کوتهنوشتهایی بر فیلمهای بزرگ تاریخ سینما (۱۴): رُز ارغوانی قاهره (۱۹۸۵)
وودی آلن (۱۹۳۵) را باید بسیار فراتر از یک هنرپیشه، یک فیلمساز، یک موزیسین، ، یک نویسنده و یک شاعر، یک فیلسوف دانست: فیلسوفی با زبانی ویژه، با گزندگی و طنز ویژه یهودیان نیویورکی. هر یک از فیلم های آلن را می توان در لایه های بیشمار آن، با قرائتهایی متفاوت خواند و هر بار لذتی دوباره برد. اما «رُز ارغوانی قاهره» همانگونه که خود او بارها گفته است، شاید یکی از بهترین آثار او باشد. فیلمی که در آن سادگی لایه اولیه میتواند ما را با خود به سوی لایههایی عمیقتر هدایت کند و فاصلهای را که میتوان میان واقعیت و خیال تصوّر کرد تا لحظاتی از یادمان ببرد:
گویی بخواهیم فیلم همچنان ادامه یابد و هرگز به پایان نرسد تا بتوان در این فضای بینابینی جایی میان درون و برون از واقعیت معلق ماند. داستان فیلم وودی آلن، بسیار ساده است: آمریکای دهه ۱۹۳۰ ، نیوجرسی و موج بیکاری و فقر دوران بحران اقتصادی، زنی عاشقپیشه و رویایی(سیسیلیا / میا فارو) که ناچار به تحمل یک زندگی حقارتآمیز، شغلی پیشپا افتاده و گذران عمری سراسر بیحاصل با مردی خشن، بیکار، قمارباز و الکلی است و تنها راه گریزش از این زندگی، پرده نورانی سینمای شهر است که در آن موجوداتی زیبا و دوست داشتنی، خوشبخت و سرشار از زندگی، به موسیقی و نواهایی دلنشین گوش میدهند و تصویری از بهشتی خیالین در برابر چشمان تماشاگران خسته و دل افسرده ترسیم می کنند. و … ناگهان یکی از این موجودات اثیری، ماجراجویی جوان و زیبا، کاشفی که در قاهره در جستجوی یک افسانه (رُز ارغوانی) است، از پشت پرده بر سیسیلیا خیره میشود، در یک نگاه به او که سالهاست بر پردههای سینما دلباخته موجود اثیری شده، دل میبازد، از پرده بیرون میآید تا دست سیسیلیا را بگیرد و همراه او در شهر به جستجوی زندگی واقعی برود و خود را از اسارت دائمی در تصاویر تکراری فیلم رها سازد. اما طولی نمیکشد که خالق این شخصیت، سناریونویس و هنرپیشهای که خود این نقش را نیز بازی کرده است، از وحشت آنکه در همه جا نقشهای او از پردههای سینما بیرون بیایند و او شهرت هنوز تثبیت ناشده خود را از دست بدهد، روانه آن شهر میشود تا تصویر را به جای خود برگرداند و در این راه سیسیلیا را گول زده و خود را عاشق او معرفی میکند. اینک سیسیلیای محروم از عشق است که به ناگهان دو عاشق دلباخته مییابد :
یک عاشق واقعی و متعلق به دنیای او ( دنیایی که سیسیلیا از آن نفرت دارد) و یک عاشق خیالین و متعلق به دنیایی به دور از دسترس او ( دنیایی که به آن عشق می ورزد). در صحنه ای از فیلم سیسیلیا باید یکی از این دو عاشق را برگزیند و از دنیای حقارتآمیز و کُشنده خود بگریزد: عاشق خیالین به او دنیای خیال را پیشنهاد میکند جایی که میتواند همه چیز را درون رویایی که شاید هرگز پایانی نداشته باشد، تجربه کند، هرچند که این تجربه یک خوشبختی خیالین و غیرواقعی است که کسی دیگر نوشته و آفریدهاش و دائما تکرار میشود، در عین حال که ممکن است هر لحظه همان آفریننده، آن جهان را برای همیشه نابود کند. عاشق واقعی اما به سیسیلیا در باغ سبزی را نشان میدهد: هالیوود، جایی که همه خیالها شکل میگیرند و فیلمهای خیالی او همه در آنجا ساخته و پرداخته شدهاند. و سیسیلیا در برابر نگاه نومید عاشق خیالین ( اما حقیقی خود) دنیای واقعیت یا عاشق دروغین خود را انتخاب می کند و خطاب به عاشق حقیقی میگوید: «باید مرا درک کنی ، من باید دنیای خودم، دنیای واقعی را انتخاب کنم». و طبعا روز بعد، همین عاشق واقعی اما دروغین است که او را جا میگذارد و همراه با تیم خود، کمی با عذاب وجدان، اما راضی از اینکه سرانجام از شورش تصاویر جلوگیری کردهاند به هالیوود باز میگردد. در حالی که نسخههای فیلم شورشی همه از میان برده میشوند و سیسیلیا این بار باید به جهان خیالینی دیگر جایی که فرد آستر برای جینجر راجرز، آواز «بهشت» خود را میخواند، یعنی باز هم به پرده سفید و حیرتانگیز سینما پناه ببرد.
مشخصات فیلم:
The Purple Rose Of Cairo, Woody Allen, 1985, 82 Minuts, US