مصرف سیاسی – اجتماعی یک واژه ی مبهم: «ابتذال» در گفتمانهای امروزی
مبتذل) در معنی به معنای: چند بار استفاده شده – کهنه و دم دستی است. اما در داوری آثار هنری و فرهنگی و برخی پدیده ها به عنوان بی ارزش و سطحی و فاقد ظرفیت تأمل به کار برده میشود آیا صدور چنین حکم کلی درباره ی آثار هنری یا سایر پدیده ها منطقی است؟
با تشکر از شما برای عنوان کردن این موضوع، توضیحی آغازین را لازم میدانم: پس از درگذشت مرتضی پاشایی، خواننده ی مردمی در شرایطی سخت و سن جوانی، بسیاری از مردم در سراسر کشور به خیابانها آمدند و علاقهی خود را به او نشان دادند. تعداد زیادی از افراد هم احتمالا صرفاً از سر دنباله روی و برای سرگرمی، (چنانکه در همین اواخر در تشییع مرحوم عباس کیارستمی و مرحوم داود رشیدی شاهدش بودیم)، به خیابانها آمده بودند. در آن زمان بحثی درگیر شد که دقیقا موضوعش همین مفهوم «ابتذال» در هنر بود و این پرسش که چرا چنین استقبالی از «هنرهای مبتذل» (در اشاره به سبک خوانندگی و موسیقی پاشایی) میشود در حالی که هنرهای «فاخر» عموما بازاری ندارند.
من هم در این بحث که در حوزه ی جامعه شناسی به راه افتاده بود، مشارکت داشتم و نظر خود را به صورتی مفصل در گفتگویی با عنوان “نگاهی انتقادی به رابطه ی هنر «مبتذل» و «هنر فاخر»” در اسفند ۱۳۹۳، بیان کردم که روی شبکه در سایت خبرگزاری فرارو و در سایت «انسان شناسی و فرهنگ» در دسترس است. از این رو مایلم در گفتگویی که با شما دارم، ضمن اشارهای کوتاه به آن مجادله، بیشتر به مسائلی تکمیلی بپردازم که به کاربردهای زبانی و به استفادهها و سوءاستفاده های سیاسی و اجتماعی که در جامعه ی کنونی ما از استدلالهای زیباشناختی در این زمینه میشود.
ابتدا در چند جمله آن بحث را باز میکنم و بعد به پاسخ سئوال ش زندما که دقیقا از ریشه شناسی زبانی واژهی «مبتذل» شروع شده، میپردازم. بحثی که در آن زمان داشتیم به صورت خاص دو مکتب فکری را در یک موضوع اجتماعی مقابل هم قرار میدهد و پیشینهای طولانی در زمینهی فرهنگی دارد: در یک سو نظریه ی مکتب فرانکفورت قرار دارد که به صورت بسیار کوتاه، تفکیک روشنی میان «هنر مبتذل» و «هنر ارزشمند» قائل میشود و مقولهی نخست را در خدمت سلطه و سرکوب طبقهی حاکم و تحمیق مردم میداند و هنر دوم را عاملی برای رهایی یافتن زحمتکشان. این تفسیر فرانکفورتی (آدورنو، بنیامین و دیگران) ریشه در مارکسیسمی متاخر و جدید دارد که عمدتاً با گرامشی در ایتالیا و این مکتب در آلمان، ظاهر شد و در اروپای غربی تداوم یافت و تا امروز نیز هنوز طرفدارانی دارد که تمایل دارند به «هنر» بیشتر به مثابه ابزاری خاص در دست قدرت حاکم نگاه کنند و «بی ارزش بودن» ِ زیباشناختی را نه فقط یک داوری فنی و تخصصی، بلکه یک دستکاری برای «تحمیق» و سرکوب مردم بشمارند.
در برابر این گروه، از دههی ۱۹۶۰ میلادی، متفکران ِ مکتب بیرمنگام یا مرکزمطالعات فرهنگی دانشگاه این شهر (هوگارت، استوارت هال و …) بر آن بودند که وظیفهی جامعه شناسان، داوری بر ارزش ِ زیباشناختی ِ آثار هنری نیست، بلکه باید درست برعکس به سازوکارهای تفکیک و تمایز اجتماعی که «مردمی» و «عامیانه» بودن را از یک سو و «فاخر» و «ارزشمند» بودن را از سوی دیگر در نظام اجتماعی تولید و بازتولید میکنند، بپردازند.
