ابتذال ، نتیجه سلطه بازار بر مصرف فرهنگی

گفتگوی حوریه سپاسگزار، مجله آزما با ناصر فکوهی

-اصولا در جامعه ای مثل جامعه ایران تعریف طبقه متوسط چیست و این تعریف با تعریف این طبقه در سایر نقاط جهان چه تفاوت عمده ای دارد؟

طبقه متوسط، اصطلاحی است که بیشتر یا به شکل عمومی (مثلا در ادبیات رسانه‌ای) به کار می‌رود و یا در حوزه اقتصادی معنا دارد؛ اما در دیدگاه فرهنگی – اجتماعی، اگر خواسته باشیم از یک بحث بسیارعام خارج شویم، باید آن را تدقیق کنیم. جامعه‌شناسان آمریکایی نیمه قرن بیستم بیشتر با توجه به جامعه خودشان، طبقه متوسط را بر اساس درآمد اقتصادی تعریف می‌کردند و معتقد بودند که باید بزرگترین طبقه در جامعه باشد تا بتوان به تعادل اجتماعی رسید. به نظر آن‌ها طبقه پایین باید دست‌کم درلایه‌های بالای درآمدی خود، همیشه این امید را داشته باشد که بتواند به طبقه متوسط برسد و در لایه‌های طبقه متوسط هم همیشه باید این امید باشد که به لایه بالاتر و البته به طبقه بالا برسند. اما آن‌ها این واقع‌بینی را هم داشتند که طبقه متوسط بدون سیاستگزاری دولتی برای توزیع درآمد عمومی، نمی‌تواند از سقوط به طبقه فقیر جامعه نجات یابد. از این رو سیاست رئیس جمهور روزولت، نقش بزرگی پس از بحران اقتصادی دهه ۱۹۳۰ تا دوره جنگ جهانی دوم در ساختن این طبقه در آمریکا داشت، سیاستی که کمابیش در دهه ۱۹۵۰ نیز ادامه یافت. و این مدلی بود که پس از جنگ در اروپا هم در قالب «دولت رفاه» دنبال شد. اما از دهه ۱۹۸۰ با قدرت گرفتن نولیبرالیسم اقتصادی در کشورهای توسعه‌یافته، و دولت‌های اقتدارگرای جهان‌سومی که آن‌ها هم سیاست‌های نولیبرالی داشتند، یعنی نقش چندانی برای دولت در دخالت برای بهبود وضعیت عمومی قایل نبودند، طبقه متوسط در سراسر جهان تا امروز رو به ضعف رفته است.
اما اگر با دیدگاه دقیق‌تری به مفهوم طبقه متوسط نگاه کنیم، می‌بینیم که مسئله صرفا موضوعی اقتصادی نیست، از دیدگاه من که بیشتر از پیر بوردیو، جامعه‌شناس فرانسوی، تاثیر گرفته‌ام، ما صرفا در سیستم‌های نه چندان پیشرفته ممکن است به طبقه متوسط با شاخص صرفا اقتصادی باور داشته باشیم. در جامعه‌شناسی بوردیو بیشتر از آنکه از طبقه صحبت بشود، به طبقه شغلی- اجتماعی اشاره می‌شود که دقیق‌تر است. بوردیو طبقه‌بندی به شیوه جامعه‌شناسی آمریکایی (سه طبقه بالا و پایین و متوسط و در هر طبقه سه لایه بالا و میانی و پایین) و یا به شیوه مارکسیستی (طبقه حاکم و طبقه زیر سلطه) را نمی‌پذیرفت. بلکه امتیازات اجتماعی شامل سه بخش شامل سرمایه‌های مالی و اقتصادی، روابط اجتماعی دارای سودمندی، و سرمایه‌های تحصیلی و فرهنگی تقسیم می‌کرد و سپس بر آن بود که افراد بنا بر شغل خود دارای سرمایه های متفاوتی از لحاظ ثروت، روابط اجتماعی و میزان دانش و شناخت هستند و مجموع این‌هاست که موقعیت فرد را به مثابه یک طبقه شغلی- اجتماعی تعریف می‌کند. در این نگاه و البته اگر حداقل‌هایی از نظر رفاه برای افراد وجود داشته باشد، آن‌ها می‌تواننند شیوه مصرف یا سبد هزینه‌های خود را کمابیش تغییر دهند. بدین ترتیب ما می‌توانیم وقتی از طبقه متوسط صحبت می‌کنیم با تعیین موقعیت افرادی که مورد بحث‌اند ، درک روشن‌تر و قابل اتکا‌تری داشته باشند.
اما در ایران بنا به دلایلی که بیشتر مربوط به سرگذشت تاریخی ما از دهه چهل تا امروز می‌شود وقتی مردم عادی از طبقه متوسط صحبت می‌کنند، عمدتا گروه کارمندان و مزدبگیران فرهنگی در مد نظرشان است و شاخص اصلی هم برایشان وضعیت مالی و دارایی‌های فرد است. اما باید به نکته‌ای توجه داشت و آن این است که فراز و فرود‌های شدید درآمدی در جامعه ما در پنجاه سال اخیر همواره با تنش‌های شدید اجتماعی همراه بوده که کاملا منطقی نیز هستند. دهه چهل با بالا رفتن شدید درآمد نفتی و تزریق آن به جامعه الگوهای مصرفی مردم را به شدت تغییردادند و یک دهه بعد، کشور به موقعیت انقلاب رسید. در دهه ۱۳۶۰ به دلیل افت شدید اقتصادی در دوره شدت گرفتن انقلاب و زیر و رویی‌ها و جنگ درآمدها کاهش یافتند و طبقه متوسط کوچکتر شد و به دلیل سیاست‌های محافظتی دولت، وابستگی و انتظار افراد از کمک‌های دولتی بالا گرفت بدون آنکه مصرف‌گرایی کاهش یابد و در نتیجه ما از دهه ۱۳۷۰ با جامعه‌ای به شدت مصرف‌گرا و به شدت وابسته به کمک‌های دولتی پا به یک دوره بیست ساله از رونق نسبی اقتصادی پس از جنگ گذاشتیم که در آن، فساد و هزینه‌های بی‌پایه دولتی به شدت رشد کردند و در همان حال که وضعیت کشور و طبقه متوسط بهتر شدند، مشکلات اجتماعی و تنش‌ها افزایش یافتند و بدین ترتیب از دهه ۱۹۹۰ وارد یک تنش عمومی و موقعیت آنومیک همراه با درگیری‌های سیاسی و اقتصادی با جهان شدیم که ما را در وضعیت غیر‌قابل مدیریت کنونی قرار داده است و طبقه متوسط را به شدت کوچک کرده، بی‌آنکه روحیه مصرفی در مردم کاهش یافته باشد و این میزان افسردگی را به نهایت می‌‌رساند.

