نظریه‌های بدن (بخش سی و چهار): گذار به قرن بیستم/ ناصر فکوهی با همکاری بهنام پاشایی

مرزهای بین جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی بدن، ظریف و مبهم است تا جایی که برخی این مرزها را نمی‌پذیرند. برای مثال در سنت فرانسویِ جامعه‌شناسی، انسان‌شناسی نیز گونه‌ای از جامعه‌شناسی به شمار می‌رود. نویسنده‌ای چون داوید لوبروتون[۱] یک پروژۀ انسان‌شناسی انجام می‌دهد اما نام کتاب او از حوزۀ جامعه‌شناسی است و چنین کاری در تاریخ انسان‌شناسی و جامعه‌شناسی بی‌سابقه نبوده است. با این وجود می‌توان مرزهایی را ترسیم کرد که انسان‌شناسی و جامعه‌شناسی بدن را از یکدیگر تفکیک کند و این امر بستگی به این دارد که تا چه اندازه بدن را یک امر تعمیم‌یافته یا یک امر فردی به حساب آوریم. البته امر فردی نه در مفهوم روانشناختی بلکه خاص بودن آن مورد توجه است. یک بدن می‌تواند تجربۀ زیستی خاص و سرنوشت روانشناختی داشته باشد چیزی که سوژۀ روانشناختی را می‌سازد. برای مثال در تروما، بدن در موقعیت روانی-جسمانی خاصی قرار می‌گیرد. اما نوع دیگری از خاص بودن ِ بدن وجود دارد، مثل خاص بودن ِمفهوم بدن در فرهنگ‌های مختلف که روانشناختی نیست. اکثریت افراد حاضر در فرهنگ‌های مختلف، مثل فرهنگ ایرانی، آمریکایی، اروپایی، آفریقایی و غیره، نگاه واحدی به بدن ندارند و رابطۀ یکسانی با آن برقرار نمی‌کنند. در کشوری مثل ایران بنابر ناحیه و موقعیت زیستی، افراد تجربۀ یکسانی ندارند و در رفتارهای بدنی و حرکات کالبدی یکسان عمل نمی‌کنند. برای یک فرهنگ‌شناس بسیار مهم است که با دقت به حرکات بدنی افراد، به شناسایی تجربۀ زیستی آن‌ها بپردازد و بفهمد که به کدام فرهنگ محلی تعلق دارند مگر اینکه فردی عامدانه فرهنگ محلی را در خود از بین برده باشد. برای مثال در ایران؛ کسی که اهل جنوب کشور است گونه‌ای از حرکات بدنی دارد و نوعی از رابطه را با دیگران ایجاد می‌کند که بطور کامل متفاوت با مناطق دیگر ایران است. این اشاره‌ای است به مفهوم خاص بودن ِ بدن و استفاده‌ای که از آن شود که انسان‌شناسی نیز اغلب به این موضوع می‌پردازد. در حالی که جامعه‌شناسی بیشتر به سمت اشکال جهان شمول‌تر حرکت می‌کند و در آن بدن به یک امر عمومی و ساختی که به صورت اجتماعی به وجود آمده است، تبدیل می‌شود. بنابراین شاخصی در اینجا وجود دارد و آن میزان قابلیت تعمیم یافتن مفهوم بدن است. هر چقدر که این میزان در یک نظام اجتماعی بیشتر باشد به موقعیت جامعه‌شناختی نزدیک می‌شویم و هر چقدر این تعمیم یافتگی کمتر باشد به موقعیت انسان‌شناختی می‌رسیم که بعد از آن یک موقعیت روانشناختی قرار دارد. در واقع این گسترۀ بین بدن خاص و بدن عام است که انسان‌شناسی بدن را به