پاره ای از یک کتاب (۸): داستان‌های شرق

داستان‌های شرق/ مارگارت یورسنار/ ترجمه ناصر فکوهی / تهران/ نشر اتفاق/ چاپ دوم/ ۱۴۰۰

زمانی که در سال ۱۹۸۰، مارگارت (مارگریت) یورسنار به عنوان نخستین نویسنده زن در تاریخ این کشور، وارد آکادمی فرانسه شد، بسیاری را شگفت‌زده کرد. اما این شگفتی نه به دلیل شخصیت و پیشینه ادبی یورسنار به مثابه نویسنده‌ای بی‌نظیر، بلکه به دلیل محافظه‌کاری شدیدی بود که در این آکادمی وجود داشت. آکادمی، تاکنون هیچ نویسنده زنی را در خود نپذیرفته بود اما با وجود این، نتوانست در برابر ورود یورسنار به پیشنهاد ژان دورمسون مقاومت کند. در حالی که برای پرهیز از این کار دلایل بی‌شماری داشت: مارگارت یورسنار متولد سال ۱۹۰۳ در بلژیک بود (نام او یک بازی با حروف نام واقعی‌اش کراینکور به شمار می‌آمد) او در سال ۱۹۴۷ به تبعیت کشور آمریکا در آمده بود و به این نام رسمیت داده بود. افزون بر این زندگی خصوصی او را نمی‌توان الگویی «ممتاز» برای ورود یک آکادمیسین جدید به شمار آورد و از این لحاظ بسیار با زمانه و الگوهای حاکم بر آن فاصله داشت. در حقیقت، آنچه در سال ۱۹۲۹ در کتاب معروفش «آلکسیس یا نوشتاری بر مبارزه‌ای بیهوده» (Alexis ou le traité du vain combat) نوشته بود و در آن ناسازگاری شیوه زندگی مردی را با عرف جامعه از زبان  خود او در روایتی که برای همسرش و تصمیم برای جدایی از او، می‌کرد، به بیان در آورده بود، تا حد زیادی به زندگی خود او  نیز مربوط می‌شد.

مارگارت یورسنار(Marguarite Yourcenar) با نام واقعی مارگارت کلینورک کراینکور(Marguerite Cleenewerck de Crayencour) در تابستان ۱۹۰۳ در بروکسل بلژیک به دنیا آمد و کمتر از ده روز بعد مادر خویش را از دست داد و مادر بزرگش او را تربیت کرد. او در عین حال همراه پدرش در سفرهای بی‌پایانش به حساب می‌آمد و همین سفرها بود که سبک و بینشی خاص را به آثار وی منتقل کردند. این سفرها به ویژه او را بین غربی که از آمریکا تا شهرهای اروپایی امتداد داشت و شرقی که از یونان  و ترکیه آغاز می‌شد، دائم در نوعی سرگردانی نگه می‌داشت. تمایلی که یورسنار در آثار خود به بیان بازتابی از جهان‌های دوردست و غریب دارد را باید ریشه گرفته از همین تجربه رودررویی و زیستن در فرهنگ‌هایی اینچنین متفاوت با یکدیگر جست. اثر بسیار مشهور یورسنار «خاطرات آدرین» (Mémoires d’Hadrien) که در ۱۹۵۱ منتشر شد و برای او شهرتی جهانی به همراه آورد، به گفته خود او تحت تاثیر این فرهنگ‌های دوردست بود؛ همانگونه که اغلب داستان‌هایی که در مجموعه اخیر می‌خوانیم و به صورت مجزا منتشر شده و سپس یورسنار آن‌ها را در این کتاب گرد هم آورده است، از همین تجربه ناب ریشه می‌گیرند. برای نوشتن «خاطرات آدرین» که به شرح خاطراتی نیمه‌خیالین از امپراتور یونانی می‌پردازد، یورسنار، مدت‌ها میان انتخاب آدرین یا عمر خیام در تردید بود و خود می‌گفت  دلیل این تردید زندگی این دو شخصیت بزرگ و رویکرد آن‌ها به زندگی انسان و انسانیت بود. شخصیت‌هایی که به نظر یورسنار، در عین حال که هیچ توهمی در‌باره انسانیت نداشتند، در خواب و خیال آن نیز نبودند که انسان روزی بتواند روزی از این توهم که همچون تاروپودی هستی او را فراگرفته، رها کند. انسان‌هایی آزاده و شادمان، همچون خود زندگی. رویکردی که بسیار به شیوه و نگاه خود یورسنار نیز نزدیک بود.

یورسنار که در سال ۱۹۸۷ در آمریکا درگذشت در طول عمر خود بیش از پنجاه اثر از شعر و داستان و رمان و ترجمه خلق کرد و هزاران صفحه نامه‌های وی نیز بخش بزرگی از آثارش را تشکیل می‌دهند که به تدریج منتشر می‌شوند. این نویسنده خلاق، پرکار به شدت انسان‌دوست و پُر‌لطافت در اندیشه و بیان، کار خود را از هنگامی که هنوز بیش از ۱۷ سال نداشت یعنی در سال ۱۹۲۱ با یک کتاب شعر با عنوان «باغ اشباح» (Le jardin des chimères) آغاز کرد و آخرین کتابی که از وی در زمان حیاتش منتشر شد، «آوای چیزها»  (La Voix des choses) (1987) بود، اما از آن زمان تا امروز انتشار آثار وی ادامه دارد و در سال ۲۰۱۱ انتشارات گالیمارد بخش بزرگی از نامه‌نگاری های او را با نزدیکان و نویسندگان و متفکران دیگر را به انتشار رساند.

اما آنچه در سرنوشت و زندگی این نویسنده و بانوی بی‌نظیر، شگفت‌انگیز است، فروتنی بی‌مانند او بود که تصویری از آن را در بخشی از سخنرانی‌اش در آکادمی فرانسه به هنگام پذیرشش در آن، می‌بینیم. این عضویت از جانب او خواسته نشده بود و به اصرار دوستان نویسنده‌اش پذیرفت که این «افتخار» به او تعلق گیرد، افتخاری که برای وی بیشتر از او سهم تمام زنان نویسنده و ادیبی بود که از دوران باستان تا آن زمان باید از آن‌ها یاد می‌شد و بر غنای فرهنگ انسانی افزوده بودند. در این بخش از گفته‌های او چنین می‌خوانیم:

« … شما مرا در میان خود پذیرفته‌اید. اما این «من»، نامطمئن و سیّال است، این موجودیتی است که خود بیش از هرکسی درباره وجودش معترض بوده است، وجودی که حقیقتا احساس نمی‌کنم بتوانم آن را با چند اثری که نوشته‌ام، محدود کنم، اما همین «من» است، که اینک واینجا به همراه خود زنان بی‌شمار و ناپیدایی را دارد و کاملا آمادگی دارد تا خود را کنار بکشد تا اشباح آن‌ها وارد این درگاه شوند.»