آسیبشناسی ذهنیت فرهنگی ایرانی / درسگفتار/ بخش دوازدهم / توهم قهرمانها و ضد قهرمانها / بخش اول[۱]
در مفهوم قهرمان و ضد قهرمان و مسائلی که این توهم در فرهنگ ایرانی به وجود آورده است، مشکل ما صرفاً ارزیابی تاریخی، یا ریشهیابی و این قبیل از مسائل نیست، بلکه این است که این موارد از لحاظ اجتماعی چه مسائل دیگری را برای ما ایجاد کرده یا میکنند؟ چطور میتوان این مسائل را مدیریت کرد که جامعه بهتری داشته باشیم، و از آسیبهای آنها دور باشیم؟ در این بحث باید دقت داشت که همواره این دوگانهگرایی (ثنویتگرایی) در اغلب فرهنگهای جهان وجود دارد و یک نوع تفکر ساختاری است که همه چیز را به درک جهان در قالب تقابلهای دوتایی وابسته میکند. به اصطلاح تقسیم چیزها به دو چیز متقابل و فهم آنها از طریق رودررویی شان باهم. اما این امر به دلایل تاریخی- فرهنگی، در قویتر بوده، بنابر شواهد تاریخی و آن چیزی که به دست ما رسیده از ادیان باستانی ایران و بعد در اسلام ایرانی ادامه پیدا کرده است.
بنابراین روشن است که این دوگانهگرایی تنها در ایران وجود نداشته اما تمرکز و تاثیرات آن در فرهنگ ما بسیار بالا بوده است حتی در نزد نخبگان و روشنفکرانمان. در این زمینه، از جمله میتوان به همین مفهوم قهرمان و ضد قهرمان و تأثیر عمیق این مفاهیم بر اذهان ایرانیان و اینکه چطور برای زندگی روزمرهآنها اثر داشته و دارد و حتی میتواند بر آینده ما تأثیرگذار باشد، اشاره کنیم.
حال ببینیم که مفهوم قهرمان اصولاً چه ریشه تاریخیای دارد و به چه چیزی گفته میشود قهرمان[۲] و در مقابل آن، ضدقهرمان[۳] ؟ آیا میتوان دقیقا گفت که ریشهای دوگانه در اینجا وجود داشته که به مفاهیم خدا و شیطان برمیگردد؟ یعنی خدایی که باید الگوی ما باشد برای زندگی؛ خدایی که قادر متعال است؛ خدایی که باید از او تبعیت کنیم و زندگیمان را برپایه پایبندی به الهیت، برپایه نیکی و خوبی، که در ادیانهای مختلف صورتهای متفاوتی داشته،قرار دهیم؟ یعنی از یک سو خداست و از سوی دیگر شیطان؛ یا به اصطلاح انسانشناسی یک یا تریکستر[۴] که آفرینش را تخریب میکند، کسی که باعث هبوط (اخراج انسان از بهشت و سقوطش بر زمین) میشود: زندگی بهشتی انسان را از او میگیرد و به دوزخی زمینی محکومش میکند. در این ریشه، پس از هبوط شاهد مبارزه خداوند و شیطان هستیم که در ادیان ابراهیمی این مبارزه بر اساس سرنوشت مشخص انجام میشود که در آن خداوند، نه واقعا یک نبرد که میداند در آن پیروز است بلکه به شکلی انسانها را می آزماید. جنگی برای آزمودن قابلیت «انتخاب» انسان میان خیر و شر. در اکثر ادیان حتی در دین زرتشت با همین منطق سروکار داریم: یعنی سرنوشت مشخص کرده که پیروز نهایی خداوند است و آن جدال در حقیقت بر سر این است که انسان چگونه از آزمون زمینی خودش بیرون خواهد آمد.
بنابراین پسزمینه، باید در نظر داشته باشیم، وقتی که ما درباره قهرمان صحبت میکنیم، قهرمان در حقیقت در اکثر فرهنگها در قالب یک نیمهخدا، یا یک نماینده خدا جلوهگر میشود. کسی که یک انسان است، ولی یک انسان خارقالعاده است، یک انسان استثنایی است، یک انسان برگزیده است از جانب خداوند. برای نمونه چهره پیامبر یک چهره قهرمان است، در مقابل البته قهرمانهایی هم داریم که میتوانند قهرمانهای روزمره باشند. وقتی از مفهوم قهرمان روزمره صحبت میکنیم، با یک مفهوم دموکراتیزه شده قهرمانروبرو هستیم که به دوران مدرن مربوط می شود؛ دورانی که تلاش میشود همه چیز در آن دموکراتیزه شود و به عموم مردم سرایت کنند.
