نظریههای بدن/ بخش سی و پنجم/ گذار به قرن بیستم/ دی ماه ۱۳۹۷/ درسگفتار ناصر فکوهی/ آمادهسازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: بهنام پاشایی _ اردیبهشت ۱۴۰۴
پیش از شروع به پرسشی از جلسۀ پیشین پاسخ خواهیم داد.
پرسش: قضاوت زیمل در مورد حس دیداری چیست؟
گئورگ زیمل در مورد برتری امر دیداری در شهر وارد قضاوت یا داوری نمیشود. کار او بیشترمشاهدۀ یک وضعیت و تحلیل آن است. فرآیندی که فردینان تونیس (Ferdinand Tönnies) جامعهشناس آلمانی هم به آن اشاره دارد. در جدا شدن از جماعت و وارد شدن به جامعه، گروههایی در کنار همدیگر قرار میگیرند که روابط حسی محدودتری با یکدیگر دارند. یکی از این حواس در گروههای ناشناس، حس دیداری است. در حقیقت ناشناسی خود را در فاصله تعریف میکند. آدمهایی که نمیتوانند به همدیگر نزدیک شوند، همواره از یک فاصلهای همدیگر را میبینند. دیدن این امکان را فراهم میکند که بدون نشانههای شنیداری یا کلامی بتوانیم با کسی دیگر ارتباط برقرار کنیم. امّا باید دقت کرد که امروزه از امر دیداری یک ذهنیت پیچیده و ناخودآگاه وجود دارد. برای مثال نمای بسته و نمای دور در سینما یکسان نیستند. وقتی دوربین بر روی یک صورت متمرکز میشود و آن را از فاصلۀ بسیار نزدیک نشان میدهد، با حالتی که آن را با دهها متر فاصله قابل دیدن میکند، یکسان نیست. با در نظر گرفتن اندیشۀ توماس در مورد اجتماع و جامعه، در موقعیت اجتماع است که میتوانیم به کسی نزدیک شویم و او را در یک نمای بسته ببینیم در صورتی که در وضعیت جامعه نمیتوان این اندازه به کسی نزدیک شد. در شهر همیشه یک فاصله وجود دارد و آن فاصله ناشناسی است. بنابراین در نظام شهری نمیتوان آنقدر به افراد نزدیک شد که بتوان خطوط چهرۀ او را شناسایی کرد و این بازشناسی بیشتر در فرم بدنی شکل میگیرد. برای مثال اولین چیز قابل فهم این است که با یک زن یا یک مرد، یک فرد مسن یا کودک مواجه هستیم. تمام این موارد نوعی از دستهبندی و تمییز در موقعیتهای ناشناس است که در آن با یک فرد خاص مواجه نیستیم. حال اگر همین دیدار در یک موقعیت روستایی اتفاق بیفتد این دستهبندی و بازشناسی به صورتی دیگر رخ میدهد. وقتی یک فرد روستایی فردی دیگر را میبیند، او را ابتدا در قالب مرد یا زن، پیر یا جوان مشاهده نمیکند بلکه تشخیص میدهد که فرد پسرعمه، دخترعمه یا همسایۀ اوست، یا یک بدن غریبه است. این غریبگی مشخصۀ پیشامدرن است در حالی که در مدرنیته همه به نوعی غریبهاند. غریبگی که یک موقعیت زیر سلطه قرار دارد. وقتی در روستا منظور از یک غریبه، یک بدن غریب است چون بقیۀ بدنها شناخته شدهاند امّا در شهر اصل بر این است که همه ناشناس و غریباند. اندیشۀ زیمل بر این اساس است و به همین دلیل نیز معتقد است که حس بینایی اهمیت بالایی در نظام شهری دارد چرا که با یک فاصله میتوان افراد را دید، طبقهبندی کرد و بر اساس آن رفتار اجتماعی مورد نظر را پیش گرفت.
