پاره‌ای از یک کتاب (۸۷): انسان‌شناسی هنر(زیبایی، قدرت، اساطیر)

 انسان‌شناسی هنر(زیبایی، قدرت، اساطیر)، ناصر فکوهی، ۱۳۹۸

پایه‌های نظری مفهوم هنر

با توجه به اینکه معنای ریشه­‌ای واژه هنر یونانی (که به ناچار و به دلیل جهانی شدن از خلال تمدن یونانی، یهودی و مسیحایی) اصل قرار گرفته، یعنی  ars، ما با مفهومی دوگانه سر و کار داریم؛ نخست قابلیت عملی- فنآورانه انسان به ساخت و ایجاد اشیاء و دوم قابلیت ذهنی انسان به ایجاد نظم ادراکی و بازنمایی درون ذهنی برای شناخت منطقی اشیاء و جهان بیرونی و پدیده­‌های آن و بازآفرینی مادی و معنایی آن‌ها در اشکال بیانی مختلف. از این دیدگاه این تعریف را می‌توان ارائه داد: انسان‌شناسیِ هنر  علمی است که هدف خود را مطالعه روابط میان دو جنبه فناورانه- ساختی از یک سو و شناختی– معنایی- بازنمودی اشیاء و پدیده‌های بیرونی از سوی دیگر، در قالب‌های بیانی زیر قرار داده است.

– تجسمی (تولید و بازتولید اشیاء)؛

– معماری (تولید و بازتولید فناورانه، اجتماعی و ذهنی فضاهای سازمان یافته واقعی یا مجازی)؛

– تصویری (تولید و بازتولید اشکال دیداری واقعی و مجازی)؛

– موسیقیایی(تولید و بازتولید اشکال صوتی واقعی و مجازی)؛

– ادبی (تولید و بازتولید اشکال زبانی – ادبی).

هر یک از این شاخه­‌ها امروز به ایجاد مکاتب متعددی منجر شده است که البته لزوماً نام انسان‌شناسی هنر را بر خود نمی­‌گذارند. مثال‌های بارزی در این زمینه وجود دارد که شاید مشخص‌ترین آن‌ها به انسان‌شناسی تصویری، انسان‌شناسی موسیقی و انسان‌شناسی معماری مربوط شود. در نخستین مثال فیلم و عکس اتنوگرافیک اصولاً خود را کاملاً مستقل شناخته و سال‌ها از زمانی که حتی مطرح‌ترین نام در این زمینه یعنی ژان روش معتقد بود که این شاخه باید در خدمت تحلیل انسان‌شناختی قرار بگیرد، می‌گذرد. امروز این فیلم­سازان که لزوماً نیازی حتی بدان نمی‌بینند که از نام انسان‌شناس برای خود استفاده کنند، بیان سینمایی یا مستند را به بیانی کامل بدل کرده‌اند که نیازی به توضیح اضافی و تحلیل  تصاویر ارائه شده نمی‌بینند، زیرا بر آن است که در ترکیب و مونتاژ و تدوین انجام شده سخن خود را به زبان آورد و وظیفه تحلیل‌گرانه و توصیفی خود را به اجرا گذارد. در حوزه موسیقی، اتنوموزیکولوژی چندان تمایلی در خود نمی‌بیند که موسیقی‌شناسی را رها کند و خود را در چارچوب‌های انسان‌شناسی هنر تعریف کند. هر چند اتنوموزیکولوگ‌ها هر چه بیش‌تر بدان تمایل دارند که پدیده صدا را از پدیده هارمونی جدا کنند و هر نوع صدایی را به گونه­‌ای نوعی موسیقی بپندارند که در حوزه تحلیلی آن‌ها قرار می‌گیرد، اما لزوماً هر نوع صدایی را صدای هنری نمی­‌دانند که بتوان با آن به مثابه شیئی ‌زیباشناسانه برخورد کرد. انسان‌شناسان فضا نیز هر چند به زیباشناسی و نشانه‌شناسی اهمیت بسیار زیادی می­‌دهند، هنوز بر آن هستند که مسئله عمده آن‌ها به پیروی از هانری لوفبور، چگونگی تولید و بازتولید اجتماعی فضاست و نه ارزش­‌گذاری و داوری درباره فضای تولید شده به مثابه یک شیء هنری حتی با رویکردی کارکردی. در نظریه­‌های ادبی نیز انسان‌شناسی ادبیات به پیروی از اندیشمندانی چون بوردیو و همچنین نظریه‌های ارتباطی در پی دستیابی به روابط درون‌متنی و برون‌متنی است و از مفهوم زیبایی‌شناختی هنر فراتر می­‌رود. در نتیجه، نباید چندان شگفت‌زده شد که انسان‌شناسان هنر بیش‌تر خود را در اشیاء هنری به مفهوم اشیاء تجسمی محصور کرده­‌اند که این مشکل را در بر دارد که بار دیگر آن‌ها را به سوی موزه‌نگاری و موزه‌شناسی پیش می­‌برد، به خصوص که بالاترین بودجه‌های تحقیقاتی در این زمینه به وسیله موزه­‌هایی ارائه می­‌شود که بیش‌تر دغدغه «تماشایی کردن» هر چه بیش‌تر موزه خود را دارند و بنابراین به نحو متناقضی گرایش‌های «بیگانه‌گرایانه» را نسبت به هنر غیر اروپایی افزایش می­‌دهند و آن را از هنر به معنای هنر متعالی که خود آن را تعریف کرده‌اند، جدا می­‌کنند. در این مفهوم افتتاح اخیر موزه ویژه­ای در پاریس (موزه  که دو برانلی ) را می­‌توان به صورت‌های متفاوتی ارزیابی کرد: آیا جدا کردن اشیاء مردمان موسوم به «بدوی» در یک موزه خاص از اشیاء تمدن‌های غربی و شرقی که همراه با یکدیگر در موزه دیگری جمع شده‌اند (موزه لوور) گویای به رسمیت شناختن متأخر اما دوباره­‌ای بر تقسیم‌بندی قرن نوزدهمی درباره هنر نیست؟ برای پاسخ به این پرسش می­‌توانیم تا اندازه‌ای به تاریخ  شکل‌گیری نظریه­‌ها بازگردیم.

/