استدلال آنها این بود که انقلاب صنعتی و بالا رفتن سرمایههای اقتصادی و فرهنگی ِ عموم مردم در اغلب کشورهای جهان، سبب شده و خواهد شد که مصرف فرهنگی، دموکراتیزه شود و این امر خود را در گسترش خارقالعادهی رسانهها نشان میدهد که تحلیل محتوایی و شکلی آنها، ابزاری بسیار مفید برای جامعهشناسان در درک جوامع و از این طریق تلاش برای بهبود آنها است.
این گروه نیز نومارکسیست بودند و به جریان موسوم به مطالعات فرهنگی (Cultural Studies) در نظام آکادمیک جهان حیات بخشیدند که تا امروز ادامه دارد. نظر من در تحلیلی که در آن گفتگو داده بودم، افزون بر تحلیل چارچوبهای آسیبشناسانه جامعهی ایران کنونی، در درکی نزدیکتر به مکتب بیرمنگام به اضافه تحلیل دقیقتری که بوردیو در کتاب «تمایز» خود نسبت به زیباشناسی هنری میدهد، استوار بود.
با این توضیح اولیه به پرسش شما بازمی گردم. شناخت ریشهی واژهها به ما کمک زیادی در سیر تحول آن ها میدهد؛ اما وقتی با جامعهای با پیچیدگی فرهنگی، سیاسی و اجتماعی ایران و سلایقی به شدت نه فقط گوناگون بلکه حتی متضاد و در تنش با یکدیگر برای حذف هم روبرو هستیم، کار ِ تحلیل صرفا بر اساس ریشهیابیها بسیار مشکل و بلکه ناممکن میشود.
واژهی «مبتذل»، در زبان عربی بیشتر معادل آن چیزی است که ما در فارسی به آن «کلیشه» و «تکرار» میگوییم. اما در زبان فارسی بنا بر اینکه چه کسی در چه موقعیتی آن را به کار برد به شدت مفاهیم متعددی را میسازد. این واژه، به هر حال یک واژهی تحقیرآمیز، برای از میان بردن یا نفی ارزش هنری، اجتماعی یا فرهنگی یک پدیده است و برای این کار، آن را به چیزی که «فرهنگ عوام» و «پست» مینامد، متصل میکند.
این واژه پیش از انقلاب نیز وجود داشت، اما پس از انقلاب به ویژه در سالهای اخیر، به شدت کاربرد آن افزایش یافته است. به صورتی که شنیدن آن دربارهی تقریباً هر چیزی، از یک اثر هنری، تا یک گفتار سیاسی، از یک فیلم داستانی تا یک رفتار سیاسی و هر چیز دیگری به هیچ عنوان تعجببرانگیز نیست. این واژهای است که به نوعی یک «جرم» نیز تلقی میشود بنابراین باز هم عجیب نیست که در متن یک حکم قانونی از آن استفاده شود و کسی یا چیزی را به جرم «ابتذال» به جریمه و تنبیهی محکوم کنند.
از این رو، اهمیت دارد که ببینیم ما واقعاً این واژه را با چه مفهوم یا مفاهیمی و در چه شرایطی به کار میبریم. اگر خواسته باشم، مصرفها و مباحث باستانی و پیش از قرن بیستم را کنار بگذارم، و در نگاهی تطبیقی به موضوع نگاه کنم، معادل این واژه در زبان انگلیسی را میتوان تا حد زیادی در واژهی
vulgarity دید که ریشهای باستانی دارد و به vulgus رومی میرسد که به معنی «مردم پست» است و ما هم معادلهای دیگری در این معنا برایش داریم، مثل «عوام »، «جاهلها» «اوباش» و … در ایران پس از انقلاب، به طور کلی و در گفتمان رسمی سیاسی، این واژه عمدتاً به مفهوم دور شدن معنا شناسانه و زیباشناسانه از ارزشهای انقلابی مطرح شده و میشود.