جامعه‌شناسی بدن پیوند می‌دهد. جامعه‌شناسی نظری رشته‌ای مدرن و متفاوت با آن چیزی است که به علم اجتماع، شناخت و اندیشۀ اجتماعی معروف است. در نوشته‌های باستانی؛ مثل آثار افلاطون، ارسطو و … به مسائل و روابط اجتماعی، گروه‌های اجتماعی پیران و جوانان پرداخته شده است اما جامعه‌شناسی محسوب نمی‌شوند چون به مفهوم جامعه اشاره‌ای ندارند. جامعه مفهومی مدرن است که بعد از انقلاب صنعتی به وجود آمده است. برآمدن انقلاب صنعتی است که جامعه را به وجود آورده و به گفتۀ  فردینان تونیس  جامعه‌شناس آلمانی[۲] ، گذاری از فرم اجتماع(Gemeinschaft) به جامعه(Gesellschaft) صورت گرفته است. منظور از اجتماع جماعتی است که در نظام پیش‌شهری وجود دارد و مهم‌ترین شکل آن جماعت خویشاوندی است. برای مثال در روستا جماعت هنوز به شکل خویشاوندی است و همین نسبت آن را برمی‌سازد، در حالی که در شهر دیگر جماعت پیش‌شهری وجود ندارد. البته اینگونه نیست که در شهر گروه خویشاوندی وجود نداشته باشد اما به دلایل زیادی پراکندگی در آن وجود دارد. خانواده از هم جدا شده، افراد در نقاط دور از یکدیگر زندگی می‌کنند و روابط آنها با همدیگر محدود و کمتر و برعکس گروهی از روابط آن‌ها با خانواده‌های دیگر بیشتر می‌شود. بنابراین در شهرنشینی است که جماعت‌های جدیدی تشکیل و به جماعت‌های شهری تبدیل می‌شوند که به وجود آورندۀ جامعه هستند. برای مثال در شهر افراد به فرم‌های جماعتی مدرنی چون دانشجو، کارکنان ادارات یا اعضای یک حزب سیاسی تبدیل می‌شوند. چنین مقوله‌هایی در نظام غیرشهری و در نظام‌های جماعتی وجود ندارد. بنابراین جامعه تنها بر اساس کمیت به وجود نمی‌آید. در یک جامعه نسبت به روستا با نظام خویشاوندی بزرگتری روبرو هستیم اما تنها کمیت نیست که جامعه را به وجود می‌آورد و تفاوت‌ها، قشربندی‌ها، شباهت‌های جدید و سبک‌های زندگی تازه‌‌ است که آن را شکل می‌دهد. از نظر تونیس اگر تبدیل اجتماع به جامعه به هر دلیلی به خطر بیفتد با خطر فروپاشی اجتماعی روبرو خواهیم شد. در کشور ایران این خطر وجود دارد چون به دلایل مختلف توهم‌هایی بر این پایه شکل یافته‌اند که در شهر می‌توان همانگونه زیست آنگونه که در روستا امکان دارد.  این یک توهم خطرناک در شهر است چرا که اساس شهر و جامعه بر مبنای تفاوت و اختلاف در سبک زندگی که جامعه‌شناسان به آن غریبگی یا ناشناسی می‌گویند، شکل گرفته است. افراد در شهر احساس آزادی می‌کنند چون تنها به یک جماعت خاص تعلق ندارند. در عین حال برخلاف روایت‌هایی که از شکل‌گیری جامعه در انقلاب صنعتی و قرن نوزدهم وجود دارد، واقعیت این است که بر اساس مطالعات تاریخی، به وجود آمدن شهر و جامعه در ابتدا یک نوع فروپاشی و سقوط در سطح زندگی است. اندیشه‌های مهم در این زمینه مارکس و انگلس هستند که بیشتر از آنکه جامعه‌شناس باشند اندیشمندانی سیاسی به حساب می‌آیند. کارل مارکس که در فاصلۀ سال‌های ۱۸۱۸ تا ۱۸۸۳ می‌زیست و فردریش انگلس که از ۱۸۲۰ تا ۱۸۸۵ زندگی می‌کرد، هر دو بنیانگذاران اندیشه‌ای هستند که در قرن‌های بعدی عنوان مارکسیست[۳] به خود می‌گیرد. اندیشۀ آن‌ها، همانطور که در کتاب «مانیفست حزب کمونیست» در سال ۱۸۴۸ اعلام کرده‌اند، یک اندیشۀ انقلابی است. یعنی فروپاشی جامعۀ صنعتی به سود یک نظام آرمان‌شهری(utopia) به گفته خودشان «علمی»؛ که البته از نظر آن‌ها اینگونه نبود، و به آن پروژۀ اجتماعی سوسیالیست و کمونیست[۴] می‌گویند.  اما آنچه این اندیشه را با مفهوم بدن پیوند می‌دهد بر اساس کتابی کلاسیک به نام «وضعیت طبقۀ کارگر در انگلستان» است که در زمینۀ شهرسازی نگاشته شده و در آن مفهوم بدن اهمیت می‌یابد. این کتاب را انگلس در نیمۀ قرن نوزده، در توصیف کشور انگلستان و وضعیت طبقۀ کارگر نوشته و در آن وضعیت زندگی آدم‌ها، بهداشت، مسکن، روابطشان با یکدیگر و فضاهایی که در آن زندگی می‌کنند را شرح داده، و می‌توان گفت که از نخستین کتاب‌هایی است که در حوزۀ مردم‌نگاری جدید[۵] تحریر شده است. در این کتاب برخلاف گفتمان مارکسیستی که شکلی کلی‌گرا به خود می‌گیرد و از دسته‌بندی‌های بزرگ استثمار صحبت می‌کند، با نوعی از توصیف موقعیت بدنی مواجه هستیم که بسیار محسوس است. اینکه چطور این بدن‌ها رنج می‌برند و در موقعیت‌های محدود و تحمل‌ناپذیر زندگی می‌کنند، یک توصیف قوم‌نگارانه است و با رویکرد «مانیفست حزب کمونیست» و به خصوص با آنچه که در کتاب «سرمایه» با آن مواجه‌ایم، بطور کامل متفاوت است. بنابراین آغازی است برای جامعه‌شناسی بدن و اینکه چطور می‌توان بدن را در سطح جامعه بررسی کرد. یعنی پدیده‌ای به نام طبقۀ کارگر و بدن کارگر وجود دارد و در کنار آن  یک بدن بورژوا و اشرافی با امتیازات مادی، که دامنۀ کنش متفاوتی با یکدیگر و در سطح بدن‌های موجود در جامعه دارند. این کتاب بیشتر بر روی مسئلۀ مسکن متمرکز است و نقطۀ آغازی است برای رسیدن به صورتی از تحلیل‌های اجتماعی. بعد از انگلس،  البته به صورت همزمان اما بدون اینکه رابطه‌ای با هم داشته باشند، گئورگ زیمل[۶] است که در سال ۱۹۰۸ رساله‌ای در باب جامعه‌شناسی حس‌ها می‌نویسد. زیمل از سال ۱۸۵۸ تا  ۱۹۱۸زندگی می‌کرد و تقریبا از لحاظ تاریخی به مارکسیسم نزدیک است اما رابطه‌ای با آن ندارد. مارکسیست یک نظام حاشیه‌ای نسبت به بدنۀ اصلی است و کار زیمل به صورت مستقیم ربطی به کار انگلس در وضعیت طبقۀ کارگر ندارد. شاید زیمل اولین شخصی است که در دوران مدرن موضوعی را مطرح کرده که امروزه به یک شاخۀ بزرگ تبدیل شده