى بالا مى‏‌خواهد که خوشبختانه در این زمینه استاد ارجمند و دوست گرامى، آقاى باقر پرهام، همچون همیشه با دقت و تبحرى که از ایشان انتظار مى‏‌رود به آن پرداخته‏‌اند. با وجود این، ذکر چند کاستى در این‏جا مفید به نظر مى‏‌رسد، زیرا مى‏‌تواند حساسیتى را که در بازگرداندن این قبیل کتاب‏‌ها به فارسى وجود دارد را نشان دهد و به‏ ویژه ناشر را در برابر مسئولیت خطیرش در ارائه کارى بدون اشتباه و پیراسته قرار دهد.
نکاتى که در زیر مى‏‌آیند، شامل چند اشتباهى هستند که در مقایسه‏‌اى نمونه‏‌اى و تصادفى بین ترجمه فارسى کتاب با یکى از آخرین چاپ‏‌هاى فرانسوى آن – انتشارات دانشگاهى فرانسه، ۱۹۸۵ – در تقریباً ۱۰۰ صفحه نخست کتاب – از مجموع ۶۱۰ صفحه – دیده شد:
۱. نقشه استرالیا و قبایل آن‏که در چاپ فرانسوى کتاب دیده مى‏‌شود، در ترجمه فارسى به چاپ نرسیده است.
۲. ترجمه کتاب، با وجود حجم زیاد و پیچیدگى و تنوع مفاهیم آن، فاقد نمایه است که براى چنین کتابى، که تقریباً صرفاً استفاده دانشگاهى و تخصصى دارد، امرى ضرورى است.
۳. گذاشتن واژه «بنیانى» براى‏ (élémentaire) چندان درست به‏ نظر نمى‏‌رسد و در انسان‏‌شناسى، اجماع بر واژه «ابتدایى» یا «اولیه» است. دورکیم خود نیز از همان نخستین پاراگراف کتابش این واژه را با واژه (primitif)مترادف نشان مى‏‌دهد.
۴. در یادداشت ۱، صفحه ۸ ، عبارت «ادیان پست‏‌تر» (religions inférieures) به «ادیان بدوى» ترجمه شده که چندان دقیق نیست.
۵. پانویس‏‌ها در ذکر شکل فارسى اسامى لاتین یک‌دست نیستند، مثلاً در برخى از آن‏‌ها اسم کامل به فارسى و تنها نام خانوادگى به لاتین آمده است (ص‏ص ۸ و ۹ …)، در برخى دیگر، حروف اختصارى در لاتین بدون نام کوچک به فارسى (ص ۳۰)، و بعضى دیگر نیز بدون نام انگلیسى (ص ۳۷). همچنین نحوه حروفچینى سال‏‌هاى تولد و مرگ نیز یک‌دست نیست: در بعضى موارد از راست به چپ (ص‏ص ۸ و ۹) و در بعضى دیگر از چپ به راست (ص‏ص ۳۰ و ۳۷) تایپ شده است، گاه نیز اصولاً به‏ صورت یک جمله آمده است (ص ۳۸). در بسیارى از موارد اصولاً صورت فارسى اسامى لاتین نیامده است، مثل یادداشت ۲ از ص ۶۶ (براى ماکس مولر و اوسنر)، یا یادداشت ۱ از ص ۶۶ (فوستل دو کولانژ)؛ درحالى‏که این اسامى چندان براى خواننده ایرانى آشنا نیستند. در پاره‏اى موارد نیز اصولاً صورت فارسى واژه لاتین نیامده مثلاً در ص ۶۵ یادداشت ۴ منظور از (P. Schmidt) نه پ. اشمیدت به‏ گونه‏‌اى که ذکر شده که «پدرِ ویلهلم اشمیت» (که یک روحانى بوده) است.
۶. اشتباهات چاپى: مثل در ص ۷۴ در پانویس به‏ جاى ۴۷۸، آمده است ۱۷۸؛ در صفحه ۷۵، پانویس کتاب اصلى (سطر ۲۷) حذف شده است که در آن آمده است: ن.ک.: پیش‏تر کتاب دوم، فصل هشتم؛ در صفحه ۸۸ ، یادداشت ۴، ص ۱۳۲ به اشتباه ۱۳۹ آمده است؛ در ص ۹۰ نیز پانویس دورکیم در سطر ۶ حذف شده است که در آن آمده است: ن.ک.: کتاب نگارنده، خودکشى، ص ۲۳۳ و بعد. در نوشتن واژگان و اسامى خارجى نیز اشتباهات زیادند. مثلاً: یادداشت ۱، ص ۸۱، Gasanبه‏ جاى Gason؛ یادداشت ۲، ص ۸۶ ، Iribsبه‏ جاى Tribes ، یادداشت ۱، ص ۷۹، Loritija-Stmneبه‏ جاى Loritja-Stmme ؛ یادداشت ۱، ص ۸۸ ، Primitive peopleبه‏ جاى Primitive Peoples ؛ در همین صفحه نیز در یادداشت ۳، Relgionsبه‏ جاى Religions و همچنین واژه Conclusion از قلم افتاده است.
۷. در صفحه ۶۸، سطر دوم، واژه desideration انگلیسى آمده درحالى‏ که در اصل کتاب فرانسوى، desideratumآمده که حالت مفرد واژه desiderata لاتین است و معنى آن نه «انتظار» که «کمبود و نقصان» است.
اشکالات کوچکى که عنوان شدند، و البته صرفاً در یک مقایسه تصادفى به‏ دست آمده‏‌اند، که ناشر خود مى‏‌توانست به‏ سهولت و به‏ شکلى کامل‏‌تر آن را انجام بدهد، به‏ هیچ‏‌رو نمى‏‌توانند در مقایسه با کار عظیمى که انجام شده است پراهمیت تلقى شوند، اما جاى آن است که بار دیگر از ناشران معتبر خواسته شود در ترجمه و ویرایش آثار کلاسیک و اثرگذار رشته‏‌هاى علمى، بیش‏تر دقت، وسواس، و دلسوزى از خود نشان دهند.

امیل، دورکیم، صور بنیانى حیات دینى، ترجمه باقر پرهام، تهران، نشر مرکز، ۱۳۸۳، کتاب ماه علوم اجتماعى، ش ۳ ، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى