ابتذال شرارت

رویکرد متعارف نسبت به موضوع «شر»، به صورتی ژرف و گسترده با مفهوم «ممنوعیت» و «گناه» پیوند خورده است. هر چند «گناه اولیه» در سنت مسیحایی – یهودی، به سرپیچی از فرمان خداوند در ممنوعیت خوردن میوه ممنوعه (دانش) و خروج از موقعیت معصومیت بهشتی و سقوط (هبوط) بر روی زمین برای تحمل درد و رنج زندگی مادی و پاک شدن از آن گناه برای بازگشت به بهشت یا روانه شدن به …دوزخ تعبیر شده است؛ اما سایر گناهان با مجموعه ای از ممنوعیت ها و اجبارها پیوند خورده است که باید آنها را در مرکز اخلاق باستانی از رم مسیحی تا امروز به شمار آورد که در بخش مرکزی جهان در پروژه استعماری قرار می گیرند و به سراسر گیتی تعمیم می یابند. از این رو آنچه امروز درباره خیر و شر گفته می شود تا حد زیادی بسیاری دیگر از پروژه های شناختی از جمله جهان موسوم به «ابتدایی» و روایت های اسطوره ای کیهان شناسی آنان، همچون نظام های شرقی(کنفوسیوسی، بودایی) را نادیده می گیرد. اندیشه مرکزی و امروز جهانی، مجموعه از «باید ها و نباید ها» است که پایه اخلاق را در نظام های مدنی نیز ساخته اند و عمدتا از یک متن اساسی ریشه گرفته اند که در تورات (قانون) یهودایی، و سپس مسیحی به مبنای هر گونه تمایزی میان خوب و بد تبدیل می شود. متن مورد بحث، «ده فرمان» (در یونانی دکالوگوس δεκάλογος) است که بنا بر سنت، خداوند بر کوه سینا به حضرت موسی(ع) وحی کرد. این فرمان ها عمدتا پس از تاکید بر وحدانیت و ضرورت پرهیز از هرگونه شرک و همتا قائل شدن برای خداوند یا حتی ساختن تصویر تجسمی از موجودات زمین و آسمان و دریا، مواردی دیگری یعنی پرهیز از سوگند خوردن به نام خدا، تقدس یک روز بدون کار (شنبه/ یکشنبه / جمعه در سنت های ابراهیمی) در برابر شش روز کاری، ممنوعیت کشتن نفس، زنا، دزدی و شهادت دروغ و حسادت را مورد تاکید قرار داده اند. این قوانین چارچوب هایی را ساخته اند که تا امروز و حتی در جوامع کاملا سکولار به صورت مستقیم و غیر مستقیم ، جامعه را در هنجارهایش تعریف کرده و زندگی روزمره را بر اساس «خیر» و با پرهیز از «شر» ، دستکم، در قواعد مورد ادعایش، قوانین اداره کننده نظام های قانونی و اجرایی و قضایی و مجازاتهایش تعریف و تبیین کرده اند.