-طی دو سه سال اخیربه سبب مشکلات روز افزون اقتصادی ارتباط مردم به طور کل با محصولات فرهنگی مثل کتاب و تاتر و سینما و…روز به روز کمتر شده و به نوعی این موارد تبدیل به کالایی لوکس شده .این شرایط در زمانی که طبقه متوسط ایرانی دیگر کاملا تحلیل رفته چه پیامدی دارد و این که حفظ تاتر و نشری و کتاب اصیل به قیمت جان در بین معدودی از اهل فرهنگ تاثیری در حفظ پایه های فرهنگی جامعه دارد یا تلاشی بیهوده است؟

در سال‌های اخیر به خودی خود سیاستی تغییر نکرده، ما در واقع در حال مشاهده نتایج سیاست‌هایی هستیم که از دهه ۱۹۹۰ پی گرفته شدند و به دلایل مختلف تنش‌های سیاسی ایران با جهان افزایش یافتند و با گسترش فساد سیستماتیک دولت‌ هر‌چه بیشتر سیاست نولیبرالی را تشدید کرد و بدین ترتیب گروه هر چه بزرگتری از مردم به زیر خط فقر رفتند. شرایط کشور در نتیجه هر چه بیشتر شبیه به دهه ۱۳۶۰ شدند با این تفاوت که در آن دهه برغم فشارهای سیاسی بالا، نه فساد به این گسترش بود و نه دولت چنین نولیبرالی و به فکر فرادستان. نتیجه کاهش شدید درآمد اقتصادی کشور و به خطر افتادن هزینه خانوارها حتی در حد تامین نیازهای اولیه بود. روشن است که این موقعیت هزینه‌های فرهنگی را یا کاملا حذف می‌کند و یا آن‌ها را کاملا در رابطه با بازار قرار می‌دهد. باید توجه داشت که میزان رشد هزینه‌های فرهنگی در فاصله چهار دهه اخیر، به صورت نسبی رو به بالا بوده چون گروه‌هایی که تحصیلکرده و دارای سرمایه فرهنگی نسبتا بالاتری هستند، بیشتر شده‌اند. اما مشکل در آن بوده و هست که بازار در بدترین معنای آن هزینه‌های فرهنگی را در دست خود گرفته و سلیقه‌ها را به سود نازل‌ترین محصولات که دارای روابط رانتی فساد برانگیز هستند، سوق می‌دهد. نتیجه آن بوده که وضعیت فرهنگیان، هنرمندان، نویسندگان و مشاغل فرهنگی که خواسته‌اند سالم بمانند و دست از خلاقیت و ارزش‌های واقعی در کارهای خود برندارند و به همین دلیل بالاترین مصرف‌کنندگان محصولات و خدمات فرهنگی نیز بوده‌اند، بیش از همیشه زیر فشار قرار گرفته و یا به کلی حذف و حاشیه‌نشین شده و یا مهاجرت کرده‌اند و آنچه بازار فرهنگی نامیده می‌شود جز استثناهایی کوچک یا در دست فساد دولتی است یا در دست فساد خصوصی و اغلب در دست مخلوطی از این دو. و در میان بیشترین زیان و ضربه متوجه فرهنگ و هنر واقعی بوده است. ولو آنکه در آن شاهد فرازهایی واقعی یا ساختگی نیز بوده‌ایم. همچون سرنوشتی که در سینما و ادبیات و کتاب در دوره‌هایی داشتیم اما به صورت نقادانه به آن‌ها نگاه نشد و به همین دلیل نیز با رشد شدید کمیت و سقوط پیوسته و هولناک کیفیت در آن‌ها روبرو شدیم. اما اینکه تلاش‌های فرهنگی واقعی و خلاق باید ادامه پیدا کنند و یا بی‌اثرند، باید دانست که اصولا انتظار تاثیر بلافصل و فوری از کار هنری و فرهنگی داشتن‌، یک توهم است. این تاثیر اگر هدفش «بازار» باشد، البته ممکن است و بنابراین ما همیشه می‌توانیم آثاری داشته باشیم که دارای خلاقیتی کمابیش باشند ولی با هدف بازار مشخصی تولید شده باشند و در نتیجه بتوان برایشان بازاریابی کرد و موفق هم بشوند. این کار در ایران هم، چه در بازار داخلی و چه در بازار خارجی، مثلا جشنواره‌ها و شبکه متصل به آن‌ها در یک اگزونیسم سینمایی در حال انجام است، اما این با آنچه می‌توان هنر ماندنی و ارزشمند بر فرهنگ یک کشور دانست، متفاوت است که چه در ایران و چه در جهان همواره باید دراز مدت را در نظر داشته باشد. هنرمند در نهایت برای «خود» خلق می‌کند، و رسالت و تعهدش نسبت به «هنر» خودش است؛ اما این خود، یک خود فردی و انحصاری و یا خودخواهانه نیست، بلکه پیوندی عمیق با تاریخ و فرهنگ پایدار یک فرهنگ بومی و حتی فرهنگ جهانی دارد. تاریخ هنر از این لحاظ به ما کمک زیادی می‌کند که ببینیم چه آثاری ماندنی و پایدار بوده‌اند و کدام از میان رفته و یا فراموش شده‌اند. بنابراین به نظر من هنرمندان و فرهنگ دوستان به خصوص در شرایط فرهنگی زیر فشار، رو به زوال و یا در خطر، نقشی دو چندان در حفظ میراث فرهنگی و زدن پُلی میان گذشته این فرهنگ به آینده آن دارند. ابدا نباید تصور کرد که این فعالیت‌ها بی‌اثرند و یا نومید شد. اکثر آثار هنری و فرهنگی در تاریخ جهان در شرایطی به وجود آمده‌اند که هنرمندان یا پهنه آن‌ها، زیر بدترین فشار بوده‌اند. نکته در آن است که هنرمند نباید در تولید اثر هنری در انتظاری «سود»‌ی برای خودش باشد، بلکه باید به فرهنگ خود در دراز مدت و به عشق و علاقه و هدف هستی‌شناختی خویش بیاندیشد و در این صورت سختی‌های بسیار زیادی را به جان خواهد خرید؛ کما اینکه در گذشته نیز چنین بوده است.

