خاطرت ما، در نهایت، اصلیترین عناصری هستند که هویتمان را میسازند. و اگر روایتی پیوسته و شخصی از تجربه زندگیمان، نتوانسته باشد خاطراتی هویتساز برایمان به وجود بیاورد، اغلب چارهای نداریم جز آنکه به سراغ سرچشمههایی دیگر برویم و چنین هویتی را در یک زبان ِ موهوم، خیالین، ادبی و یا توهّمات و تصّوراتمان بجوییم.فرایندی که در بسیاری موارد ناخودآگاهانه انجام میگیرد. این سرچشمهها خود ریشه از حسهایی گرفته و میگیرند که شاید داشته بوده باشیم و شاید حتی داشتن خود آن حسها نیز، خیالی بیش نبوده باشد. همین را درباره ریشههای زیباییشناختی که در تبارشناسی خود، در جایی جز حسهای ما قرار ندارند، نیز داریم. آنچه خاطرات خوش یا بد در زندگی خویش مینامیم و حتی آنچه ضربهها و زخمهایی بوده که بر ما وارد شده، حتی تلخترین آنها، همگی هویتساز یا نقطه حرکتی برای دگرگونی هویتی هستند. درست مثل جای زخمی که روی پوست ما یک خاطره خوش یا بد را به یادمان میآورد. اما نه فقط یک «خاطره» و یک «حادثه» در یک فضا / زمان را، بلکه تعداد بیشماری از افراد، موقعیتها، حوادث پیش و پس از آن را که این زخم بر اندام ما افتاده است. بدنی که خود به این طریق «دگرگون» و به بدنی دیگر تبدیل شده است. خاطرات و تجربه ما بدن ما را از یک کودک به یک فرد کهنسال بدل میکنند، و بنابراین همچون یک بوم نقاشی گویی دست سرنوشت است که کالبد و چهره ما را تغییر می دهد. این مضمون اصلی داستان «تصویر دوریان گری» اسکار وایلد است. وقتی زخمی از پوست ما محو میشود، بخشی از خاطرات نیز به همراه آن در جهان فراموشی فرو میافتند و وقتی ما خود، زخم و اثری را پاک میکنیم، تلاشمان آن است که تعمدا آن خاطره و آن بخش از هویت خویش را حذف کنیم. تاتوها یا خالکوبیها، یا نوع پوشش و آرایش افراد اغلب چنین شکلهایی هستند که کمابیش یا بر سطح پوست باقی میمانند و یا درون پوست جای میگیرند. هم از این رو وقتی کسی تاتویی را از بدن خود پاک میکند، بخشی از هویت خویش راتغییر میدهد و وقتی کسی آرایش یا پوشش خود را تغییر میدهد، شخصیتش نیز دچار تغییر میشود. سیاسیشدن ِ بدن، از همین امر ریشه میگیرد. دولتها به مثابه مراکز تمرکز قدرت سیاسی، بر آن هستند که با روشهای محسوس و سخت (همچون در نظامهای توتالیتاریستی) و یا با روشهای نرم و کارا (همچون در دموکراسیها) این کنترل بدنی و این سهم ویژه را برای خود از خلا ل زور یا از خلال مُد حفظ کنند. بدنی که بدین ترتیب، «داغ» و «نشانه» می خورد، به تصاحب قدرت سیاسی در می آید و حتی اگر بعدها، فرد به شکلی خود را از آن نشانه خلاص کند به صورتی نمادین همواره با او باقی خواهد ماند. درباره یک شخصیت می گویند «کمونیست پیشین» یا «عضو پیشین دولت ….» . این داغها، بنابراین به طور کامل نمیتواند به فراموشی سپرده شود، زیرا تنها در یک سیستم مادی و ثبت در قالبهای مادی باقی نمیمانند. بلکه وارد سیستم شناختی میشوند. وقتی استالین دستور میداد تا طرد شدگان از حزب کمونیست را از عکسهای قدیمی حذف کنند، تصوّرش این بود که آنها را از تاریخ حذف میکند در حالی که برعکس، یک جای خالی، یک زخم حذف شده، یک امر نامحسوس در مادیّت، خود ممکن است در ذهنیت، در امر نامحسوس و در امر نمادین به شدت محسوستر شود. همان اتفاقی که برای سران محاکمه و اعدام و حذف شده از عکسهای حزب کمونیست افتاد. در یک کلام ساز و کار ثبت و فراموشی بر اساس خاطره و ثبت خاطره، به نظر انسان ساز و کاری میآید که میتواند با ابزارهای مادی و سازو کارهای زبانی کنترل شود، اما پیچیدگی نظام اجتماعی به این امر،امکان نمیدهند. زیرا در نهایت، هویت انسان صرفا یک امر فرهنگی نیست، بلکه امری بیولوژیک – فرهنگی است و به همین صورت نیز عمل میکند.
ناصر فکوهی / ۱۴۰۱