متن اصلی
پیر بوردیو[۱] در مورد اهمیت بدن از منظر سبک زندگی اندیشیده است. از نظر بوردیو بدن نظامی در سبک و شیوۀ زندگی به وجود میآورد که آن را به یک مورد فرهنگی-زیستشناختی به نام عادتواره[۲] وصل میکند. عادتواره بخش بزرگی از بدن است که به صورت اجتماعی سازماندهی شده، ساختار یافته و از یک میراث فرهنگی و اجتماعی به وجود آمده است. هر یک از بدنهای ما حاصل یک موقعیت اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و نمادین هستند که آن را در داخل یک عادتواره قرار دادهاند. البته اصل واژۀ عادتواره از امیل دورکیم است ولی این بوردیو است که آن را برجسته میسازد. عادت فرم بسامدی است که بر اساس تکرار در بدن درونی میشود در صورتی که عادتواره ترکیبی است از تکرار و موقعیت زیستی و فرهنگی. بنابراین فرد در قالب عادت، رفتاری را به صورت ناخودآگاه انجام میدهد چون در ضرباهنگ زندگی به آن عادت کرده است. در مورد تفاوت بین عادت و عادتواره میتوان کنشی مثل سیگار کشیدن را در نظر گرفت. اگر سیگار کشیدن را به عنوان اعتیاد در نظر بگیریم شکل عادت به خود میگیرد اما اگر به صورت یک استراتژی در نظر آوریم فرم یک عادتواره را پیدا میکند. امروزه در قرن بیستویکم سیگار کشیدن در محیطهای دانشگاهی تقریبا ممنوع است اما اگر ۳۰ سال به عقب بازگردیم سیگار کشیدن یک عادتواره محسوب میشود. برای مثال در پاریس سالهای ۱۹۷۰ به کسی که ۴۰ سال سن داشت ولی عینکی نبود و ریش نداشت، کافه نمیرفت و روزنامه لوموند(Le Monde) نمیخواند و غیره مسخره به نظر میرسید که صفت روشنفکر اطلاق شود. امروزه نیز بدن روشنفکری در یک دستۀ مشخصی تعریف میشود با این تفاوت که معنای روشنفکر تغییر کرده و در طول این مدت به مفهوم کارشناس تغییر یافته است. از نظر بوردیو این روشها و رفتارهای بدنی؛ فرم نشستن، حرف زدن، راه رفتن و…، به خصوص زبان کالبدی و آن چیزی که موقعیت بدنی را از حالت خنثی در میآورد یا چیزی که به بدن اضافه میشود، همه در قالب عادتوارهها برقرار هستند. به عبارتی از موقعیت خنثی درآمدن یعنی اطلاق صفتی به یک شخص. برای مثال چاق یا لاغر، قد کوتاه یا قد بلند صفاتی هستند که فرد را به لحاظ اجتماعی میسازند و در عین حال خود فرد نیز خود را با آن میسازد. حال نگاه کنید به مفهوم ورزیدگی (یعنی هیکلی که شکل زیبا و متناسب داشته باشد) که بخشی از آن به صورت سالم بودن و بخشی به صورت یک نظام خیالی(fictive) ساخته میشود که در نظام اجتماعی جای میافتد. اما همین ورزیدگی به محض آنکه ابعاد بدن تغییر کند در یک دستۀ دیگری مثل زیباییِ اندام جا میگیرد و از لحاظ اجتماعی کسی که به زیبایی اندام میپردازد نمیتواند در دستۀ ورزیدهها جای داشته باشد. چرا این تضاد یا پارادوکس وجود دارد که یک شخص در ردۀ زیبایی اندام، نمیتواند یک نوازندۀ پیانو باشد؟ از نظر بوردیو شغل و گروههای حرفهای و اجتماعی در ذیل مفهوم ساخت اجتماعی قرار میگیرند. این ساخت هم توسط جامعه انجام میشود که بدن را میسازد و هم خود فرد در ایجاد آن نقش دارد. وقتی یک استاد دانشگاه میخواهد ورزش کند، ورزشی چون شنا یا گلف را انتخاب میکند اما یک کارگر چنین گزینههایی در اختیار ندارد. این بحث در ردههای مختلف و در مورد رابطۀ بین ذهن، بدن و واقعیت مطرح است. در اینجا مساله تنها یک رابطۀ زیستشناختی نیست بلکه مهم این است که یک بدن باید بدن دیگری را به رسمیت بپذیرد. در نتیجه بدنها استراتژیهایی را دنبال میکنند تا به چیزهایی که هستند یا میخواهند باشند، برسند. به این دلیل است که روشنفکران در دهۀ ۱۹۶۰ سیگار میکشیدند چرا که باید خودشان را به عنوان یک روشنفکر بازسازی میکردند، یا به عبارتی بهتر باید تصویر خودشان را به عنوان یک روشنفکر بازسازی میکردند. از طرفی تمام چیزهایی که به بدن اضافه میشوند، مثل لباس یا اشیا، جزئی از بدن و جزئی ازاستراتژیهای بدنی هستند که بدن فرد را از لحاظ اجتماعی میسازند و در بازسازی نظام اجتماعی در کلیت خود نقشی اساسی دارند. علت بازسازی نظام اجتماعی تنها روابط سلطه و خشونت اجتماعی (آنگونه که مارکس مطرح میکند) نیست، بلکه افراد در درون خویش است که خود را بازمیسازند. در سلطۀ زنها یا مردها، زنها همان نقشی را دارند که مردها دارا هستند. هر کسی نقش خود را بازی میکند، یعنی زن به عنوان یک زن خود را بازتولید میکند و مرد نیز به همین منوال. حتی به رغم اینکه آن مرد زنستیز نباشد و آن زن آمادۀ این نباشد که زیر سلطه رود، در رابطه خود را به صورت اجتماعی بازتولید میکنند. این بازسازی و بازتولید از خلال بدن صورت میگیرد و بخش زیادی از آن مربوط به این است که این بدن چه تجربۀ زیستی داشته است. حال اگر کسی بخواهد از این چرخۀ بازتولید خارج شود باید به صورت آگاهانه مکانیزم این چرخه را بشناسد. اگر جز این باشد قضاوت عمومی در همان مراحل پایین فرد را سرکوب کرده و در درون این چرخۀ بازتولید نگه میدارد. اما هر کسی توانایی شناخت این مکانیزم را ندارد چرا که فرد ندانسته و ناخودآگاه، پیوسته خود را در طبقه و گروه اجتماعی بازتولید میکند. او بدون شناخت نمیتواند خود را از این چرخه خارج کند چرا که این بدن خواه یا ناخواه بازتولید چیزی خواهد بود که از آن به وجود آمده است. از همین مدخل است که میتوان به اندیشۀ ادوارد هال راه یافت که متفاوت و بیشتر نزدیک به مباحث شهری و فضایی است. ادوارد هال[۳] انسانشناس آمریکایی متولد سال ۱۹۱۴ میلادی کتاب معروفی به نام «بُعد پنهان» دارد که در سال ۱۹۶۶ و در مورد مفهوم فاصله نگاشته شده است. در این کتاب مفهوم فاصله بدن را شامل میشود چون منظور از آن فاصلهی بدنها از هم و رابطهای است که آنها با یکدیگر برقرار میکنند. هال در تقسیمبندی خود، که شاخۀ بزرگی را در آنالیزها و گرافها ایجاد میکند، دو فاصله را مطرح میکند؛ فاصلۀ دور و فاصلۀ نزدیک بدنها. فاصلۀ دور اغلب بر محور ناشناسی و فاصلۀ نزدیک بر محور شناسا قرار دارد. هال در این دو بعد چهار ردۀ متفاوت را مطرح میکند که میتوان از غیرشخصیترین و ناشناسترین به سمت خصوصیترین و آشناترین حرکت کرد. غیرشخصیترین درجه فاصلهای است که به آن فاصلۀ عمومی میگوییم مثل فاصلۀ بین