چشم‌‏اندازهاى یک رشته دانشگاهى: مردم‏‌شناسى از دیروز تا امروز

ناصر فکوهی

واژه مردم‌‏شناسى در نیمه قرن نوزدهم میلادى و هم‌زمان با واژه جامعه‏‌شناسى ابداع شد. علوم اجتماعى در آن زمان با بهره‏‌گرفتن، و تا حدى با الگوبردارى، از علوم طبیعى تلاش مى‏‌کردند به خود شکل و محتوایى علمى بدهند و جایى براى خود در دانشگاه‏‌هاى اروپا بازکنند. پیدایش این علوم در آن زمان البته بدون دلیل نبود. پس از انقلاب‏‌هاى اجتماعى اواخر قرن هجدهم و نیمه اول قرن نوزدهم، دولت‏‌هاى ملى؛ یعنى دولت‏‌هایى جدید پا به عرصه وجود گذاشته بودند که براى نخستین بار در تاریخ حاکمیت‏‌هاى سیاسى، منشأ مشروعیت خود را نه از «بالا» که از «پایین» مى‏‌گرفتند. این دولت‏‌ها، برخلاف اسلاف خویش، خود را نماینده خداوند بر روى زمین و برخوردار از اشرافیتى مبتنى بر خون و نژاد نمى‏‌دانستند، بلکه اعتماد و آراى «مردم» را تنها معیار مشروعیت خود اعلام مى‏‌کردند. به‏ همین دلیل بود که مفاهیم ملت و مردم شکل گرفتند و در تمامى طول قرن نوزدهم اندیشمندان اروپایى، نویسندگان، و شاعران و … دست به ابداع و اسطوره‏‌سازى از این مفهوم زدند تا نوعى خودآگاهى ملى و درحقیقت نوعى وجدان ملى بیافرینند. نتیجه آن بود که باور به وجود آن‏چه امروز آراى عمومى یا افکار عمومى مى‏‌نامیم به شکلى گسترده پدید آمد.
با پیدایش مفهوم مردم، مفهوم جامعه نیز هرچه بیش‏تر شکل مى‏‌گرفت و زمان آن فرا می‌رسید که شناخت جامعه به‏ مثابه یک واقعیت بیرونى، همچون پدیده‏‌اى طبیعى، در دستور کار اندیشمندان قرار بگیرد. به‏ همین دلیل بود که جامعه‏‌شناسى ابتدا با عنوان گویاى فیزیک اجتماعى در فرانسه پدیدار شد و سپس به همت اگوست کُنت، نام جامعه‏‌شناسى بر آن گذاشته شد.
به‏ این‏ ترتیب، جامعه‏‌شناسى علمى تعریف شد که هدف از آن بررسى و شناخت جامعه با روش‏‌هاى علمى است. این روش‏‌ها عمدتاً با تکیه بر روش‏‌هاى علوم طبیعى تبیین شده بودند؛ یعنى تکیه بر فرایندِ مشاهده فرضیه‏‌سازى آزمایش قانون‏‌سازى تعمیم قوانین. از این‏ رو جامعه‏‌شناسى از همان آغاز تلاش کرد علم آمار را تقویت کند و از آن ابزارى اساسى براى روش‏‌هاى پژوهشىِ خود بسازد.
اما در آن زمان اندیشمندان اروپایى تفکیکى مشخص میان خود (یعنى جامعه اروپایى) و دیگران (یعنى مردمان کشورهاى مستعمره و جوامعى که بر آن‏‌ها نام ابتدایى گذاشته شد) قائل مى‏‌شدند. این تفکیک با تکیه بر نظریه غالب در آن زمان یعنى تطورگرایى از این باور حرکت مى‏‌کرد که همه پدیده‏‌هاى موجود حاصل یک سیر تطورى؛ یعنى یک خط تاریخى‏‌اند که در آن حرکت از سادگى به پیچیدگى و از پستى به اعتلا انجام گرفته است. در این خط، مراحلى خاصى در نظر گرفته مى‏‌شدند که موجودیت‏‌ها براى انطباق خود با محیط، دچار تغییراتى اساسى شده‏‌اند و، به اصطلاح، دِگَرِش یافته‏‌اند تا سرانجام آن گروه از پدیده‏‌ها که توانسته‏‌اند از گزینش طبیعى عبور کنند و خود را با همه دگرگونى‏‌هاى طبیعى انطباق دهند به امروز برسند. اندیشمندان اروپایى به‏ این‏‌ ترتیب جامعه خود را در انتهاى تاریخ و در پیشرفته‏‌ترین نقطه از آن قرار مى‏‌دادند و جوامع به‏ اصطلاح ابتدایى را در آغاز تاریخ و در پست‏‌ترین نقطه آن. و تصور آن‏‌ها این بود که این دو نوع جامعه نیاز به دو نوع شناخت متفاوت دارند.
