هر جامعهای در هر مقطع زمانی از فرایند زیستی خود باید به ناچار دارای حداقلی از انسجام فرهنگی باشد تا جامعهبودگی یعنی قابلیت تداوم حیات اجتماعی در آن ممکن شود. ظرف زمانی/مکانی در این حال تعریفی بسیار انعطافپذیر و متغیر دارد: برای نمونه از یک دستۀ کوچک چند ده نفرۀ شکارچی–گردآورنده در موقعیتی بسیار ساده در جنگلهای آمازون یا آفریقا تا یک «ملت» بزرگ چند صد میلیونی با ترکیبهای متعدد زیستی معیشتی را میتوان در این تعریف از جامعه بودگی قرار داد. آنچه در اینجا اهمیت دارد نه حجم جامعۀ مورد نظر و زمان و مکانی است که در آن قرار گرفته است، بلکه میزان پیچیدگی و اشکال سازمانیافتگی اجتماعی است که آن جامعه بر اساس آنها به حیات خود ادامه میدهد و با تکیه زدن بر آنها میتواند موجودیتهای مادی و معنوی خود را بازتولید کند و حتی آنها را به جوامع دیگر اشاعه دهد. در چنین مفهومی است که ما از فرهنگ غالب یعنی از رایجترین ترکیب از مؤلفههای فرهنگی (آداب و رسوم، شیوههای تغذیه و معیشت، ابزارهای مادی و …) و پذیرفتهترین آنها در یک جامعۀ مفروض نام میبریم. بنابراین غالب بودن در اینجا معنی گستردگی، رواج و پذیرش را دارد.
با این وصف بیدرنگ این پرسش پیش میآید که در این «رواج» و «پذیرش» تا چه اندازه عناصری چون «زور» و «الزام» و «نفوذ» که از مشخصات قدرت در معنای عام و قدرت سیاسی در معنای خاص آن هستند، دخالت داشتهاند. پاسخ به این پرسش کاری بسیار مشکل است زیرا بنا بر مشخصات زمانی مکانی و در سازمانیافتگی فرهنگی، شکلگیری قدرت سیاسی، تداوم آن و شیوههای بازتولید آن تغییر میکند. اما یک چیز همواره ثابت است: هرگونه فرایند سازمانیافتگی اجتماعی (یا جامعهبودگی) به ناچار حد معینی از قدرت را از خلال پدید آوردن سلسلهمراتب و اقشار اجتماعی و نابرابری میان آنها از لحاظ برخورداری از امتیازات مادی و معنوی ایجاد میکند و هر قدرتی به محض پیدا شدن پیش از هر چیز در پی تقویت خود، تداوم بخشیدن به خود و به خصوص بازتولید خود است. هم از این رو، فرهنگ به سرعت و در ابعادی گسترده سیاسی شده و فرهنگ غالب که عامل انسجامدهندۀ جامعه است، به ناچار به وسیلۀ قدرت حاکم تعیین میشود. در اینجاست که موفقیت هیئت حاکم در تداوم بخشیدن به قدرت خویش وابسته به میزان انرژیی است که این قدرت برای درونی کردن فرهنگ غالب در نزد افراد (اجزاء) خود بدان نیاز دارد. هر اندازه به انرژی بیشتری در قالب هزینههای مادی، خشونت اجتماعی (یا حتی هزینههای معنوی) برای چنین کاری نیاز وجود داشته باشد، تداوم و بازتولید قدرت نیز پرسمان برانگیزتر و در نهایت شکنندهتر میشود و هر اندازه کار درونی کردن فرهنگ غالب بیشتر به خود افراد واگذار شود و آنها بهطور ناخودآگاه آن را انجام دهند، تداوم قدرت حاکم نیز ضمانت بیشتری خواهد داشت. یکی از مشخصات جهان کنونی آن است که در کشورهای در حال توسعه و توسعهنیافته معمولاً بیشترین میزان استفاده از زور و فشار برای تحمیل یک نوع از فرهنگ با کمترین کارایی انجام میگیرد، در حالی که در کشورهای توسعه یافته کمترین استفاده از چنین ابزارهایی انجام میگیرد و برعکس با استفاده از ابزارهایی بسیار پیچیده و با انتقال کار درونی کردن به خود افراد به بالاترین میزان کارایی دست یافته میشود.