در این بخش به نظریههایی خواهیم پرداخت که جنس-جنسیتی(sex-gender theories) نام دارند و به مفهوم واقعیت جنسی و جنسیتی میپردازند. واژۀ جنس و جنسیت (sex و gender) دو مفهوم متفاوت را در خود دارند. اغلب مفهوم جنس موقعیت زیستشناختی است که فرد در آن زاده میشود، یعنی زن یا مرد بودن، و در این موقعیتِ بیولوژیک کارکرد تولیدمثلی نیز جا میگیرد. زن بودن بخشی از کارکرد زیستشناختی تولیدمثل و مرد بودن بخش دیگری از این کارکرد است. اینکه چگونه مسئلۀ تولید مثل با رابطۀ جنسی انطباق پیدا کرده و از آن جدا شده، و این جدایی از چه زمانی صورت گرفته، مباحثی است که در مفهوم سکس مطرح میشود. واژۀ سکس را میتوان در زبان فارسی هم به جنس و هم به رابطۀ جنسی ترجمه کرد. روابط جنسی به طور مشخص به میانکنشِ جنسی گفته میشود که در شکل متعارف میانکنشِ جنسیِ دگرجنسگرایی (Heterosexuality) یعنی رابطۀ غیرهمجنس است. البته با مطرح شدن نظریههای متاخری چون اندیشههای جودیت باتلر، لوس ایریگاره، الیزابت بدنتر، ژیل دولوز و فلیکس گاتاری، این شکل روابط به زیر سوال رفته است. واژۀ سکسوالیته را به صورت رابطۀ جنسی ترجمه میکنیم اما برخی اوقات به صورت لاتین نیز میآید چون روابط جنسی میتوانند باری داشته باشند که در فرهنگ ایرانی از معنای مورد نظ را دور است چون مجموعی از معانی را شامل میشود. از طرفی دیگر با مفهوم جنسیت (gender) مواجهیم؛ یعنی موقعیت زیستشناختی که تحقق یافته و به یک موقعیت زیستشناختی_فرهنگی تبدیل شده است. بنابراین زن یا مرد بودگی موقعیتهایی هستند که از لحاظ فرهنگی ساخته میشوند. با توجه به نظریات مختلف، فرم ابتدایی این تعریف این است که؛ هر کسی که در کالبد یک زن به دنیا میآید، زن میشود و این صورت در مورد مرد نیز صادق است. بنابراین در اینجا جنس و جنسیت یک چیز میشوند که البته امروزه مورد پذیرش نیست جز در نگاه کسانی که دیدگاه اخلاقی یا سنتی دارند. کسی که در کالبد یک زن به دنیا میآید به ضرورت به یک زن تبدیل نمیشود و زن بودن یک موقعیت یکسانِ موردِ اجماع نیست همانطور که مرد بودن موقعیت یکسانی نیست. در تفکر سنتی زن بودن و مرد بودن امری در ذات پنداشته میشود و این ذاتی بودن به بدن زنانه یا مردانه برمیگردد. یعنی چنین نتیجه گرفته میشود که اگر کسی در قالب زیستشناختی یک زن به دنیا بیاید امَا تبدیل به زن نشود، یا مردی که در قالب زیستشناختی به صورت مرد به دنیا بیاید و تبدیل به مرد نشود، با یک انحراف و بیماری، به عبارتی با شکلی از تخطّی(transgression) مواجه میشویم. اما نظریهپردازان مدرن و پسامدرن تلقیهای دیگری از این موضوع دارند. امروزه به طور گستردهای مفهوم جنس از جنسیت جدا است و این دو یک چیز تلقی نمیشوند. یعنی سکس یا جنس یک موقعیت زیستشناختی است که فرد در آن به دنیا میآید در حالی که جنسیت یک موقعیت زیستی-اجتماعی(Sociobiology) است. برای اینکه کسی تبدیل به یک زن یا مرد شود هم گروهی از مختصات زیستشناختی و هم گروهی از موقعیتهای اجتماعی، فرهنگی و تربیتی لازم است. حال ما با این فرض اولیه حرکت میکنیم که در نظامهای سنتی انطباق بین این دو بسیار بیشتر است. یعنی در این تفکر به پیشفرضهایی میرسیم که در آن هر کسی که به صورت زن به دنیا میآید، زن میشود و رابطۀ جنسی تنها