و انسان‌شناسی و جامعه‌شناسی حسی را به وجود آورده است. وی یکی از نوابغ جامعه‌شناختی است که ارزش  و تاثیر اندیشه‌اش بعد از نیمۀ دوم قرن بیستم بیشترشناخته می‌شود. در اندیشۀ او روابط اجتماعیِ نظام‌های حسی از یک فرهنگ به فرهنگ دیگر، از یک گروه به گروه دیگر و از یک نسل به نسل دیگر متفاوت است. این نظام‌ها پدیده‌ها را یکسان حس و لمس نمی‌کنند و به یک شیوه نمی‌بینند. این مسئله به نوعی در تقابل با بررسی زیست‌شناختی قرار می‌گیرد. یعنی در مقابل اندیشۀ زیست‌شناختی که در آن فرض بر این است که اگر دو نفر یک چیز را مشاهده می‌کنند تفاوت در ابژۀ مورد مشاهده نیست و این تفاوت در تفسیر وجود دارد. در حالی که در نظر زیمل این دو فرد در اصل یک چیز را نمی‌بینند. باید یادآوری کرد که روسو نیز این مسئله را مطرح کرده بود اما او نمی‌توانست آن را همانند زیمل تحلیل کند چرا که شناخت  از نظام‌های حسی در قرن هجدهم نیازمند تغییر و گسترش بود. این نکتۀ مهمی است که فرد کارگر و بورژوا نگاه یکسانی به شهر ندارند آن را به یک شیوه تجربه نمی‌کنند. برای مثال زیبایی و تفریح برای یک کارگر معنی را دارد که برای یک بورژوا اینگونه نیست. برای فرد جوان زیبایی آن چیزی نیست که برای یک فرد پیر است و  در یک موقعیت اقلیمی یا جغرافیایی زیبایی آن معنی را نمی‌دهد که در فرهنگ و جغرافیای دیگر دارد. امروزه در همۀ حوزه‌ها این اندیشه را بهتر می‌توان دید و درک کرد. برای مثال یک شهر دریایی زیباشناسی دارد که بطور کامل با حس زیباشناختی یک شهر کوهستانی متفاوت است و یک محلۀ بورژواز نوعی از زیباشناسی را دارد که با محله کارگری متفاوت است. بنابراین وقتی این اصل پذیرفته می‌شود باید بر اساس آن روشی وضع شود که بتواند جامعه را در این تفاوت‌های حسی تعریف کند. از طرفی نکتۀ مهم دیگر در اندیشۀ زیمل مسئلۀ برتری حس دیداری بر سایر حس‌ها در شناخت شهری است. نکتۀ مهمی که در ادامۀ انسان‌شناسان بسیاری بر روی آن کار کرده‌اند؛ اینکه آیا بین حس‌های مختلف یک سلسله‌مراتب زیستی وجود دارد و حسی نسبت به حس‌های دیگر برتر است؟. مطالعات جدید و رفتارشناسی نوین این مسئله را نشان نمی‌دهند. در برخی موجودات بعضی از حس‌ها از بعضی دیگر قوی‌ترند و در برخی دیگر این صورت متفاوت است. این مسئله علاوه بر موقعیت‌های زیستی می‌تواند با موقعیت‌های فرهنگی مرتبط باشد. به نظر زیمل شهر قبل از هر چیز یک موقعیت دیداری است. البته باید دقت کرد که این اندیشه در گذر زمان بالضروره تایید نشده و نقدهایی بر آن وارد شده است. برای مثال نظریه‌پردازان جدید، شهر و معماری را بیشتر در نظام لمسی تعریف می‌کنند اما از نظر زیمل شهر قبل از هر چیز در یک موقعیت دیداری تعریف می‌شود. خیابان موقعیتی