برای نمونه زمانی که گفته میشود فیلم یا کتابی «مبتذل» است، یعنی از نظر مطابقت با آن ارزش ها، در هستی شناسی، معناشناسی و زیباشناسی رسمی، به همان اندازه دور شدنش در ردههای پایینتری قرار دارد؛ یا اصولاً هیچ ارزشی را در خود حمل نمیکند و از آن بدتر، حامل «ضد ارزش»هایی آسیبزا است.
نگاهی به مطبوعات و روزنامههای زرد پوپولیستی با گرایش راست یا راست افراطی در ایران، گویای استفادهی گسترده از این واژه دربارهی طیف بزرگی از آثار هنری و کنشهای اجتماعی است که عموماً با یکدیگر انسجامی ندارند: مثلاً این صفت، گاه به هنر و سینما و ادبیات و نمایشهای روشنفکرانه و تجربی و آوانگارد اتلاق میشود و گاه برای آنچه میتوان «فیلمفارسیهای جدید» نامید به کار برده میشود؛ برخی اوقات نیز به فیلمهای پر مخاطب داستانی و «جشنوارهای»، یعنی فیلمهایی که یا برای جشنوارهها ساخته شده و یا در آنها برندهی جایزه میشوند، از این صفت به صورت یکسانی استفاده میشود.
روشن است که این گونه داوریها بیشتر، اگر نگوییم صرفاً، داوریهای جانبدارانهی سیاسی است که خط کش آنها، ایدئولوژیک بوده و «ابتذال» برای آنها بر اساس میزان فاصلهگرفتن و یا نزدیکی یک اثر و یا هرگونه سخن و تصویر و دخالت و حضور اجتماعی است با آنچه به هردلیل و منطقی «استانداردیزه» شده و مورد پذیرش رسمی باشد.
بدین ترتیب در سالهای اخیر دیده ایم که فیلمهای کیارستمی میتوانند همان اندازه «مبتذل» تلقی شوند که فیلمهای اصغر فرهادی، یا فیلمهایی مثل «پنجاه کیلو آلبالو»ی مانی حقیقی؛ شیوهی پوشش و آرایش برخی دختران و پسران میتوانند همان اندازه «مبتذل» باشند که طرز راه رفتن، حرف زدن، بلندی صدا یا خنده در معابر عمومی، قلیان و سیگار کشیدن، طرز چیدمان ویترین و مانکنهای یک مغازهی لباس فروشی، دکور یک تالار نمایش، یا شوخیهای مردم با یکدیگر و … البته اینکه تا چه اندازه این مشروعیت وجود دارد که ارزشهای یک سیستم سیاسی را به حد مباحث روزمره و سبک زندگی خصوصی و عمومی کنشگران و دکور سالنها و خنده و رفتار این و آن فرد و گروه بکشانیم و با چه نتایجی، بحث امروز من نیست. بلکه مایلم در اینجا بیشتر سازوکار ساختاری موضوع را نشان دهم.
از طرف دیگر و با شدتی بسیار کمتر و گاه با واژگانی متفاوت، همین گونه ارزش گزاریهای اجتماعی را در آمیزش با ارزشگزاریهای زیباشناختی و هنری از جانب روشنفکران، هنرمندان، دانشگاهیان، و سایر نخبگان و افراد تحصیلکردهی جامعه که به شدت خود را از «عامه گرایی» و «پوپولیسم» مبری نشان میدهند، میبینیم.