البته باید گفت که مساله در سطح الهیاتی موضوعی ای است که امروز جز در همان حوزه چندان مد نظر علوم اجتماعی و انسانی و فلسفه نیست و مشکلات و تفسیر های خود را دارد: از یک سو در برخی از ادیان باستانی نظیر مزدیسنا (یا دین زرتشت) به ویژه دین زرتشت متاخر (ساسانی دوره دوم) موضوع به سادگی در جدایی مطلق خیر و شر (بر خلاف تک خداگرایی زروانیسم باستانی) در قالب دو خدای رو در رو، تعبیر شده است که می توانند «شر» را به مثابه هدفی برای مبارزه خیر مطرح کنند؛ یا در برخی دیگر از ادیان باستانی مثل نظام های چند خدایی یونانی، روابط میان خیر و شر و تعبیری که اصولا از این دو وجود دارد، به صورت پیچیده تری در سطح خدایان پراکنده شده است و در تفسیر های اسطوره ای از رفتارهای خدایی به بیان در می آید؛ و در نهایت در ادیان ابراهیمی ما «شر» را اغلب به مثابه عاملی برای سنجش و ارزیابی بر انسان داریم که به گونه ای زیر کنترل «خیر» است و بنابراین بحث بی پایان منشاء و معنای «شر» در این ادیان به گونه ای به بخثی درونی در آنها تبدیل شده است و یا ابزاری در دست مخالفان نا خدا باور (آتئیست) برای به زیر سئوال بردن نظام های خدا باور (تئیست). این در حالی است که می توان اندیشه خود را بر تضادی متمرکز کرد که در برخورد با مدرنیته از یکسو و با مدرنیته متاخر ( که گاه پسا مدرنیته نیز با آن انطباق یافته است) به روابطی پیچیده و تامل برانگیز با مفهوم «خیر وشر» و دیالکتیک میان آن دو منجر شده است.

در اندیشه ایرانی که در این یادداشت کوتاه قصد توقف بر آن را نداریم، نظام های خیر و شر به صورتی مبالغه آمیز در یک دوگانه قرارگرفته اند که این امر به سطح زبانی ، ساختارهای فکری و حتی نظام اجتماعی نیز کشیده است و بدل به یکی از موانع اندیشه در همه عرصه ها و مطلق دیدن و مطلق اندیشی شده است. امروز مشکلی که برای ما در جامعه مان وجود دارد، همین عدم توانایی به اندیشیدن حد فاصلی میان خیر و شر و یک پیوستار فکری است که این دو را درون نوعی دیالکتیک با یکدیگر قرار دهد و در این یادداشت دقیقا هدف ما پرداختن در حد اشاره به همین دیالکتیک است.

در این راستا ما می توانیم با تکیه بر آرای یکی از فیلسوفان بسیار برجسته اخلاق در دوره معاصر یعنی خانم میریام روو دالون (Myriam Revault d’Allones) به ویژه بر دو رویکرد تاکید کنیم که از یک سو مفهوم «شر رادیکال» کانت را قرار می دهد و در سوی دیگر یک پیوستار و نه یک گسست، بر مفهوم «ابتذال شر» در نزد هانا آرنت تاکید می کند. در یک سو ما با کانت روبرو ییم که از جمله در متنی با عنوان «دین در جارچوب صرف منطق» (۱۷۹۳)( Die Religion innerhalb der Grenzen der bloßen Vernunft) به موضوع شر می پردازد در حالی که آرنت در متن معروف خود: «آیشمن در اورشلیم: درباره ابتدال شر» (۱۹۶۳)( Eichmann in Jerusalem. Ein Bericht von der Banalität des Bösen) اندیشه کانتی را پی گرفته و آن را به یک مصادق بسیار پراهمیت برای انسانیت یعنی قتل عام های نازی و شرارت نهفته در آن باز می گرداند.