مفهوم قهرمان هم به عموم مردم سرایت میکند اما این مفهوم در دوران باستان به این شکل نبوده، یعنی این آن هم یک سیستم کاستی بوده، قهرمان در سیستمهای فرادست بوده و اگر هم میآمد به طرف سیستمهای فرودست به نوعی اتصالی با سیستمهای فرادست و خدایی باید اتفاق میافتاد. به عبارتی خداوند کسی را بر می گزیند و او را به مقام پیامبری میرساند، حتی این در قالب معجزه خودش را نشان میدهد یا به کسی برکت و امتیازی خاص می دهد. پس میبینیم که ریشه این تفکر قهرماندوستی، قهرمانپروری و… در الهیات است و در تفکر دینی است، جهان شمول است، ریشه اخلاقی و اجتماعی دارد. انسانها نیازی به این دارند که قهرمان داشته باشند، یا به عبارت دیگر نیازی به این دارند که الگو داشته باشند، همینطور که نیازی به این دارند که نظامهای ارزشی و ضدارزشی داشته باشند.
ما همیشه در همه جوامع شایسته و ناشایستهها را داریم، بایدها و نبایدها را داریم، سیستمهای تابویی[۵] را داریم، سیستمهای مختلفی را داریم که بعضی از افراد را از برخی کارها منع میکند و در بعضی از کارها افراد را توصیه میکند که انجام بدهند. اینجا یک الگو احتیاج داریم و آن الگوی قهرمان است، پس بنابراین چیزی نیست که خاص ایرانیها یا فرهنگ ایران باشد، ولی یکی از مسائل و پدیدههایی است که در فرهنگ ایران بسیار بسیار زیاد و عمیق دیده میشود.
بعد از قرن ۱۹ در ادبیات و هنر مدرن اروپا هر چه بیشتر قهرمانهایشان تبدیل میشوند به قهرمانان روزمره، مردمی و عادی که ما میتوانیم، ببینیم. این گذار این طور ساده انجام نمیگیرد و در خیلی از کشورهای جهان سوم انجام نمیگیرد. در ایران به طور خاص به دلیل آن نفوذ عمیقی که ثنویت و دوگانهگرایی دارد، خیلی بدتر انجام میگیرد، هر چه بیشتر سقوط اجتماعی ما، فروپاشی اجتماعی ما، بیاخلاق شدن ما، از بین رفتن نظامهای ارزشیمان همراه بوده با قالب شدن این توهم قهرمان، و ضد قهرمان و تغییر این قهرمان، و ضد قهرمان از کسانی که قبلاً قهرمان به حساب میآمدند و کسانی که امروز قهرمان به حساب میآیند… پس دو اتفاق افتاده است، یک اتفاق اینکه ما در حقیقت نتوانستیم از مفهوم قهرمان باستانی عبور کنیم، یعنی به عبارتی مثلاً آن روابط مرید و مرادی را که در گذشته وجود داشته را پشت سر بگذاریم و برسیم به یک نوعی از مدرنیتهای که در این مدرنیته همه آدمها ارزش دارند، همه آدمها هستند که باید برایشان احترام گذاشت، هر کسی کار خودش را انجام میدهد، هر کسی سعی میکند مفید باشد، آن چیزی که ارزش دارد دگردوستی است، کمک به دیگران و همبستگی بین انسانها است، روابط انسانی و روابط عاطفی است، این گونه از مسائل است که بدان میگوییم یک نوع قهرمان روزمره. قهرمانهای روزمره هستند که اهمیت دارند، برای نمونه از دوران کرونا بخواهیم صحبت کنیم، یعنی همه کسانی که در آن دوران در بیمارستانها کار میکردند، در دو سالی که ما با کرونا دست و پنجه نرم میکردیم، کارگرانی که مجبور بودند کار کنند، اینها نمیتوانستند توی خانههایشان بمانند، باید میرفتند سرکار برای اینکه زندگیشان را بتوانند تأمین کنند، اینها قهرمانهای واقعی هستند، یا الگوهایی هستند که باید برای جامعه مطرح باشند.
جامعه نتوانست کاری برای شناساندن آنها بکند، حتی خود آنها هم به خودشان به عنوان قهرمان نگاه نمیکنند و بیشتر این را به حساب این میگذارند که مجبور بودند این کار را بکنند، این نشان دهنده آن است که جامعه در چه وضعیتی قرار دارد. ما از نوع الگویی که به قهرمان داده میشود در یک جامعه، میتوانیم وضعیت خودمان را درک بکنیم، یعنی اگر فرض بکنید که در دورانهای گذشته مسئله قهرمان به این ربط داشت که مثلاً فردی بسیار بسیار کار میکرد، زحمت میکشید، علم میآموخت و… تبدیل به قهرمان میشد. قهرمانهای جدیدی که ما در جامعهمان خیلی از آنها یاد میکنیم، اینها کسانی هستند که عموماً متمرکز هستند بر دو الگوی قهرمانی، یا دو الگویی که بسیار مورد تأکید در جامعه ماست: شهرت و ثروت، یعنی اینکه هر اندازه فرد ثروتمندتر است و هر اندازه در موردش بیشتر صحبت میکنند، بیشتر زیر نور پروژکتورها است، جوایز بیشتری میبرد و بیشتر تأیید میشود، بیشتر از او تعریف میکنند و… و این الگوی مهمتری میشود برای این جامعه، اینها آسیبهای جدی است که ممکن است ما متوجهاش نباشیم، اما تلاش میکنند آن را به عنوان یک الگوی مناسب برای رشد، در یک جامعه نشان دهند، فوقالعاده این امر خطرناک است.