برای تولیدمثل است و بنابراین تنها رابطۀ جنسی مورد قبول یا هنجارمند رابطهای است که به تولیدمثل بیانجامد که در عین حال یک صورت دگرجنسگرایی (heterosexual) دارد. از آنجایی که این مسئله با واقعیتهای طبیعی خوانایی ندارد به تناقضهایی برخورد میکنیم. در طول قرن بیستم در جوامع انسانی رابطۀ جنسی و رابطۀ تولیدمثل لزوما بر هم منطبق نیستند. به عبارت دیگر میل یا تمایل جنسی تنها یک تمایل تولیدمثلی نیست و افراد رابطۀ جنسی را به این دلیل برقرار نمیکنند که فرزندی به دنیا بیاورند. در طول این قرن سازوکارهای ضدبارداری و مقابله با رابطۀ جنسی از نظر رابطهای برای تولید مثل، مدام بیشتر شده در حالی که نظامهای سنتی در برابر آنها مقاومت دارند. کلیسای کاتولیک به هیچ عنوان قوانین ضد بارداری را نمیپذیرد و هرگونه جلوگیری از بارداری در آن یک نوع گناه تلقی میشود. در طول شیوع بیماری ایدز به عنوان یک بیماری مقاربتی در دو قارهی آفریقا و آمریکای لاتین، به دلیل نفوذ کلیسای کاتولیک بیشترین مقاومت در استفاده از کاندوم وجود داشت. در نهایت پاپ به عنوان رهبر کلیسای کاتولیک پذیرفت و استفاده از آن مجاز شد، اما در چنین اتفاقی نیفتاد. بنابراین در کلیسای کاتولیک رابطۀ جنسی برایِ تولید مثل بسیار منطبق بر رابطۀ دگرجنسگرایی است. در نظامهای اعتقادی باستانی نیز چنین چیزی بسیار رایج بود و در اغلب آنها رابطۀ جنسی بدون تولید مثل ممنوع یا محدود میشد و واقعیتهایی که در آنها رابطۀ جنسی به تولیدمثل ختم نمیشد در محدودۀ متعارف قرار نمیگرفت. به همین دلیل است که نازایی به یک موقعیت حاشیهای تبدیل شده است. یعنی کسی که قابلیت تولیدمثل ندارد، طرد میشود و در این موقعیت رابطۀ جنسی معنای خود را از دست میدهد چون دلیل اصلی ازدواج فرزندی است که قرار است به دنیا بیاید. هنوز در فرهنگ ایرانی و در بسیاری از فرهنگها این باور وجود دارد، و وقتی زوجی صاحب فرزندی نمیشود ازدواج آنها به زیر سوال میرود و تحت فشار بیرونی قرار میگیرند. حتی بدنی که در موقعیت تولیدمثل نیست حاشیهای و طرد میشود؛ مثل مردی که ناتوان است یا زنی که در موقعیت قاعدگی قرار دارد. در انسانشناسی بسیار بر روی مسئلۀ قاعدگی و اینکه چرا در فرهنگهای مختلف زن در موقعیت قاعدگی ناپاک به حساب میآید و این ناپاکی به چه امری ارجاع دارد، مطالعه و کار صورت گرفته است. این ارجاع به ناتوانی در تولیدمثل، یک موقعیت مدرن نیست بلکه موقعیتی باستانی است، یعنی بدنی که نمیتواند بازتولید داشته باشد یک بدن طرد شده است در حالی که در مدرنیته بخش بزرگی از نظریات از قطع شدن انطباق بین این نوع رابطه و نظام بازتولید نشات میگیرند. بسیاری از نظریههای اواخر قرن نوزده از فمینیسم (feminism) و رویکردهای همراه با آن تاثیر گرفتهاند. فمینیست یا تحقق حقوق زنان تنها یک مطالبه نیست بلکه به مجموعهای از مطالبات است و در این مجموعه بدن زنانه میخواهد خود را از سلطۀ تهاجم بدن مردانه بیرون بکشد. مثل جنبش می تو [۱] (Me Too movement) که اکنون در سطح جهان مطرح است. جنبشی که در آن زنانی که در طول زندگی به هر شکلی بدنشان مورد تهاجم جنسی قرار گرفته و در مقابل این هجمه سکوت کرده بودند، آن را شکسته و بیان کردند. یکی از دلایل اصلی این سکوت این بود که زنان در معرض تهاجم