اینها، اغلب مدعی به روز بودن، در جریان آخرین تحولات جهان قرار داشتن، برخورداری از سواد و دانش حرفهای و هنری و ادبی و غیره هستند. جهان البته برای آنها اغلب در حد سفارتخانههای خارجی و مسئولان آنها و یا مسئولان تشریفات جشنوارهها و کارگزاران هنری این و آن کشور خلاصه میشود. آثار و نوشته و سخنان آنها را نیز اغلب میتوان در مجلات زرد روشنفکرانه، در جلسات سخنرانی و «درسگفتار» و سایر مجامع تازه به دوران رسیدگانی از این دست خواند و شنید. البته در این موارد، استفاده از واژگانی چون «مبتذل»، «عامه پسند»، «عامیانه»، «پیش پا افتاده»، «بیارزش» بیشتر از خلال یک فرایند «فرازش» (sublimation) و «زیباسازی شدن» (eugenisation) به واژگان و اغلب به ساختارهای واژگانی یا دستوری و جملات پیچیدهتری تبدیل میشود که «رمزگزاری» (codification) شدهاند و باید برای درکشان، از آنها «رمزگشایی» (decodification) کرد. در اینجا «تخصص» و عناوین آن در سطح دانشگاهی (دکتر، استاد،…) و یا روشنفکرانه (پژوهشگر، متفکر، اندیشمند…) وارد عمل میشوند تا از ابتدا، تمایز این «گفتمان» را از گفتمان «حکومتی» نشان دهند. اما در حقیقت امر، ما با همان ساختار و داوری در عمق روبرو هستیم که با رمزگشایی و کنار زدن لایههای سطحی میتوان در پشتشان واژگان «ابتذال» و «مبتذل» را یافت. اینگونه اظهارات نیز دربارهی گروهی از آثار هنری همین قضاوت را میکنند. زمانی که مرحوم کاووسی در دوران پیش از انقلاب واژهی «فیلمفارسی» را برای سینمای پرفروش و مردمی آن زمان ابداع کرد، دقیقاً همین شکل زیباسازی شده از واژهی مبتذل را در نظر داشت. هر چند امروز ما با نوعی «هندسهی متغییر و تفسیری» سروکار داریم که مثلاً «رکورد فروش فیلم» را در یک مورد، حاکی از ارزش هنری و زیباشناختی بالای آن میداند و در موردی دیگر حاکی از بی ارزش بودن و ابتذال آن، که این خود کاملاً نشان دهند تفسیر و البته رفتاری روانپریشانه (اسکیزوفرنیک) و در عین حال مصلحتجویانه و سودجویانه است نه بر اساس رویکردهای زیباشاختی. اینجا، واکنشهای اجتماعی و سازوکارهایی خارج از حوزهی ارزشهای هنری است که اغلب پیوندی کمابیش روشن با حوزهی سیاسی، رسانهای و یا اقتصادی در آنها دیده میشوند، حرف اول را میزنند.
به طور کلی تعریف خود شما از ابتذال وپدیدهی مبتذل در عرصه فرهنگ چیست و چه نوع آثاری را میتوان مبتذل دانست ؟
یک جامعهشاس یا انسانشناس، زمانی که با نگاه رشتهای خود یعنی شناخت جامعه، به موضوع میپردازد هرگز نمیتواند از این واژگان استفاده کند. از لحاظ روششناسی ما اصطلاح «رویکردی ارزشی» (value jugement) را به کار میبریم که یک خطای روش شناختی به حساب میآید. دقت داشته باشیم که منظور این نیست که متخصصان علوم اجتماعی نباید به ارزشهایی معتقد باشند و نباید داوری زیباشناختی و هنری و ادبی و غیره داشته باشند. من، به عنوان یک فرد، بدون شک، دارای ارزشهای اخلاقی، فرهنگی و سلیقه و علایق زیباشناختی و هنری و ادبی و غیره هستم، اما به لحاظ علمی نباید آنها را در کار خودم مثلا تحلیل اجتماعی یک فیلم یا یک اثر هنری و یا هر پدیده اجتماعی دیگر دخالت دهم زیرا در غیر این صورت بدون شک به طرف خطا خواهم رفت و جایگاه خود را به عنوان تحلیلگر اجتماعی با جایگاه خود به عنوان یک فرد علاقهمند به یک هنر اشتباه خواهم گرفت. البته این را هم بگویم که در روششناسی پسامدرن علوم اجتماعی، این مساله مطرح شده که چنین حدی از «بی طرفی» ممکن نیست، یعنی پژوهشگر به هر حال خواسته و ناخواسته، آگاهانه و یا ناخودآگاهانه احساسات و سلایق خود را در کار تحلیل خود وارد میکند. از این رو امروز ما از روشهای «بازتابنده» (reflexive) استفاده میکنیم، یعنی تلاش داریم در عین حفظ بیطرفی، رابطهی خود را با موضوع نیز تحلیل کنیم و از این طریق تا حدی از اشتباه دربارهی آن پرهیز کنیم. با این رویکرد، من نیز تلاش میکنم هرگز از واژگانی مثل «مبتذل»، «فاخر»، «زشت» ، «زیبا»، «شکوهمند»، «بینظیر» و … در یک متن ادبی ، بدون استفاده از گیومه، استفاده نکرده و بنابراین با این روش قضاوت نمیکنم.