یک نفر با نفری دیگر یا یک گروه با گروهی دیگر. پس از آن فاصله اجتماعی است، یعنی فاصلهای که کمی نزدیکتر میشود امّا در آن گروهی از موانع، تابوها و ملاحظات وجود دارد که اجازه نمیدهد این فاصله از حد معینی بگذرد. بعد به یک فاصلۀ شخصی میرسیم، یعنی فاصلهای که دو بدن میتوانند بر روی همدیگر تاثیر بگذارند بدون اینکه مانع یا مرزی بین آنها برداشته شود. و بالاخره فاصلۀ صمیمی یعنی فاصلۀ تاثیرپذیری حسی مستقیم. هال برای هر کدام از این موارد مثالهای مشخصی میآورد و نشان میدهد که چطور این فواصل روابط اجتماعی را تنظیم میکنند. برای مثال صمیمیترین رابطه، رابطهای است که به آن رابطۀ تاکتیکی یا لمسی میگوییم که نزدیکترین نوع از جنس لامسه و بویایی است. مثل مادری که فرزندش را در آغوش میگیرد یا زوجی که همدیگر را بغل میکنند. پس از این رابطهای قرار دارد که در آن افراد آنقدر به هم نزدیک میشوند که بوی همدیگر را حس میکنند. رابطۀ خاصی که در سطح نزدیک، شکل لمسی مخصوصی به خود میگیرد و در سطح دور میتواند بین دو دوست برقرار باشد که با هم وارد روابط لمسی میشوند بدون اینکه طولانی شود. باید دقت کرد که در این رابطه دو بدن باید به یک نوع یکدیگر را درک کنند که در اغلب موارد وجود ندارد. از نظر هال این موارد در فرهنگهای مختلف متفاوت است امّا در یک فرهنگ هم یکسان نیست و هر اندازه بدنها از یکدیگر دور میشوند این مسئله نیز غیرشخصی میشود. در فرهنگهای غربی و به خصوص فرهنگ آمریکایی و در فاصلههای غیرشخصی یا فاصلههای دورِصمیمی، کمتر از اندازۀ یک دست نمیتوان به فردی نزدیک شد. ولی در فرهنگ عرب این فاصله کمتر از یک دست است و از این نزدیکتر فرد مقابل دچار وحشت میشود. نظر هال بر این است که این فاصلهها حاصل تجربیات زیستی و فرهنگی هستند که در طول مدت بسیار زیاد روابط اجتماعی را بنا نهادهاند. تمام این موارد در ذهن خودکار و مکانیکی میشوند و بدون اینکه فرد بداند ناخودآگاه آنها را رعایت میکند چرا که در غیر این صورت مشکل پیدا میشود. یکی از دلایل مختل شدن نظامها این است که این ضوابط از صورت ناخودآگاه خارج شده و افراد به روشهای مختلف آنها را اعمال میکنند. این فواصل تنها یک واسطۀ فیزیکی نیستند و حتی در شیوۀ حرف زدن و خطاب کردن هم وجود دارند، یعنی چیزی که در فرهنگ اجتماعی به آن آداب و معاشرت گفته میشود. هال در مسئلۀ بدن به نشانهگذاری و نشانهها هم میپردازد. یعنی بدن به خودی خود نظامهای فاصله را ایجاد نمیکند بلکه از طریق دیگری آن را موجب میشود که میتوان آنها را فاصلهگذاری غیرمستقیم نامید. او این مفهوم را تحت عنوان نشانهگذاری مطرح و به چند صورت تقسیم میکند. گروهی از این نشانهها نشانهگذاریهای جایگزین هستند. یعنی وقتی چیزی را جایگزین خودمان میکنیم بدن را به یک نشانه که در جای ما قرار میگیرد انتقال میدهیم. وقتی که از روی صندلی بلند میشویم و روزنامهای را که در حال خواندنش بودیم بر روی آن میگذاریم، در واقع روزنامه را جایگزین بدن خود میکنیم. فرم دیگر فاصلهگذاری غیرمستقیم، نشانهگذاریِ فاصلهگذار