– در واقع نسبت طبقه متوسط و جامعه مثلا روشنفکر با فضای فرهنگی و برعکس در امروز ایران چگونه است؟

مصرف فرهنگی به دلایل مختلف و انقلاب‌های فناورانه و تغییرات ساختاری به طور کلی حتی در جهان نیز به صورت گسترده‌ای دگرگون شده. این امری غیر طبیعی نیست، اما روشن است که سیاست‌های نولیبرالی پنجاه سال اخیر تاثیری بسیار منفی بر مصرف فرهنگی و چه از لحاظ شکل و چه از لحاظ محتوا داشته است. در ایران بر شرایط سخت جهانی شرایط بحران‌های پسا‌انقلابی و مناقشه ما با جهان نیز افزوده می‌شود. اما به نکته‌ای توجه داشته باشیم که بزرگ شدن طبقه متوسط لزوما به معنای افزایش مصرف فرهنگی در آنچه ما به صورت متعارف، مصرف روشنفکرانه می‌نامیم ندارد. این نکته را از این لحاظ می‌گویم که ترکیب سرمایه فرهنگی در جهان امروز با بیست، سی یا پنجاه سال پیش کاملا متفاوت است. اما نکته مهم برای ما در آن است که کوچک شدن و درموقعیت کنونی تخریب شتابزده طبقه متوسط، فشار بی‌نهایتی را بر تولید و مصرف فرهنگی به ویژه در اشکال خلاق و روشنفکرانه‌اش وارد می‌کند. و در این میان چاره‌ای برای جبران این وضع جز تلاش چند برابر و فداکاری باز هم بیشتر اهل هنر و فرهنگ نمی‌بینم. انتظار آنکه دولت، چه این دولت، چه هر دولتی بتواند کاری خارق‌العاده بکند، به نظرم انتظاری چندان واقع‌بینانه نیست. امروز حتی در سطح جهانی نیز وقتی از مصرف فرهنگی صحبت می‌شود، ملاحظات بازار حرف اول را می‌زنند و سیاست‌گذاری‌های تربیتی و فرهنگی دولت‌هایی که خیر جمعی را در نظر بگیرند، عموما غایبند، زیرا تفکر نولیبرالی و فایده‌جویانه حاکم است. اما همان طور که گفتم چه در این وضعیت و چه در وضعیتی بهتر یا بدتر از این، هنرمند و انسان‌ها و گروه‌های فرهنگی باید به تولید و خلاقیت نگاهی وجودی(اگزیستانسیل) داشته باشند، یعنی توجه کنند که با کار خود، در حال دفاع از زندگی و هستی خویش هستند، نه اینکه لزوما باید تاثیری بلافصل را در جامعه یا در تغییری وضعیت مادی و حتی معنوی خود ببینند. در قدیم و حتی در نزد بسیاری از فرهنگ دوستان و دانشمندان و هنرمندان کلاسیک و معاصر صحبت از «عشق» به هنر و فرهنگ بود؛ یعنی نیازی شخصی و صمیمی به «کار فرهنگی» به مثابه دلیل وجودی در زندگی هنرمند یا فرد فرهنگی. این نگاه به نظر من نگاهی بسیار واقع‌بینانه‌تر بود تا انتظار داشتن از قدرت‌های حاکم به کمک به فرهنگ و هنر. انتظار از رشد طبقه متوسط برای رشد فرهنگ هم، نه به اندازه دولت، اما باز در ابعاد خودش، به نظرم یک امر خودکار نیست و باید بسیار به شکل نسبی به آن نگاه کرد. وقتی طبقه متوسط بزرگ می‌شود، شانس آنکه مصرف فرهنگی بیشتر شود، البته بیشتر است، اما این شانس در محصولاتی است که عموما با بازار و بازاریابی ارتباط دارند. و اگر خواسته باشیم انتظار بیش از این داشته باشیم، ابتدا باید گرایش‌های بزرگی را در سیستم تربیتی و اجتماعی خود داشته باشیم؛ گرایش‌هایی همچون دموکراتیزه شدن جهانی بیشتر در جوامع‌؛ انسان محور شدن آن‌ها؛ خروج از منطق نولیبرالی و داروینیسم اجتماعی و باور آوردن به ارزش هنر و فرهنگ خلاقانه در رشد جوامع انسانی. اما در حال حاضر کاملا در جهانی معکوس زندگی می‌کنیم. در کشور ما، وضعیت به مراتب از جهان حادتر است و دلیلش نیز واکنشی بودن روابط مردم و حتی نخبگان است. برای تنها یک نمونه نگاه کنیم به گرایش‌‌های قدرتمند به نظریات دست‌راستی و عقب‌افتاده‌ محافظه‌کارانه و ضد روشنفکرانه که در هیچ محیط پیشرفته غربی، مثلا در دانشگاه‌ها نمی‌توان مشاهده کرد. اما در اینجا به نوعی افتخار تبدیل شده است. روشن است که اینجا با مشکل کوچک شدن طبقه متوسط روبرو نیستیم، بلکه با در‌هم‌شکستن سیستم اجتماعی و تخریب فرهنگی گسترده‌ای روبروئیم که نتیجه آنومی دراز مدتی در آن سیستم بوده است و صرفا در دراز مدت و در مدارهای تربیتی یک سیستم دموکراتیک و مبتنی بر نظریات پیشرفته شناختی و درک پیچیدگی‌های جهان امروز و روابط میان فرهنگی در یک فرهنگ و میان فرهنگ‌های مختلف، ممکن است تغییر کند و نه در کوته‌بینی‌هایی سیاسی در حد و حدودی که ما می‌بینیم و شاهد بازتولیدش به صورت گسترده در روابط میان‌نسلی نیز هستیم و در عدم توانایی به اندیشیدن انتقادی و خلاقانه و قدرت نقد گذشته و نگاه تیزبینانه و نقادانه نسبت به آینده و تشخیص جایگاه واقعی خود در جهان امروز و شناخت فرهنگ‌های دیگر و اصولا پذیرش دیگر‌بودگی و احترام گذاشت به تفاوت.