اگر ابتدا بر نظریه کانت تاکید کنیم، می بینیم که به باور او مساله «منشاء شر» دست نایافتنی است و مساله اصلی، نه منشاء شر، بلکه دلیل به انجام رسیدن و تحقق یافتن «شر» در نظام کنش است و اینکه چگونه باید بتوان در برابر وسوسه انجام «شر» مقاومت کرد و با آن مبارزه کرد. و از این رو مفهوم «شر رادیکال» را مطرح می کند که به ریشه ای بودن و درونی بودن و عمق فاجعه شر دلالت دارد. منشا شر رادیکال در آزادی بنیادین انسان در انتخاب کنش خود (خیر یا شر) باز می گردد، بنابراین کانت به نوعی مساله علیت را از بحث خود بیرون می راند و به بحث کنش می رسد. رادیکال بودن در اینجا بدان دلیل قابل توجیه است که شرارت، که نه مساله ای مربوط به این یا آن فرد، بلکه مساله ای است که به گونه انسانی مربوط می شود در برابر اصل خیر قرار می گیرد که بنیان انسانیت و شرط تحقق یافتن و ممکن شدن آن است. از این رو می توان گفت که شرارت در هر انسانی به صورت نیرویی بالقوه حضور دارد، زیرا این امری است که به آزادی اراده انسانی معنا می دهد. اما اینکه این اراده به سوی خیر برود یا شر، سرنوشت انسان را در فردیت و در کلیتش تعیین می کند. از همین جا می توان به سراغ نظریه آرنت رفت که پیش پاافتادگی (ابتذال شر) را مورد تاکید قرار می دهد. او در شخصیت جنایتکاری جنگی که هزاران نفر را به قتل رسانده، همچون آیشمن، پیش از هر چیز نه یک انسان مخالف اخلاق، یک فرد فرو رفته در تمایلات حیوانی و رذیلانه، بلکه یک شهروند معمولی و پیش پا افتاده و در این معنا ابتذال یافته را می بیند. آیشمن می تواند هر کسی باشد زیرا او صرفا اعلام می کند که از اخلاق شهروندی و از قانون تبعیت کرده است و در کنش های خود هیچ نکته ای غیر اخلاقی نمی بیند. عمق تراژی نیز به باور آرنت در همین نکته است یعنی اینکه، هر کسی و به خصوص هر کسی که در عادی ترین موقعیت ها قرار دارد، می تواند به جنایتکاری بی حد و مرز تبدیل شود.

مساله بنابراین تا حد زیادی به موضوع اخلاق بر می گردد. از این رو انسان شناسی، نمی تواند در برابر رویکردهایی که تمایل به از میان بردن اخلاق برای جایگزین شان با نظام های اتوپیایی دارند بی تفاوت بماند. در اینجا بیش و پیش از هر اندیشه ای، نظریه نیچه قرار می گیرد و اراده به قدرت او زیرا به باور او اخلاق قدرتمندان و اخلاق ضعفا، از یک جنس نیستند و هر چند خشونت قدرتمندان می تواند نجات بخش باشند و با نفی اخلاق جهانی رها شده از بندها و معطوف به برساختن «ابرانسان» ایجاد کند، خشونت ضعفا، انتقام جویانه، حقیر و مخرب است. با وجود این، اتوپیای قدرتمند نیچه شاید برغم خواسته های خودش نتایج چندان تحسین برانگیزی به بار نیاورد: شاید همانگونه که از شهر فیلسوفان افلاطون دوزح توتالیتاریسم کمونیستی ظاهر شد، از اتوپیای اراده معطوف به قدرت زیباشناسانه و الحادی نیچه نیز چیزی جز دوزخ توتالیتاریسم فاشیستی بیرون نیامد.