به‏ این‏ ترتیب بود که مردم‏‌شناسى در کنار جامعه‏‌شناسى پا به عرصه وجود گذاشت و حوزه خود را در جوامع ابتدایى مشخص کرد. نسل نخستِ مردم‏‌شناسان کسانى بودند که درحقیقت با تکیه بر قدرت و امکانات استعمارى شروع به شناختن این جوامع کردند. با وجود این، مردم‏‌شناسان توانستند به‏ سرعت خود را از بدنه استعمارى جدا کنند و با نزدیک شدن و پیوند هر چه بیش‏تر به موضوع مورد مطالعه خویش، شناخت علمى را از الزامات استعمارى جدا کنند. در طول حدود یک قرن، از نیمه قرن نوزدهم تا نیمه قرن بیستم، مردم‏‌شناسى توانست ادبیات و گنجینه فرهنگى غنى و ارزشمندى گرد آورد که عمدتاً از توصیف‏‌هاى گسترده جوامع غیراروپایى و گردآورى اشیا و عناصر معنوى زندگى آن‏‌ها تشکیل شده بود و توانست نه فقط موزه‏‌هاى مردم‏‌شناسىِ اروپایى را به مراکز بزرگ فرهنگ غیراروپایى بدل کند، بلکه زمینه مناسبى براى مطالعه نسل بعدى به‏ وجود آورد.
پس از جنگ جهانى دوم و با به استقلال رسیدن مستعمرات سابق و پدید آمدن نسلى جدید از مردم‏‌شناسان بومى، اروپاییان ناچار به بازگشت به کشورهاى خود شدند و از آن زمان، مردم‏‌شناسى به‏ تدریج وارد حوزه‏‌هایى شد که پیش از آن صرفاً در محدوده مطالعه جامعه‏‌شناسى قرار مى‏‌گرفت. گروهى بزرگ از مشکلات فرهنگى که در طول جنگ و پس از آن در کشورهاى در حال توسعه و کشورهاى توسعه‏‌یافته پدید آمده بود نیز محورهایى جدید براى رشد مطالعات مردم‏‌شناختى به‏ وجود آورد.
درنتیجه، پس از جنگ جهانى دوم، رویکردى جدید در مردم‏‌شناسى آغاز شد. این رویکرد که به همراه خود تغییر نام تدریجى این رشته را نیز از مردم‏‌شناسى به انسان‏‌شناسى ایجاد کرد، سبب به‏ وجود آمدن نوسازى عمیقى در این رشته دانشگاهى شد. انسان‏‌شناسان تلاش مى‏‌کردند به درکى جدید از مفاهیم انسان و فرهنگ دست یابند و بتوانند تمامى جنبه‏‌هاى بى‏‌شمارى که در زندگى اجتماعى این مفاهیم را در ارتباط با یکدیگر قرار مى‏‌دهند به‏ عنوان موضوعِ مطالعات خود تعیین کنند تا از این راه به شناختى ژرفنانگر و کل‏‌گرا از واقعیت اجتماعى برسند که جاى آن در شناخت پهنانگر و جزءگراى جامعه‏‌شناسى خالى بود.
روش‏‌هاى انسان‏‌شناسى، اعم از مشاهده همراه با مشارکت در زندگى جامعه مورد مطالعه، مصاحبه و توصیف، کاملاً از روش‏‌هاى جامعه‏‌شناسى که عمدتاً روش‏‌هاى کمّى و مبتنى‏ بر آمار، متغیرهاى محدود و نمونه‏‌گیرى بود، جدا مى‏‌شدند و این دو علم را هرچه بیش‏تر به دو شاخه مکمل یکدیگر بدل مى‏‌کردند.