اجتماعی واقع شده خود به خود گناهکار به حساب میآمدند. در گفتمان کاملاً زنستیزانه و مردسالارانه این سخن حاکم بود که به یقین زن کاری کرده و شایستۀ این تهاجم بوده است و ابراز این مسئله باعث درهمشکستن موقعیت اجتماعی آن زن میشد. این سکوت در سالهای اخیر شکسته شده و یکی از دلایل آن هم به روی کار آمدن زنستیزی(misogyny) به نام ترامپ در آمریکا است. زنانی که در راس نظامهای قدرت قرار داشتند، بیان کردند که مورد تهاجم قرار گرفتهاند و پای این موضوع به مردان نیز کشیده شد. گسترۀ این موضوع و پراکندگی آن در نظامهای خانواده، مدرسه، محیط کار و … دامنۀ سکوت بزرگ در پس آن را آَشکار میکند. از منظر زیستی-اجتماعی این مسئله از درونیسازیِ گفتمان بیرونی در زنان ناشی میشود. زن میپذیرد که اگر مورد تهاجم قرار گرفته به دلیل خطایی است که مرتکب شده و نه خطایی که از بیرون به بدن او رسیده است. ما هنوز شاهد آنیم که حتی در کشورهای پیشرفته مشکل رابطۀ بدنی حل نشده و رمزگذاری بین بدنها دقیق مشخص نیست. لزوما تماس و رابطۀ بدنی که یک زن با مرد برقرار میکند با تماس مرد با بدن زن یکسان تلقی نمیشود. وقتی تماسی از طرف زن صورت بگیرد برای مرد رابطۀ سلطه و قدرت میتواند طوری عمل کند که اصلاً موقعیت تهاجمی را متوجه نباشد در حالی که برعکس برای زن میتواند صورت تهاجمی داشته باشد. در این مجموعۀ فمینیستی که از قرن نوزده آغاز شده و تا به امروز نیز ادامه پیدا کرده است مسئله تنها برابری زن و مرد نیست بلکه مطالبۀ اصلی تحقق آزادی زن و مرد در برخورداری از بدن خود است. در جلسات پیشین به مفهوم فرویدیسم اشاره کردهایم که در آن با پدیدهای به نام هیستریک مواجه هستیم که در اواخر قرن نوزدهم، به صورت یک بیماری زنانه تلقی میشد. نطفۀ اصلی تاملات فرویدی از کار بر روی زنان هیستریک به وجود میآمد اما خود این بیماری و اینکه چرا این بیماری به زنان نسبت داده میشد، زیر سوال نبود. نقد وارد بر فرویدیسم این است که هیستری در بسیاری از موارد بیشتر از آنکه یک موقعیت بیمارگونه باشد یک موقعیت شورش و عصیان در برابر قالبی است که جامعه برای زن در نظر گرفته است. برای مثال اگر جامعه کلیشههایی در نظر میگیرد که در آنها زن باید در مقابل مرد و جامعه مهربان، متین، سربهزیر و منعطف باشد. زنانی که از این کلیشهها جدا شوند، این قالبها را نپذیرند و از آنها فراتر روند هیستریک تلقی میشوند در حالی که مردی که این خصوصیات را داشته باشد لزوماً بیمار به حساب نمیآید. به همین دلیل است که فرویدیسم به عنوان راه حلی در مقابل این مسئله پیدا میشود و گفتمان روانکاوانه به وجود میآید که پیشتر به آن اشاره کردهایم. در اینجا اشارۀ ما به مجموعه گفتمانی است که فروید در به وجود آمدن شخصیت جنسی در یک بدن مطرح میکند. تمام مراحلی که فروید مطرح کرده ارجاع مشخص بدنی دارند و از رابطۀ بین بدن کودک با بدن مادر یا والدین نشات میگیرند و در این روابط اختگی (Castration) موقعیتی است که کودک از آن وحشت دارد. در این گفتمان به نقطهای میرسیم که کودک برای اینکه بتواند به یک موقعیت نرمال جنسیتی برسد و به یک زن یا مرد تبدیل شود باید تعارضها را پشت سر بگذارد و آنها را حل و فصل کند. بعدها این گفتمان زیر سوال میرود چون این هنجارمندی بیشتر