اما معنای این سخن آن نیست که برای من مثلاً ارزش یک قطعه تصنیف جاهلی با ارزش یک سمفونی کلاسیک چند صد ساله یکی است، یا ارزش کسی که برای تفریح رنگ و روغنی به دست میگیرد و خطوطی روی یک بوم میکشد، تفاوتی با کار استادان برجستهی کلاسیک و معاصر هنر نقاشی ندارد و … گفتن این سخن به نظرم نوعی مغالطه است. حتی در هنر کاملا آوانگارد مثلاً در کار هنرمندانی مثل اندی وارهول، ایو کلاین، و یا هنر کیچ که اصولا موضوعش سلیقهی عامهپسند است، و… ما نوعی زیباشناسی و اندیشهی عمیق داریم که آنها را از نوعی شلختگی در ایجاد هنر و ادبیات، که گویای «ابتذال» است، جدا میکنند. در این حالت به نظر من، «ابتذال» را میتوان رویکردی در رفتار و سخن و خلق آثار هنری و ادبی دانست که در آن سوء استفاده در قالب سودجویی از هر نوعش (شهرتطلبی، پولسازی، خوش خدمتی سیاسی، …) با نوعی شلختگی و عدم پایبندی و تعهد نسبت به کیفیت رفتار و اندیشه و سخن و اثر خود، همراه شود.
از این دیدگاه، من میتوانم بسیاری از آثار ادبی را همان اندازه «مبتذل» بدانم که بسیاری از سخنرانیهای سیاسی و دانشگاهی را، بسیاری از مقالات به ظاهر جدی علمی را همان اندازه «مبتذل» بشمارم، که این یا آن اثر هنری ساخته شده برای فروش گیشه و یا برنده شدن در این و آن جشنواره جهانی. اما گمان میکنم که در اینجا با دو سطح تحلیلی سروکار داریم: یکی سطح تحلیلی فردی که البته در مورد کسانی چون من که تخصصشان اجتماعی است به سختی قابل تفکیک از کار حرفهای شان است، و دیگری سطح تحلیل ِ علمی، مثلاً در جامعه شناسی هنر. بنابراین، باید گفت که ما یک جامعهشناسی یا انسانشناسی «هنر مبتذل» هم داریم. اما در آن، مبنای طبقهبندی یک هنر در ردهی «ابتذال» را قضاوت عمومی، یا قضاوت حرفهای در میدان مربوط (مثلاً سینماگران دربارهی یک فیلم، نویسندگان دربارهی یک کتاب، مجریان تلویزیونی دربارهی رفتار یک مجری…) در نظر میگیریم که لزوماً با نظر خود ما انطباق ندارد. به عبارت دیگر در موقعیت دوم ما شرایط اجتماعی تولید یا باز تولید «ابتذال» را در قضاوتهای هر میدان اجتماعی که خود حاصل سازوکارهای رقابت، کنش و واکنش بر سر منافع آن میدان خاص است، در نظر میگیریم.
گاهی و در مواردی ابتذال و مبتذل بدون در نظر گرفتن معیارهای تعیینکننده و ارزشهای احتمالی یک اثر و تنها ناشی از نوعی نگرش سیاسی یا عقیدتی نسبت به مسایل است (مثال: خوانندهای که موسیقیاش فاکتورهای معمول موسیقی به اصطلاح مبتذل را ندارد اما چون در گروه خلاف عقیده من میخواند او را مبتذل میدانم) در این باره نظر شما چیست؟
به نظر من این امر در شرایطی اتفاق میافتد که جامعه به صورت موقت و کوتاه مدت یا به صورت پایدارتر و طولانی و درازمدت تری وارد پارادایمهای نظری و گفتمانی ایدئولوژیک شده باشد. این اتفاق در هر جایی میتواند بیافتد و این را تجربهی سیاسی قرن بیستم به ما نشان میدهد: در آلمان نازی، آثار نقاشی و سینمایی اکسپرسیونیستی نقاشانی چون اتو دیکس، کوکوشکا، پیکاسو، شاگال؛ سینماگرانی جون فریتس لانگ، و همچنین گروهی از آثار ادبی «مایوس کننده» یا متعلق به «یهودیان» مثلاً آثار ادبی توماس مان، فرانتس کافکا، اشتفن تسوایگ، «مبتذل» و «منحط» قلمداد میشدند و مراسم سوزاندن عمومی برایشان برگزار میشد.