شرارت و اخلاق اما، رابطه ای با جهان است که از دیدگاه انسان شناسان لزوما نیاز به تبیین دارد. جهانشمولیت این دو پدیده هر چند در تاریخ انسان شناسی بارها به زیر سئوال رفت، جای خود را به نوعی خاص گرایی مدعی احترام گذاشتن به تفاوت های فرهنگی داد، اما در نهایت باید اذعان کرد که خاص گرایی برغم امکانات بالقوه و به خصوص روش شناسی بسیار پر باری که دارد از دو جهت با مصداق های جهان واقعی و تاریخ تحول فرهنگ ها در تضاد است: نخست با داده های مطالعات کردار شناسی جانوری و عصب شناسی روانی که ما را وامی دارند دیدگاه های خود را درباره آنچه «فرهنگ انسانی» می نامیم تا حد زیادی به زیر سئوال برده و بنابراین مسئولانه تر همه مطالعات پیشین را بازنگری کرده و در مطالعات آتی این داده ها را مد نظر قرار دهیم زیرا با لایه هایی درونی نزدیک می شویم که نمی توانیم آنها را نفی کنیم. از سوی دیگر نیز داده های فلسفی بر مسائلی چون شرارت و عدالت، آزادی اراده، خیر جمعی و غیره، داده هایی هستند که نمی توان آنها را نادیده گرفت زیرا به سرعت با مسائل و مصادیق فرهنگی در عرصه بزرگی رابطه می یابند. حقیقتی که آرنت در تداوم اندیشه کانتی به بیان در می آورد یعنی ابتذال شرارت، در عین هولناک بودنش همواره باید در نخستین رده از دغدغه های ما در جهانی باشد که فناوری های پیشرفته و رسانه های جمعی و اطلاعاتی، متعارف بودن شرارت و تعمیم یافتن و سرایت آن را به دلیل رسانه ای – نمایشی شدنش به شدت افزایش داده اند. از این رو زیستن در جهانی بدون اخلاق و بدون مسئولیت انسانی که بتواند آزادی خویش را در دست گرفته و مسئولانه از آن استفاده کند تا در میان گزینه خیر و شر، گزینه درست را انتخاب کند، این سئوال ساده که آیا می توانیم و توانسته ایم در درجه نخست به کسی آسیبی نرسانیم و در درجه بعدی به دیگری کمک کنیم؛ و باز به قول رونو دالون این رویکرد ارسطویی که با احساس «ترس» در برابر رنجی که «دیگری» بر صحنه تراژدی در تماشاگر به وجود می آورد و رویکرد روسویی که با دیدن جهان از احساس ترحم نام می برد و در هر دو مورد بر آن بوند که باید بتواند در انسان عاطفه همدردی را زنده کرده و نیکی را به وجود بیاورد، رویکردهایی هستند که انسان امروز به شدت بدان نیازمند است. در حالی که تعبیر هنرمندانه ای نظیر رویکرد باتای از زیبا شناسی «شر» با الهام گرفتن از ساد و در پیوند میان اروتیسم و درد و زیبایی و شرارت، همچون رویکردهای فناورانه ای که تمایل به جایگزینی عقل کامل را به جای اخلاق در هر شکلی از آن دارند، دستکم در چشم اندازهایی که پیش روی ما هستند و به ما امکان می دهند در پرتو تجربه و موقعیت بشری در چند قرن اخیر به خیر و شر بنگریم، ما را وا می دارند که جانب احتیاط را پیش بگیریم و همواره از آن پرهیز کنیم که ابتذال شر، اندیشه شرارت را به ارزشی تبدیل کند که جهان را به صحنه ای از نمایشی هولناک بدل کند و در آن لذت در بدترین معنای آن به تنها معیار ارزش ها برای همه تبدیل شود. در یک کلام همانگونه که دالون به نقل از ریکور می گوید: «شرارت چیزی است که نباید باشد، اما هست و کنش انسانی است که باید با آن مقابله کند». و تنها این مقابله است که تاکنون انسان را در متعالی ترین معنای آن ساخته است و در آینده نیز می تواند به تداوم او و فرهنگ هایش در انطباق و هماهنگی با طبیعت امکان دهد.

 

در بخشی از این یادداشت، عمدتا بر سخنرانی خانم میریام روو دالون درباره « مساله شر: در میانه رادیکال بودن و ابتذال» در منبع زیر، تکیه شده است:

http://www.canal-u.tv/video/cpge_jean_zay/la_question_du_mal_entre_radicalite_et_banalite_par_myriam_revault_d_allonnes.7004

 

این یادداشت درچارچوب همکاری انسان شناسی و فرهنگ و مجله نافه در شماره ۵۰ دی ماه ۱۳۹۳ این نشریه منتشر شده است.

بازنشر نسخه منتشر شده این مطلب در سایت، با ذکر ماخذ اصلی یعنی «انسان شناسی و فرهنگ» بلامانع است.