از آنکه یک موقعیت طبیعی باشد یک موقعیت سلطه است. این جریان به نوعی توجیه علمی است که برای ساخت بدن تحت سلطۀ زنانه یا مردانه بکار میرود. چون در اینجا تنها زن نیست که زیر سلطه قرار دارد بلکه مرد نیز هست و هر دوی آنها در سلطۀ بدنی هستند که برایشان تعریف شده در حالی که ممکن است چنین بدنی را نداشته باشند. آنها این بدن را به صورت زیستی دارند اما شکل زیستی-اجتماعی تعیین کننده است و فرد نمیتواند از بدن زیستی-اجتماعی فاصله بگیرد. انتقادی که به فرویدیسم میشود این است که این مسئله را در مجموعهای از روابط قرار میدهد که اگر فرد نتواند خود را از آن روابط آزاد سازد دچار اختلال میشود. فمینیسم در ادامۀ خود بیشتر به این سو میرود که هویت جنسی را یک امر زیستی-اجتماعی بداند که به نوبۀ خود بر روی امرجنسی که به آن سکسوالیته میگویند، تاثیر میگذارد. بنابراین سکسوالیتهای که به ظاهر شکل نرمال و فرم هنجارمند دارد لزوماً گویای یک موقعیت بدنی نیست. باید دقت کرد که تمایز بدن زیستی و بدن اجتماعی یا بدن سکسوال و جنسی، بحثی نیست که در مفهومی مثل فراجنسیت(Transgender) یا دگرجنسگرایی مطرح باشد. در واقع دگرجنسگرایی یعنی اینکه فرد در جنسیتی به دنیا میآید که در واقع جنسیت تعریف شده، حتی از لحاظ زیستشناختی، برای او نیست و شخص باید در شکل مخالف آن به دنیا میآمد؛ مثل مردی که در جنس زنانه است. دگرجنسگرایی موقعیتهای زیستشناختی را نشان میدهد که تمایل به تبدیل شدن به جنس مخالف وجود دارد و در ذیل این گروه تراجنسیتی قرار دارد. امروزه در بسیاری از کشورها به رسمیت پذیرفته شده که این افراد میتوانند جنسیت خود را تغییر دهند و حتی این حق به عنوان یک حق پزشکی مطرح شده است، یعنی اینکه نظامهای بیمه باید این هزینه را پرداخت کنند چرا که یک عارضۀ بدنی است. حق اینکه کسی میتواند در بدنی به دنیا بیاید که جنس او نیست، امری است که به زایش مربوط است، همانطور که نمیتوان کسی را متهم کرد که چرا در یک بدن کاملاً سالم به دنیا نمیآید. زادهشدن در بدن یک سیاهپوست فرد را به این سمت میبرد که کاملاً از امتیازات اجتماعی محروم شود. جامعۀ ایدهآل جامعهای است که افراد در آن در هر بدنی به رسمیت شناخته میشوند چرا که هر کسی شانس به دنیا آمدن یا شانس تولیدمثل در بدن نابرابر را دارد. هر کسی شانس این را دارد که در بدنی به دنیا بیاید که متفاوت با بدن دیگران است یا اینکه حتی اگر خودش در بدنی نزدیک به دیگران به دنیا آید ممکن است فرزندش با دیگران متفاوت باشد. این یکی از مطالباتی است که امروزه بر اساس آن حقوق انسانی پی گرفته میشود. کسی را نمیشود به خاطر بدنی که با آن به دنیا آمده و همراه با موقعیتها، تمایلات و تفاوتهایی در این بدن است، محکوم کرد.
نظریههای بدن/ بخش سی و هفت/ قرن بیستم/ دی ماه ۱۳۹۷/ درسگفتار ناصر فکوهی/ آمادهسازی برای انتشار، ویرایش نوشتاری و علمی: بهنام پاشایی _ خرداد ۱۴۰۴
/
پانویس به نقل از ویکیپدیای فارسی
[۱] من_هم یا می تو (به انگلیسی: #MeToo) یک جنبش و هشتگ اینترنتی بود که رسانههای اجتماعی در اکتبر ۲۰۱۷ گسترش پیدا کرد و بارها به اشتراک گذاشته شد. این هشتگ برای نشان دادن شیوع گستردهٔ تجاوز و آزار جنسی، به ویژه در محیط کار و محکوم کردن آن مورد استفاده قرار گرفت.