در شوروی پس از انقلاب ۱۹۱۷، پس از چند سال اول که هنر آوانگارد در اوج خود بود، به نام «واقعگرایی سوسیالیستی»، موج گستردهای علیه نویسندگان و هنرمندان به راه افتاد و هنرمندان ارزشمندی از تولستوی تا داستایوفسکی و مایاکوفسکی زیر سئوال رفتند و کتابهایشان ممنوع شدند.
در چین نیمهی قرن بیستم و دورهای که انقلاب فرهنگی نامیده میشد، اغلب آثار غربی از رمانهای قرن نوزدهم تا آثار موسیقی موزارت و بتهوون، «مبتذل» قلمداد میشدند و با علاقمندان به آنها برخورد میشد. در آمریکای دههی ۱۹۵۰، تعداد زیادی از هنرمندان به جرم کمونیست بودن و ساخت آثار «کثیف» و «ایدئولوژیک کمونیستی» از هالیوود و از دسترسی به امکانات انتشار محروم شدند. در افغانستان طالبان و مناطق اشغال شده عراق و سوریه، داعش آثار هنری باستانی را نابود میکردند زیرا آنها «مبتذل» و «کفرآمیز» قلمداد میکردند.
همین وضعیت کمابیش در کشورهای مختلف و دورههای گوناگون دیگر نیز وجود داشته است. این یعنی نوعی حاکمیت یک سلیقهی خاص ایدئولوژیک مثلا امروز در ایران از نظر بعضیها در برگزاری کنسرتهای (حتی کلاسیک) موسیقی ایرانی به نام «ابتذال» با مشکل روبرو میشود و بسیاری از کتابهای کلاسیک نظیر «اولیس» جیمز جویس، «مبتذل» شمرده شده؛ دستگاههای مسئول «ارزشیابی» و دادن «مجوز» گاه به دلیل وجود چند کلمه در یک کتاب به آن مجور انتشار نمیدهند و معتقدند که دارند از اخلاق مردم دفاع میکنند، و این در حالی است که همه میدانند که ما در سطح «نمایشنامههای مردمی» یک ژانر تئاتری کاملاً «مبتذل» داریم که دربارهاش زیاد چیزی گفته نمیشود اما در سالنهای همیشه پر آن، تقریباً تمام آنچه «خطوط قرمز» به ویژه در زمینهی «مسائل جنسی» در هنر و کتاب در ایران مطرح است هر روز زیر پا گذاشته میشود و هیچ اتفاقی نمیافتد؛ همین را در مورد جو و موقعیت استادیومهای ورزشی فوتبال ما (همچون اغلب استادیومهای دیگر فوتبال در جهان) نیز میتوان گفت که رفتارهای بسیار «جاهلانه» و آکنده از فحشهای رکیک و زشت در آنها دیده میشود، اما این سبب تعطیل شدن و یا مجازات کسی نمیشود. اینها البته تضادهایی هستند که دلایلشان شناخته شدهاند اما در اینجا فرصت بازکردنشان نیست، اما باید به آسیبهایشان توجه داشت.
در زمینهی مفاهیمی که با واژهی «ابتذال» به ذهن میآید، آسیبهایی سختتر نیز به نظر من وجود دارند که تاکنون در چندین گفتگو و مقاله و یادداشت به آنها اشاره کردهام و آن لومپنیسم و جاهل منشی و نوکیسهگی فرهنگی و روشنفکرانه است که بسیار کمتر دربارهی آن سخن گفته میشود، زیرا همان گونه که گفتم این گرایشها، اغلب خود را دزیر لوای اداها و ژستها و واژگان «زیباسازی شده» و «دهان پرکن» علمی و فرهنگی، پنهان میکنند.