است. نظام حسی در پوست بدن این فاصله را ایجاد میکند و هرکجا رابطۀ تماسی اتفاق بیفتد فرد خود را کنار میکشد. در واقع فاصلۀ بدنی با بدن دیگر از طریق یک نشانه جدا میشود. برای مثال دستۀ صندلیِ بین دو فرد در هواپیما، آنها را از یکدیگر جدا و وادارشان میکند که از همدیگر فاصلهای بگیرند تا تماس بدنی اتفاق نیفتد. نمونۀ دیگر نشانهگذاری امضایی یا هویتگذار است. مثل وقتی که یک فرد چیزی را که به بدنش تعلق دارد نشانه میگذارد تا کس دیگری نتواند از آن استفاده کند. فرم رایج این قضیه زمانی است که فردی نامش را بر روی یک شیء حک میکند. وقتی نامی بر روی یک شیء است به صورت غیرمستقیم به بدن فردی میچسبد که نام او را حمل میکند. این یک نوع نظام ذهنی است که با نشانه زدن بر روی شیء رابطهاش را با بدن حفظ میکند. در مورد نظام اجتماعی، نشانهگذاریها بسیار اهمیت دارند چرا که بر اساس آنها حرکات بدنی رخ میدهد. اگر تفسیرپذیری این نشانهگذاریها در جداسازی بدنها از بین برود، معناداری آنها نیز منحل و جامعه دچار اغتشاش میشود و همۀ زیرمجموعههای آن به هم میریزند. برای مثال فاصلهای که افراد در آن همدیگر را «تو» یا «شما» خطاب میکنند به مثابه فاصلۀ اشرافی تعبیر میشود که نباید وجود داشته باشد چون باعث یک رابطۀ سلطه میشود. در حالی که یک رابطۀ منطقی است که باید بین افراد وجود داشته باشد. تمام این روابطی که هال مطرح میکند، مثل فاصلههای دور و نزدیک، اگر از موقعیت خود خارج شوند به یک موقعیت مخرب تبدیل میشوند. وقتی کسی که حق ندارد وارد تماس لمسی شود، در صورت انجام تخطی تلقی میشود. همانطور که در جلسات پیشین به آن اشاره کردهایم این تخطی در اندیشۀ مری داگلاس به نوعی توهین و زیر پا گذاشتن مرز اطلاق میشود که میتواند به تنش اجتماعی منجر گردد.
پانویسها به نقل از ویکیپدیای فارسی و انگلیسی
[۱] پیر بوردیو (به فرانسوی: Pierre Bourdieu) (اوت ۱۹۳۰–۲۳ ژانویه ۲۰۰۲)، جامعهشناس و مردمشناس سرشناس فرانسوی بود که عمدتاً به مسائلی نظیر سازوکارهای قدرت و انواع شیوههای انتقال قدرت در جامعه در درون و بین نسلهای مختلف میپرداخت. او برخلاف سنت ایدئالیست اروپای غربی بر واقعیت جسمانی زندگی اجتماعی و نقش عمل در سازوکارهای جامعه تأکید داشت.
[۲] عادتواره (به انگلیسی: habitus)؛ در جامعهشناسی، شامل عادتها، آمادگیها، مهارتها و تمایلهای اجتماعی است. این روشی است که افراد از جهان اجتماعی اطراف خود درک میکنند و به آن واکنش نشان میدهند. پییر بوردیو باور داشت که عادتواره مشتمل است بر سلوک بدنی (تمایل به استفاده و نگاه داشتن بدن به حالتی خاص، مانند طرز ایستادن و انجام حرکات خاص و حمل بدن) و عادات انتزاعیتر ذهنی و الگوهای ادراک و طبقهبندی، فهم تام، احساس و کنش.
[۳] ادوارد توئیچل هال جونیور(Edward Twitchell Hall Jr) یک انسان شناس آمریکایی و محقق بین فرهنگی بود. او به خاطر توسعه مفهوم پروکسمیک و کاوش در انسجام فرهنگی و اجتماعی، و توصیف نحوه رفتار و واکنش مردم در انواع مختلف فضای شخصی فرهنگی تعریف شده، شهرت دارد.