امروزه انسان‏‌شناسى، علمى پویا و زنده است که در تمامى دانشگاه‏‌هاى معتبر جهان تدریس مى‏‌شود و فارغ‏‌التحصیلان آن به‏ عنوان متخصصان فرهنگ عموماً مى‏‌توانند در نهادهاى گوناگون برنامه‏‌ریزى شهرى، اجتماعى، و فرهنگى جذب شوند.
تاریخ مردم‏‌شناسى در ایران نیز از آن‏چه پیش‏تر گفته شد یکسره جدا نیست. مردم‏‌شناسى در ایران در آغاز بیش‏تر در قالب مفهوم فولکلور مطرح بود. این واژه که در انگلستان قرن نوزدهم ابداع شد و معنى لغوى آن همان مردم‏‌شناسى منتها از ریشه انگلیسىِ قدیمى است، از ابتدا به مفهوم بررسى و شناخت فرهنگ عامه و عمدتاً هنرها، ادبیات شفاهى، باورها، و عقاید و همچنین فنون و اشیا مردمى بود. در همین مفهوم نیز، فولکلور را در ایران به‏مثابه فرهنگ عامّه مطرح کردند. سواى پیشینه تاریخىِ بسیار غنى که در این زمینه در ادبیات داستانى، شعر، تاریخ، و ادیان ایرانى وجود دارد، از ابتداى قرن بیستم نویسندگانى همچون على‏‌اکبر دهخدا و سپس صادق هدایت و محمدعلى جمال‏زاده – و با فاصله نسبتاً زیادى از آن‏ها، جلال آل‏‌احمد – دست به گردآورى و ارائه فرهنگ عامه زدند و به‏ ویژه با نوآورى‏‌هاى ادبى خود توانستند نوعى آگاهى نسبت به گنجینه‏‌هاى غنى فرهنگى قومى در ایران به‏ وجود آورند.
شناخت فرهنگ مردمى که در سال‏‌هاى دهه ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ عمدتاً در چارچوب وزارت فرهنگ و هنروقت انجام مى‏‌گرفت، از اواخر دهه ۱۳۴۰ در قالب «مرکز مردم‏‌شناسى ایران»، و پس از انقلاب در قالب «سازمان میراث‏ فرهنگى» به گروهى از پژوهش‏‌ها که اکثراً در حوزه فولکلور قرار مى‏‌گرفتند دامن زد. در همین دوران؛ یعنى از حدود دهه ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰، فعالیت‏‌هاى دانشگاهى در زمینه مردم‏‌شناسى حیات خود را به‏ مثابه یک رشته دانشگاهى با کمک گروهى از خاورشناسان اروپایى، عمدتاً فرانسوى، آغاز کرده و تا به امروز به فعالیت در این زمینه ادامه داده است.
هرچند در طول سال‏‌ها مردم‏‌شناسى همچنان در حوزه‏‌هایى عموماً محدود به ایلات و عشایر، فرهنگ عامه و روستایى باقى ماند، تغییرات به‏ تدریج از آغاز دهه ۱۳۷۰ در این رشته دانشگاهى آغاز شدند و مى‏‌توان امیدوار بود چرخش مهمى که در سه دهه اخیر در انسان‏شناسى اروپایى و امریکایى اتفاق افتاد در سال‏‌هاى آینده در کشور ما نیز رخ دهند، به‏ صورتى که با ورود انسان‏‌شناسى به حوزه‏‌هاى جدید نظیر انسان‏‌شناسى سیاسى، انسان‏‌شناسى شهرى و توسعه، انسان‏‌شناسى پزشکى، انسان‏شناسى کاربردى و غیره زمینه‏‌هایى مناسب براى فعالیت انسان‏‌شناسان در حوزه‏‌هاى زندگى معاصر فراهم شود.
باید توجه داشت که کشور ما در موقعیتى خاص قرار دارد که، به‏ دلیل گسل‏‌هاى بى‏‌شمار و تعارض‏‌هاى مهم فرهنگى در آن، به مطالعات کاربردىِ گسترده‏‌اى در زمینه فرهنگى نیاز دارد و انسان‏‌شناسى در این میان مى‏‌تواند کمکى شایان توجه به شکل‏‌گیرى نظریات عمیق در این زمینه برساند.