من این موارد را بدترین و آسیبزاترین نمونههای «ابتذال» در معنایی که در بالا گفتم میدانم زیرا حاملان آنها نه مردم عامه بلکه نخبگان هستند: وقتی کسی در یک سخنرانی، در یک مقاله، در یک «نقد»، از الفاظ زشت و کوچه بازاری استفاده میکند این به همان اندازه «مبتذل» است که وقتی شروع به خودنمایی میکند و «سواد» خودش و «بیسوادی» این و آن را به رخ میکشد؛ وقتی کسی بدون آنکه از او خواسته باشند، تمایل دارد به همه «درس» اندیشیدن بدهد، به خصوص وقتی کسی، باز بدون آنکه کسی از اوخواسته باشد، مدعی آن میشود که ما فاقد توانایی برای «اندیشیدن» هستیم و با واژگان و ساختارهای زبانی بیشمار و کلمات غیر فارسی تلاش میکند که همهی روشنفکران و نویسندگان دیگر را تحقیر کند و خودش را در مقام استادی بنشاند، ما با یک «ابتذال» فاجعه بار روبرو هستیم. این قبیل رفتارها و گفتارها، که پیشینهای طولانی در ایران دارند، و برخی در آن به اندازهای شهرت دارند که به محض کوچکترین اشارهای خود را میشناسند، به نظر من بدترین نوع «ابتذال» است؛ اگر نگاهی به «نقد»هایی که اغلب در مجلات و سایتهای زرد روشنفکرانه ایران منتشر میشوند، بیاندازید این را به خوبی میبینید که چهطور هنوز بسیاری به ویژه جوانان تصور میکنند که با توهین و «مچ گرفتن» از این و آن و یافتن چند غلط املایی و انشایی و زبانی در یک کتاب، آنقدر مشروعیت مییابند که خود را در مقام «استاد» خودساخته زبان و ادبیات و هنر و اندیشه قرار دهند. و البته دیگر سخنی از «ابتذالی» که در «لجنزارهای اندیشه و سخن»، یعنی برخی از شبکههای اجتماعی مثل فیسبوک و یا آنچه در سایتها، به عنوان «کامنت» میآید نمیگویم زیرا در آن موارد، رسماً با فحش و تهمت و توهینهای شخصی و رکیک سروکار داریم که نیاز چندانی برای تعریف شدن با این عنوان و توضیح ندارند.
آیا اطلاق یک عنوان کلی میتواند جایگزین یک بررسی منطقی و مبتنی بر معیارهای ارزششناسی در معرفی یک اثر یا پدیده باشد ؟
مسلماً همینطور است که میگویید اینکه ما اثری یا سخن و پدیدهای را «مبتذل» بنامیم، نیاز به تحلیل و بررسی دقیق آن و بیان دلایل اینکه چنین ادعایی را داریم، از میان نمیبرد.