گفتیم ما دو روند منفی در ایران داشتیم که این امر نسبی است و این هم گفتیم که اینطور نیست، در جای دیگر این مسئله وجود نداشته باشد، ولی ما نخست درمورد ایران صحبت میکنیم و دوم در ایران در مقایسه با بسیاری از کشورها شدیدتر هم بوده و این شدت برمیگردد به اینکه ما، ساز و کارهایی را که باید برای جلوگیری از این روندهای منفی ایجاد میکردیم که یا نتوانستیم یا به هرحال نگذاشتند و یا امکاناتش وجود نداشته که این ساز و کارها را ایجاد کنیم. مهمترین این ساز و کارها، ساز و کارهای دموکراتیک است، ساز و کارهای آزادی است، ساز و کارهای فضای باز فکری است، ساز و کارهای رشد جامع در ابعاد عمومی فرهنگ است.
ما نتوانستیم مفهوم قهرمان باستانی را که یک شخصیت خداگونه است، یک نیمهخدا است، یک رابطی بین انسان و خداست، تبدیل کنیم به مفهوم قهرمان مدرن، یا قهرمان دموکراتیک، و این قهرمان دیگر در آن مفهوم نیست، بلکه یک الگوی اجتماعی است، یک شیوهای از زندگی است که افراد باید سعی کنند از آن پیروی کنند یا سعی کنند تا جایی که ممکن است به آن برسند، این کار را نتوانستیم بکنیم. دوم اینکه ما آمدیم و درست برعکس، قهرمانهای مدرنی را درست کردیم در همان روابط باستانی که در حقیقت اینها را میبرد به عرش و در بالاترین رده قرار میدهد، آنها را الگوی خودمان کردیم. حالا سعی میکنیم در مورد این دو موضوع بحثمان را جلو ببریم:
موضوع اول این است که ما نتوانستیم از مفهوم قهرمان گذر کنیم، مفهوم قهرمان مفهومی است که متعلق به گذشته است. واقعیت مسئله این است که ما در دوران مدرن و در دوران دموکراتیک و در دورانی که انسانها به این باور دارند که همه ارزش دارند، به همه انسانها باید احترام گذاشت. نظامهای دیگر سلسله مراتبی که آدمها را تقسیم میکند به آدمهای بالاتر و پایینتر، نباید وجود داشته باشد. این بدان معنا نیست که همه آدمها برابر هستند و یا سهم همه آدمها یکی است و همه آدمها حتی همه کسانی که ضد جامعه هستند، جنایتکار هستند، دزد هستند و… اینها همان ارزشی را دارند که آدمهایی که خیلی زندگی مثبتی داشتند، کمک کردند، خدمات زیادی کردند و… دارند. نه اینطور نیست، بحث این نیست، بحث این است که اولاً این را بفهمیم، انسانهایی که به هر حال تبدیل به یک ضدقهرمان شدند، تبدیل به یک موجود شیطانی شدند، شیطان صفت شدند، مخرب شدند، جنایتکار شدند و… اینها حاصل یک جامعه هستند و این موارد بیشتر برمیگردد به نظام تربیتی افراد به عبارتی تربیت درستی نتوانستند داشته باشند، به دلیل اینکه در فقر بودند، در محرومیت بودند و… به سرنوشتی که در زندگی داشتند، اتفاقاتی که در زندگی برایشان افتاده و یا حتی به مشکلاتی که در هنگام شروع زندگی داشتند. فرض کنید پدرشان را از دست دادند، مادرشان را از دست دادند، یا با یک نقص جسمانی به دنیا آمدند، یا با یک نقص روانی به وجود آمدند…
[۱] -آسیبشناسی ذهنیت فرهنگی ایرانی / بخش دوازدهم/ دی و بهمن ۱۴۰۰ / درسگفتارهای ناصر فکوهی / آمادهسازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری وعلمی: عمار احمدی ـ آبان ماه ۱۴۰۲ / بخش نخست این درسگفتار از مقالهای که پیشتر با عنوان «ده توهم بزرگ در تاریخ معاصر ایران» منتشر شده، برگرفته شده است.
[۲] – hero
[۳] – Antihero
[۴] – trickster
[۵] -tabou