-در سایر کشورها مثلا در اروپای پس از جنگ جزو نخستین بناهای بازسازی شده معمولا یکی از مکان‌های شاخص فرهنگی بود مثلا اپرای وین که این کار نشان از نوعی خواست جمعی برای پیوند دوباره با هنر و فرهنگ به مثابه یکی از ملزومات پیشرفت داشت .این شرایط را در اینده ایران چگونه می‌بینید آیا بازگشتی هست.

همیشه بازگشتی هست به ویژه برای تمدن‌های با پیشینه بلند فرهنگی مثل تمدن ایرانی. مهم این است که این بازگشت نمی‌تواند و نباید مکانیکی، صوری و سطحی باشد. در سال‌های اخیر ما هم شاهد بازگشت‌هایی از این دست از ابتدای انقلاب تا دهه ۱۳۷۰ به فرهنگ اسلامی بودیم و هم بازگشت به فرهنگ اسلامی و ایران باستان از دهه ۱۳۷۰ تا امروز. اما این بازگشت‌ها نه با شناخت واقعی و با هدف گسترش شناخت و بهره بردن بیشتر از جنبه‌های ارزشمند این فرهنگ‌ها بلکه با نوعی اسنوبیسم اجتماعی، با نوعی سطحی‌نگری سیاسی و از آن بدتر با نوعی اپورتونیسم و ابزار‌سازی از فرهنگ همراه بوده و هست که سودی برای حال موقعیت کنونی ما نداشته و تا زمانی که وضعیت به همین منوال باشد ، نخواهد داشت. عدم درک فرهنگ‌‌های گذشته، و استفاده ابزاری و صوری از آن‌ها بیشتر از آنکه به فرهنگ کنونی یک کشور کمکی بکند آن را در شکنندگی سخت‌تری قرار خواهد داد و میزان ناتوانی‌اش را در برابر فرهنگ‌های بیرونی را افزایش خواهد داد تا اندازه‌ای که احتمال دور شدن از روح میراث فرهنگی گذشته را بیشتر و بیشتر می‌کند. پس هرگزاز یاد نبریم که میراث فرهنگی ولو هزاران ساله، همیشه یک موقعیت بالقوه است که تنها با خلاقیت امروزین و آوانگارد می‌تواند به کمک فرهنگ معاصر بیاید و نه به صورت ابزاری و فایده‌جویانه.

آزما، ۱۹۴، نیمه اول مهر ۱۴۰۴