کتاب پنجاه و پنج / عکسهای مهرداد اسکویی/ یادداشتهای ناصر فکوهی/ نه/ ژاله آموزگار (۱۳۱۸)
در اتاق کوچک طبقه اول دانشکده ادبیات و زبانهای باستانی، گوشهای هست و یک میز خالی. جایی برای مردی بزرگ. با کت و شلوار قدیمی و قهوهای رنگ. با کراواتی که به شیوهای غریب تا روز آخر بر گردن داشت. آن سوی اتاق ژاله نشسته است. دوست قدیمی. همکار و همراه وفادار سالهای سال و استاد کنونی. میان خطوط غریب پارسی میانه، چه جستجوها که نمیکنند! چه نکتهها که نمی بینند؟ دینکرد و بندهش و زادسپرم… میز کوچک کنار پنجره خالی است. مرد کوچک اندام دیگر نمیآید. و غم بزرگی بر دل ژاله نشسته است. باز هم غمی دیگر. در فرودگاه همیشه جایی میان تهران و پاریس و جایی میان امروز و دیروز. امروز و فردا. اینجا کلاسها هنوز هستند و دانشجویان و کارها و انتظار جوانان. انسان نخستین و زرتشت و ادبیات ایران پیش از اسلام را که با دکتر تفضلی نوشتهاند. او خود کتاب پنجم دینکرد را به فارسی در آورده. کاری عظیم. هنوز پلههای بلند دانشکده را بالا میرود. کلاسهای درسش برگزار میشوند. راستی آیا جایی برای خطوط باستانی و واژگان غریب ساسانی و مفاهیم پیچیدهتر آنها باقی مانده است؟ قدم زدن در پاریس و اندیشیدن به روزگار خوش گذشته، شیرینی خود را دارد. هوای پاریس پیوسته سرد و گرم میشود. در سایه روشنهای خاطرات او، رنجها و لذتهای هفتاد ساله جا به جا میشوند.. دانشگاه تهران و کلاسهای دانشکده ادبیات زبانهای باستانی و جای خالی و دردمند بزرگمرد همراهش تا به آخر با او خواهد بود. شاید همین باشد که او را پیوسته به کلاسها می کشاند و به میان خطوط غریب باستان.