است که قبل از هر چیز باید آن را دید. بدین‌گونه ه زیمل از مقایسۀ نظام دیداری با نظام‌های حسی دیگر جامعه‌شناسی خود را بسط می‌دهد. از نظر وی در موقعیت شهری حس دیداری غلبۀ خود را به تدریج شروع می‌کند و حسهای دیگر به نفع حس دیداری تقلیل می‌یابند. این ایده با تحولات فناوری در قرن بیستم  که حس دیداری را به عنوان حس غالب تبدیل می‌کند تناسب دارد چرا که اغلب روابط ما بر اساس نظام دیداری تعریف می‌شود. برای مثال مهمترین رابطه‌ در ابتدای قرن بیست و یکم رابطه‌ای است که با صفحۀ مانیتور برقرار می‌کنیم. بعد از این نظام دیداری است که نظام شنیداری و نظام‌های دیگر نقش دارند و این مسئله می‌تواند به صورتی درآید که گروهی از حس‌ها به صورت نامحسوس عمل کنند. در جوامع مدرن حس بویایی یا تقویت می‌شود  یا خنثی شده و از بین می‌رود. در شهر راهبردی وجود دارد که به صورت مشخص و شاید مبالغه‌آمیز، سعی بر آن دارد که بو را از بین ببرد چرا که بو عاملی است که تفاوت‌ها را آشکار می‌کند و در عین حال مدیریت آن نیز دشوار است. بنابراین تمایل برای از بین بردن بو در بدن تنها یک امر بهداشتی نیست. برای بسیاری بدیهی به نظر می‌آید که در فضای عمومی بویی وجود نداشته باشد و وقتی وارد فضای بو‌دار می‌شوند به نظرشان غیرطبیعی می‌رسد. در حالی که واقعیت قضیه این است که اگر فضایی بو نداشته باشد غیرطبیعی است. در کشورهای آسیای جنوب شرقی به دلیل استفادۀ زیاد از ادویه‌جات، خیابان‌ها و فضاهای عمومی آکنده از بو هستند. در شهر راهبردها و شیوه‌هایی در معماری و شهرسازیِ بو وجود دارد. مثل ایجاد یک بو در محله‌های خاصی از طریق کاشتن گیاهان یا به وجود آوردن فضاهای سبز و روابط خاصی که در فضا ایجاد می‌کنند. روابط حسی در شهر که بنیان آن را زیمل بنا نهاده است به ما این امکان را می‌دهد که از طریق تحلیل دلایل آنها بتوان به تحلیل موقعیت اجتماعی رسید. اینکه چرا یک محله از محلۀ دیگر از نظر حسی متفاوت است، چطور گروه‌های اجتماعی از طریق تفاوت‌های حسی با یکدیگر وارد تعامل می‌شوند، چطور از همدیگر فاصله می‌گیرند و بین یکدیگر مرز می‌کشند و چطور این روابط متفاوت را وارد نظام‌های شهری می‌کنند. یک فرد بنابراین اینکه به کدام نقطه از شهر یا کدام موقعیت اجتماعی تعلق دارد و از چه تجربۀ زیستی بیرون آمده است، نمی‌تواند در هر جایی احساس راحتی و امنیت کند. در واقع ایجاد رابطه با شهر یک موقعیت اجتماعی است. اندیشه‌ای که نطفه‌ی آن در تفکر زیمل بسته شده و  پیر بوردیو آن را بسط و گسترش داده است. بوردیو علایق و سلیقه‌های تمام حوزه‌ها را به صورت راهبردهایی مطرح می‌کند که در سطح بدن خود را نشان می‌دهند و افراد را به صورت اجتماعی تعریف کرده و می‌سازند.

