واژه مردمشناسى در نیمه قرن نوزدهم میلادى و همزمان با واژه جامعهشناسى ابداع شد. علوم اجتماعى در آن زمان با بهرهگرفتن، و تا حدى با الگوبردارى، از علوم طبیعى تلاش مىکردند به خود شکل و محتوایى علمى بدهند و جایى براى خود در دانشگاههاى اروپا بازکنند. پیدایش این علوم در آن زمان البته بدون دلیل نبود. پس از انقلابهاى اجتماعى اواخر قرن هجدهم و نیمه اول قرن نوزدهم، دولتهاى ملى؛ یعنى دولتهایى جدید پا به عرصه وجود گذاشته بودند که براى نخستین بار در تاریخ حاکمیتهاى سیاسى، منشأ مشروعیت خود را نه از «بالا» که از «پایین» مىگرفتند. این دولتها، برخلاف اسلاف خویش، خود را نماینده خداوند بر روى زمین و برخوردار از اشرافیتى مبتنى بر خون و نژاد نمىدانستند، بلکه اعتماد و آراى «مردم» را تنها معیار مشروعیت خود اعلام مىکردند. به همین دلیل بود که مفاهیم ملت و مردم شکل گرفتند و در تمامى طول قرن نوزدهم اندیشمندان اروپایى، نویسندگان، و شاعران و … دست به ابداع و اسطورهسازى از این مفهوم زدند تا نوعى خودآگاهى ملى و درحقیقت نوعى وجدان ملى بیافرینند. نتیجه آن بود که باور به وجود آنچه امروز آراى عمومى یا افکار عمومى مىنامیم به شکلى گسترده پدید آمد.
با پیدایش مفهوم مردم، مفهوم جامعه نیز هرچه بیشتر شکل مىگرفت و زمان آن فرا میرسید که شناخت جامعه به مثابه یک واقعیت بیرونى، همچون پدیدهاى طبیعى، در دستور کار اندیشمندان قرار بگیرد. به همین دلیل بود که جامعهشناسى ابتدا با عنوان گویاى فیزیک اجتماعى در فرانسه پدیدار شد و سپس به همت اگوست کُنت، نام جامعهشناسى بر آن گذاشته شد.
به این ترتیب، جامعهشناسى علمى تعریف شد که هدف از آن بررسى و شناخت جامعه با روشهاى علمى است. این روشها عمدتاً با تکیه بر روشهاى علوم طبیعى تبیین شده بودند؛ یعنى تکیه بر فرایندِ مشاهده فرضیهسازى آزمایش قانونسازى تعمیم قوانین. از این رو جامعهشناسى از همان آغاز تلاش کرد علم آمار را تقویت کند و از آن ابزارى اساسى براى روشهاى پژوهشىِ خود بسازد.
اما در آن زمان اندیشمندان اروپایى تفکیکى مشخص میان خود (یعنى جامعه اروپایى) و دیگران (یعنى مردمان کشورهاى مستعمره و جوامعى که بر آنها نام ابتدایى گذاشته شد) قائل مىشدند. این تفکیک با تکیه بر نظریه غالب در آن زمان یعنى تطورگرایى از این باور حرکت مىکرد که همه پدیدههاى موجود حاصل یک سیر تطورى؛ یعنى یک خط تاریخىاند که در آن حرکت از سادگى به پیچیدگى و از پستى به اعتلا انجام گرفته است. در این خط، مراحلى خاصى در نظر گرفته مىشدند که موجودیتها براى انطباق خود با محیط، دچار تغییراتى اساسى شدهاند و، به اصطلاح، دِگَرِش یافتهاند تا سرانجام آن گروه از پدیدهها که توانستهاند از گزینش طبیعى عبور کنند و خود را با همه دگرگونىهاى طبیعى انطباق دهند به امروز برسند. اندیشمندان اروپایى به این ترتیب جامعه خود را در انتهاى تاریخ و در پیشرفتهترین نقطه از آن قرار مىدادند و جوامع به اصطلاح ابتدایى را در آغاز تاریخ و در پستترین نقطه آن. و تصور آنها این بود که این دو نوع جامعه نیاز به دو نوع شناخت متفاوت دارند.
به این ترتیب بود که مردمشناسى در کنار جامعهشناسى پا به عرصه وجود گذاشت و حوزه خود را در جوامع ابتدایى مشخص کرد. نسل نخستِ مردمشناسان کسانى بودند که درحقیقت با تکیه بر قدرت و امکانات استعمارى شروع به شناختن این جوامع کردند. با وجود این، مردمشناسان توانستند به سرعت خود را از بدنه استعمارى جدا کنند و با نزدیک شدن و پیوند هر چه بیشتر به موضوع مورد مطالعه خویش، شناخت علمى را از الزامات استعمارى جدا کنند. در طول حدود یک قرن، از نیمه قرن نوزدهم تا نیمه قرن بیستم، مردمشناسى توانست ادبیات و گنجینه فرهنگى غنى و ارزشمندى گرد آورد که عمدتاً از توصیفهاى گسترده جوامع غیراروپایى و گردآورى اشیا و عناصر معنوى زندگى آنها تشکیل شده بود و توانست نه فقط موزههاى مردمشناسىِ اروپایى را به مراکز بزرگ فرهنگ غیراروپایى بدل کند، بلکه زمینه مناسبى براى مطالعه نسل بعدى به وجود آورد.