اما به نظرم باید به چند نکته ظریف در اینجا توجه داشت. برای مثال همه چیز به آن برمیگردد که تا چه اندازه به تأثیر یک پدیدهی «مبتذل» اهمیت بدهیم مثالی بزنم. برخی از «چیز»هایی که در سالهای اخیر به عنوان «نقد» منتشر میشود، متأسفانه اگر از استثناها بگذریم، آنقدر «مبتذل» هستند و بهتر بگویم «بیارزش» هستند که هرگونه واکنشی نسبت به آنها نوعی «ارزش دادن» تصنعی به آنها و نویسندگانش است که اتفاقاً چنان در تهمت و توهین پیش میروند که دیگران را وادار به واکنش کرده و مثلاً به آنها «شهرت» ِ «گستاخ» بودن بدهند. همین را میتوان در مورد موج گستردهی «فیلمفارسیهای جدید» گفت، یا در مورد گفتارهای «مبتذل»ی که به اسم «درسگفتار» و بسیاری از نوشتههای «روشنفکرانه» در مجلات زرد یا در تالارهای سخنرانی میبینیم و میشنویم، یا در انبوه گستردهی «اظهار نظرهای تخصصی»!! که در مورد مسائل جهانی میشود و تحقیر سایر فرهنگها، و خودستاییهای مبالغهآمیز و اخبار بیربطی که از افتخارات ایرانیان خارج از کشور به بیان درمیآید و یا رفتارهای لومپن واری که در کوچه و خیابان میبینیم. در مجموع، متأسفانه گسترهی «ابتذال» به حدی زیاد است که اگر ما بخواهیم به آنها پاسخ دهیم باید همهی کارهای دیگر خود را تعطیل کنیم از این رو من بیشتر معتقدم که به جای پرداختن مورد به مورد که بسیار هم برای آثار و رفتارهای «مبتذل» تبلیغ میکند، باید شیوهها، ساختارها و قالبها و سازوکارهای این «ابتذل» را بررسی و تحلیل کنیم. برای نمونه، اگر ما ساختاری به نام «فیلم فارسی جدید» را به دقت بررسی کنیم و سازوکارهایش را نشان دهیم، مخاطبان و مردم خود میتوانند تشخیص دهند با چه آثاری روبرو هستند، حال اگر کسی خواست که بنا بر سلیقهی خودش از این آثار استقبال کند، به نظرم این دیگر وارد حوزهی خصوصی او میشود. همین را دربارهی نوکیسگی فرهنگی، اداها ژستهای به اصطلاح «روشنفکرانه» نیز میشود گفت. یا اظهارنظرهایی که هر روز عجیب و غریبتر میشوند و به مسائل تاریخی ما مربوط میشوند و در آنها نوعی تمایل کاملاً روشن به «دیده شدن» از طریق «مبالغه» و بیان «اظهارات تحریکآمیز» و به زیر سئوال بردن همه چیز و همه کس، در اظهارات دیده میشود که به نظر من عین «ابتذال» است.
با وجود این، باز هم تکرار میکنم، اینکه ما صرفاً با زدن مارک «ابتذال» بر یک اثر یا یک رفتار و یا هر پدیدهای خود را از اینکه نظر خود را تشریح کنیم، معاف بدانیم کار درستی نیست. در نتیجه انتقاد و یا مطرح کردن این امر به نظر من به دو صورت میتواند انجام بگیرد یا به صورت کلی به ساختارها و سازوکارها بپردازیم و نامی از فردی یا اثری یا نهاد خاصی نبریم که در آن صورت باید سخنانمان انسجام منطقی و استنادی داشته باشند. و یا، اگر به فرد، اثر، رفتار خاصی اشاره میکنیم باید به صورت دقیق بگوییم چه اشکال و ایرادی به آن مورد داریم و هرگز از ادب و احترام اجتماعی نسبت به موضوع فاصله نگیریم. متأسفانه برای این کار نیاز به دو گونه ظرفیت وجود دارد که در جامعهی ما نیست: نخست ظرفیت نقد کننده که بتواند درک کند هدف از انجام نقد نه خودنمایی و به رخ کشیدن سواد و دانش او، بلکه اندیشیدن همراه با مخاطبش بر یک موضوع یا اثر است و با این هدف که به تأثیرپذیری آن اثر و اندیشههای حاصل از آن کمک کند یا از تأثیرگزاری منفیاش که ممکن است برغم خواست نویسنده ناخودآگاه بوده باشد، جلوگیری کند.
از طرف دیگر، نیاز به ظرفیتی در صاحب اثر یا کنشگری که رفتار و یا سخنی مورد نقد را ایجاد کرده نیز هست که نقد و آسیب شناسی را به معنای دشمنی با خود نگیرد و تلاش کند از آن برای بهتر کردن کار خود استفاده کند. اما در کشور ما متأسفانه در هر دو زمینه ضعفهای جدی داریم که دلیلش نبود تمرین و تجربه دموکراتیک و آزاد در اندیشیدن و استفاده از زبان بیپیرایه ولی به دور از «ابتذال» و رویکردهای آسیبزایی مثل مبالغه، خودستایی، نوکیسهگی و غیره است.
این گفتگو با مجله آزما شماره ۱۱۹ مهر ۱۳۹۵ انجام گرفته است.