 

 

 

نظریه‌های بدن/ بخش سی‌ و چهارم/ گذار به قرن بیستم/ دی ماه ۱۳۹۷/ درسگفتار ناصر فکوهی/ آماده‌سازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: بهنام پاشایی _ اردیبهشت ۱۴۰۴

 

 

 

پانویس‌ها به نقل از ویکی‌پدیای فارسی , انگلیسی

 

 

[۱] داوید لوبروتون (متولد ۲۶ اکتبر ۱۹۵۳ در لومان در سارت) استاد دانشگاه استراسبورگ، عضو موسسه دانشگاهی فرانسه و محقق آزمایشگاه دینامیک اروپا است. او یک انسان‌شناس و جامعه‌شناس فرانسوی است که متخصص بازنمایی‌ها و مخاطرات بدن انسان است و به ویژه با تحلیل رفتارهای پرخطر به مطالعه آن پرداخته است.

 

[۲] فردیناند تونیس (آلمانی: Ferdinand Tönnies؛ زادهٔ ۲۶ ژوئیهٔ ۱۸۵۵ – درگذشتهٔ ۹ آوریل ۱۹۳۶) فیلسوف و جامعه‌شناس اهل آلمان بود. ونیس را می‌توانستیم امروز پدر جامعه‌شناسی نوین بدانیم اگر هم‌روزگار بزرگانی چون ماکس وبر و دورکیم نبود. کار ماندگار او در جامعه‌شناسی، توضیح و بازشناسی تفاوت میان اجتماع و جامعه یا گمنشافت و گزلشافت، (Gemeinschaft) و (Gesellschaft) است.

 

[۳] مارکسیسم (به انگلیسی: Marxism) مکتبی سیاسی و اجتماعی است که توسط کارل مارکس، جامعه‌شناس، فیلسوف و انقلابی آلمانی، در اواخر قرن نوزدهم ساخته شد. فردریش انگلس نیز از شکل‌دهندگان مهم به اندیشه مارکسیسم بوده‌است و مارکسیست‌ها با اصول کلی اندیشه او نیز موافق هستند. مطالعات مارکسیستی، عبارت‌اند از: فلسفه مارکسیستی، اقتصاد سیاسی و سوسیالیسم علمی. اساس نظریه مارکس: مارکسیسم، آن طور که در «مانیفست کمونیست» (نوشته مارکس و انگلس) بیان شده‌است، بر این باور استوار است که تاریخ جوامع، تاکنون، تاریخ مبارزه طبقاتی بوده‌است و در دنیای حاضر، دو طبقهٔ بورژوازی و پرولتاریا وجود دارند و کشمکش‌های این دو، تاریخ را رقم خواهد زد.

 

[۴] سوسیالیسم (به فرانسوی: Socialisme) که در فارسی جامعه‌خواهی یا جامعه‌گرایی نیز خوانده می‌شود، اندیشه‌ای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است که هدف آن ایجاد نظم اجتماعی و اقتصادی مبتنی بر برابری است، به معنای آن که تمامی قشرها و طبقات جامعه سهمی برابر و هم‌اندازه در سود همگانی داشته باشند

کمونیسم (به فرانسوی: communisme) یا مرام اشتراکی، یک ایدئولوژی و جنبش فلسفی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است که هدف نهایی آن ایجاد یک جامعه کمونیستی است؛ جامعه‌ای که در آن مالکیت خصوصی بر ابزار تولید لغو شده و طبقات اجتماعی، پول و دولت وجود ندارد.

[۵] قوم‌نگاری یا اِتنوگرافی (به انگلیسی: Ethnography) به مطالعه نظام‌مند مردم و فرهنگ‌ها گفته می‌شود. طراحی آن به صورتی است که پژوهشگر در آن پدیده فرهنگی را در جامعه از زاویه دید موضوع مطالعه بررسی می‌کند. قوم‌نگاری ابزاری است که فرهنگ یک گروه را به صورت مکتوب و مصور بازنمایی می‌کند؛ بنابراین بسته به اینکه به عنوان یک مورد قابل شمارش یا اسم از آن یاد شود این عبارت معنای متفاوتی خواهد یافت. نتیجه یک مطالعه میدانی یا گزارش یک مورد نمایانگر دانش و نظام معنایی در زندگی یک گروه فرهنگی است.

[۶] گئورگ زیمل (آلمانی: Georg Simmel؛ (۱ مارس ۱۸۵۸–۲۸ سپتامبر ۱۹۱۸)، جامعه‌شناس آلمانی با گرایش نوکانتی است که از پیش‌گامان جامعه‌شناسی به‌شمار می‌رود. وی بنیانگذار مکتب جامعه‌شناسی صوری (فرمیک/دیسه‌ای) بوده و باورمند است باید امور اجتماعی را جدای از محتوا بررسی کرد و به فرم‌های (دیسه‌های) امور اجتماعی اهمیت می‌دهد