پس از جنگ جهانى دوم و با به استقلال رسیدن مستعمرات سابق و پدید آمدن نسلى جدید از مردمشناسان بومى، اروپاییان ناچار به بازگشت به کشورهاى خود شدند و از آن زمان، مردمشناسى به تدریج وارد حوزههایى شد که پیش از آن صرفاً در محدوده مطالعه جامعهشناسى قرار مىگرفت. گروهى بزرگ از مشکلات فرهنگى که در طول جنگ و پس از آن در کشورهاى در حال توسعه و کشورهاى توسعهیافته پدید آمده بود نیز محورهایى جدید براى رشد مطالعات مردمشناختى به وجود آورد.
درنتیجه، پس از جنگ جهانى دوم، رویکردى جدید در مردمشناسى آغاز شد. این رویکرد که به همراه خود تغییر نام تدریجى این رشته را نیز از مردمشناسى به انسانشناسى ایجاد کرد، سبب به وجود آمدن نوسازى عمیقى در این رشته دانشگاهى شد. انسانشناسان تلاش مىکردند به درکى جدید از مفاهیم انسان و فرهنگ دست یابند و بتوانند تمامى جنبههاى بىشمارى که در زندگى اجتماعى این مفاهیم را در ارتباط با یکدیگر قرار مىدهند به عنوان موضوعِ مطالعات خود تعیین کنند تا از این راه به شناختى ژرفنانگر و کلگرا از واقعیت اجتماعى برسند که جاى آن در شناخت پهنانگر و جزءگراى جامعهشناسى خالى بود.
روشهاى انسانشناسى، اعم از مشاهده همراه با مشارکت در زندگى جامعه مورد مطالعه، مصاحبه و توصیف، کاملاً از روشهاى جامعهشناسى که عمدتاً روشهاى کمّى و مبتنى بر آمار، متغیرهاى محدود و نمونهگیرى بود، جدا مىشدند و این دو علم را هرچه بیشتر به دو شاخه مکمل یکدیگر بدل مىکردند.
امروزه انسانشناسى، علمى پویا و زنده است که در تمامى دانشگاههاى معتبر جهان تدریس مىشود و فارغالتحصیلان آن به عنوان متخصصان فرهنگ عموماً مىتوانند در نهادهاى گوناگون برنامهریزى شهرى، اجتماعى، و فرهنگى جذب شوند.
تاریخ مردمشناسى در ایران نیز از آنچه پیشتر گفته شد یکسره جدا نیست. مردمشناسى در ایران در آغاز بیشتر در قالب مفهوم فولکلور مطرح بود. این واژه که در انگلستان قرن نوزدهم ابداع شد و معنى لغوى آن همان مردمشناسى منتها از ریشه انگلیسىِ قدیمى است، از ابتدا به مفهوم بررسى و شناخت فرهنگ عامه و عمدتاً هنرها، ادبیات شفاهى، باورها، و عقاید و همچنین فنون و اشیا مردمى بود. در همین مفهوم نیز، فولکلور را در ایران بهمثابه فرهنگ عامّه مطرح کردند. سواى پیشینه تاریخىِ بسیار غنى که در این زمینه در ادبیات داستانى، شعر، تاریخ، و ادیان ایرانى وجود دارد، از ابتداى قرن بیستم نویسندگانى همچون علىاکبر دهخدا و سپس صادق هدایت و محمدعلى جمالزاده – و با فاصله نسبتاً زیادى از آنها، جلال آلاحمد – دست به گردآورى و ارائه فرهنگ عامه زدند و به ویژه با نوآورىهاى ادبى خود توانستند نوعى آگاهى نسبت به گنجینههاى غنى فرهنگى قومى در ایران به وجود آورند.
شناخت فرهنگ مردمى که در سالهاى دهه ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ عمدتاً در چارچوب وزارت فرهنگ و هنروقت انجام مىگرفت، از اواخر دهه ۱۳۴۰ در قالب «مرکز مردمشناسى ایران»، و پس از انقلاب در قالب «سازمان میراث فرهنگى» به گروهى از پژوهشها که اکثراً در حوزه فولکلور قرار مىگرفتند دامن زد. در همین دوران؛ یعنى از حدود دهه ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰، فعالیتهاى دانشگاهى در زمینه مردمشناسى حیات خود را به مثابه یک رشته دانشگاهى با کمک گروهى از خاورشناسان اروپایى، عمدتاً فرانسوى، آغاز کرده و تا به امروز به فعالیت در این زمینه ادامه داده است.
هرچند در طول سالها مردمشناسى همچنان در حوزههایى عموماً محدود به ایلات و عشایر، فرهنگ عامه و روستایى باقى ماند، تغییرات به تدریج از آغاز دهه ۱۳۷۰ در این رشته دانشگاهى آغاز شدند و مىتوان امیدوار بود چرخش مهمى که در سه دهه اخیر در انسانشناسى اروپایى و امریکایى اتفاق افتاد در سالهاى آینده در کشور ما نیز رخ دهند، به صورتى که با ورود انسانشناسى به حوزههاى جدید نظیر انسانشناسى سیاسى، انسانشناسى شهرى و توسعه، انسانشناسى پزشکى، انسانشناسى کاربردى و غیره زمینههایى مناسب براى فعالیت انسانشناسان در حوزههاى زندگى معاصر فراهم شود.
باید توجه داشت که کشور ما در موقعیتى خاص قرار دارد که، به دلیل گسلهاى بىشمار و تعارضهاى مهم فرهنگى در آن، به مطالعات کاربردىِ گستردهاى در زمینه فرهنگى نیاز دارد و انسانشناسى در این میان مىتواند کمکى شایان توجه به شکلگیرى نظریات عمیق در این زمینه برساند.
ورود
ورود
بازیابی رمز عبور .
کلمه عبور برایتان ایمیل خواهد شد.