پاره های هنر و اندیشه (۶): زیبایی و تفاوت‌یابی

برنار اسماین / استاد فلسفه هنر دانشگاه متز و نانسی

Beauté et différenciation, Bernard Esmein, in, Le Philosophoire, 38, Automne 2012, pp. 45-46

 

طبیعت را اغلب به مثابۀ سرچشمه‌ای پنداشته‌اند که به هنجارهای زیبایی‌شناختی ما شکل می‌دهد. اما به همین اندازه هم، به عنوان جایگاه و خاستگاه پدیده‌های بسیار متفاوت دیگر بر آن تاکید شده است. بدین ترتیب می‌توان گفت:

سرچشمۀ الگوی زیبایی ِ ارگانیک یعنی هماهنگ  در ابعاد کل با اجزاء،  که در دوران باستان و رنسانس مشاهده می‌کنیم، در طبیعت پنداشته شده است. چنانکه میکل‌آنژ در نامه‌ای در سال ۱۵۶۰ می‌نویسد: «کسانی که کالبد انسان را نمی‌شناسند، نمی‌توانند معماران خوبی بشوند».

ما همچنین در تکثر و تفاوت‌یابی ِ طبیعی، سرچشمۀ تمایزهای زیبایی‌شناختی را می‌بینیم؛ همانگونه که لایبنیتز درباره مفهوم زیبایی، آن را «تفاوتی که با هویت جبران شده» می‌دانست. ما همچنین در نزد بسیاری از طبیعت‌گرایان نیز می‌بینیم که نه فقط  به سهم زیبایی در فرایند تطور توجه داشته‌اند، بلکه به رشد دریافت زیبایی‌شناسانه از جانوران تا انسان‌ها تامل کرده‌اند. همین امر را در میان هنرمندانی چون نقاش طبیعت‌گرای آمریکایی ژان-ژاک یودابن (Jean Jacques Audubon) می‌بینیم.

افزون بر این حتی به صورتی معکوس در بی‌نظمی (یا ناهماهنگی) طبیعی نیز اصلی را دیده‌اند  که باید هر‌گونه خلاقیت را هدایت کند. برای نمونه در فلسفه زِن، یکی از قواعد هنری بنا بر هیسامتسو شین ایچی (Hisamatsu Shin’ chi) آن است که: « در قانون بی‌نظمی مشارکت کنیم». یا در نزد  برخی از هنرمندان مدرن همچون  آنتونی گائودی(Antoni Gaudi) که در آثار معماری‌اش عموما زاویه راست نمی‌بینیم و همه جا با امواج و عدم تقارن روبرو هستیم؛ و یا سرانجام در هنر نو (Art Nouveau).

و هیچ چیز جالب‌تر از آن نیست که در همه این مفاهیم، به صورتی بدیهی به هنجارهای زیبایی‌شناختی‌ای رسیده‌ایم که در تمام آثار زیبا آن‌ها را باز می‌‌یابیم: هیچ کسی پیدا نمی‌شود که آثار میکل‌آنژ، یودابن، گائودی را بسیار زیبا نداند. با وجود این، در این سه گونه ادراک از هنر، یکی به نظرمان سازنده‌ترمی‌آید و نشان‌دهنده مرزها و تناقض‌هایی است که دو گونه دیگر به آن‌ها نمی‌رسند. این ادراک‌، تنوع و تفاوت‌یابی (امری نزدیک به گوناگونی اما متمایز از آن) است. پی آمدهای این امر نیز بسیار جالب توجه هستند چه برای خود ِ داوری سلیقه و چه نسبت به تمایز و رابطه میان زیبایی هنری و زیبایی طبیعی (تفاوت میان این دو شکل از زیبایی آیا از زاویه دید تکثر نیز بدیهی به نظر می‌آید؟).

تعریف زیبایی به گونه‌ای  که لئون باتیستا آلبرتی (Leon Batista Alberti) می‌دهد و مورد نظر هنرمندان دیگر رنسانس نظیرپالادیو، رافائل، میکل‌آنژ هم هست«هماهنگی را به صورتی  که ما تعریف می‌کنیم، مادری است که همه سعادت‌ها و زیبایی‌ها را سیراب می‌کند. اما هماهنگی در کارکرد و در هدف خود  سازمان دادن بنا بر یک قاعده آرمانی را دارد؛ همچنان که میان اجزایی که بدون آن، ذاتا از هم متمایز هستند، ادراک ایجاد کند».  این زیبایی که یکی از الگوها [ و نه تنها الگویش] کالبد انسانی است در خود تناقضی دارد، زیرا هم از طبیعت حرکت می‌کند و ارگانیسم را الگوی خود قرار می‌دهد (برای مثال ابعاد کالبد انسانی  را مبنای  کار خود می‌گیرد) و هم ناچار است از آن فاصله بگیرد.  زیرا اگر موجودات با یکدیگر متفاوت نباشند، مشکلی میانشان به وجود می‌آید: سَبّکی ظریفی که در عدم تقارن‌های یک چهره هست، تفاوت اندک اندازه دو گوش، یک ضعف [درهماهنگی] است. بنابراین، در این الگو‌، میان موقعیت آرمانی و عدم توازن، یک تنش وجود دارد که سبب می‌شود به موقعیت آرمانی ابعاد نزدیک شویم  و برای این کار باید از طبیعت  جدا شویم و آرمانی را بجوییم که در آن وجود ندارد، ولو آنکه الگوی ما قرار گرفته باشد  (و بدین ترتیب، امر زیبا به نوعی، بخشی از جهان دیگر خواهد بود) و یا برعکس نسبت به روابط در الگوی ریاضی هماهنگی فاصله گرفته خواهد شد.