مغول‌های ما، مغول‌های آن‌ها

 

ناصر فکوهی

 

مغول‌ها، تنها یکی از اقوامی بوده‌اند که در طول تاریخ، به این پهنه یورش برده‌اند و پیش از آن‌ها، یونانی‌ها، عرب‌ها، ترک‌ها و پس از آن‌ها افغان‌ها و حتی انگلیسی‌ها و روس‌ها، نیز هر کدام به شیوه‌ای و با درجه‌های متفاوت از تخریب، این خاک را زیر پا گذاشته و به آن ضربه زده‌اند. برای درک این امر، می‌توان از دو زاویه به موضوع نگاه کرد: نخست جنبه‌ای تاریخی که در آن حوزه، خوانندگان علاقمند را به ویژه به آثار خانم دکتر شیرین بیانی، ارجاع می‌دهم. و سپس، جنبه امروزی‌تر که به بازمانده‌ها و خاطراتی مربوط می‌شود که از این یورش‌ها و در اینجا به طور خاص یورش مغول در زبان، ذهنیت و رفتار بخش بزرگی از ایرانیان به جای مانده و تا اکنون در رفتارهای اجتماعی ما موثر بوده و احتمالا در آینده نیز خواهد بود.

از لحاظ تاریخی، اشاره‌ای فرهنگی در این زمینه یعنی کمیت و کیفیت امر «خشونت»، لازم است: پس از آنکه انسان‌ها از حدود ده هزار سال پیش وارد دوران ‌نوسنگی شدند، ابتدا روستاهای موقت و سپس دائمی را به وجود آوردند. اشکال اسکان‌یافتگی شهری (با یک اقلیت جمعیتی صاحب قدرت) و روستاهای وابسته به آن‌ها (با حداکثر جمعیتی زیر سلطه) ، در حدود هفت هزار سال پیش در بین‌النهرین و مصر و سپس در  شمال هند و چین ظاهر شدند. در این زمان، ‌گروه‌هایی از مردم به معیشت پیشین خود و عدم اسکان‌یافتگی ‌دائم ادامه دادند. به این مردمان،  کوچندگان (nomads) نام می‌دهند. از همان ابتدا، ‌گروهی از ایشان که در مناطق بیشتر سردسیر و غیر قابل ‌کشاورزی و دامپروی زندگی می‌کردند،  صرفا به سمت بالا بردن مهارت‌های خود در شکار و جنگ روی آوردند و از طریق این دو راه، معیشت خود را می‌گذراندند. این‌ها اقوامی بودند چون وایکینگ‌ها، ژرمن‌ها، گوت‌ها در اروپای شمالی و اسلاو‌ها و مغول‌ها و ترک‌ها در منطقه آسیا. این قبایل در بسیاری از موارد نیز مزدور جنگی ارتش امپراتوری‌های کشاورزی مثل ایران و رم می‌شدند، و بدین ترتیب ممکن بود تا آنجا قدرت یابند که آن امپراتوری‌ها را در دست بگیرند (مثل ژرمن‌ها در رم و ترک‌ها در ایران). گروهی دیگر از کوچندگان نیز که در سرزمین‌ها با اقلیم مساعد‌تری زندگی می‌کردند، موسوم به کوچندگان شبان(pastoral nomads) با رمه گردانی و کشاورزی بسیار محدود معیشت خود راتامین می کردند (مثل بختیاری‌ها و قشقایی‌ها و اکثر کوچ‌نشینان دیگر ایران) هر‌چند این گروه‌ها نیز از لحاظ جنگاوری بسیار قوی‌تر از روستاییان بودند که تقریبا هیچ تجربه جنگی نداشتند و گاه و بیگاه از روش‌های جنگی و غارت برای تامین منابع مورد نیاز خود بهره می‌بردند. تاریخ تمدن انسان‌ها از هفت هزار سال پیش تا ظهور دولت‌های بزرگ مطلقه در نیمه قرون وسطا (قرون نهم و دهم میلادی)، اغلب تاریخ جنگ و نزاع بین این دو گونه از زندگی یعنی کشاورزی در جنوب و جنگجویی در شمال است . در این مبارزات تمدن‌های جنوبی که قدرت نظامی خود که دولت‌های خود را ایجاد و نیروهای خویش را فراهم کرده بودند و با ثروت خود و انباشت آن، می‌توانستند ‌کوچندگان را به مزدوران یا اسرای خویش تبدیل کنند، در اغلب موارد پیروز بودند.

ترکان و مغول‌ها از جمله استثناهایی هستند که در دوره‌هایی نه چندان طولانی موفق شدند خود امپراتوری‌های بزرگ ایجاد کنند و حتی به پادشاهانی اسکان‌یافته تبدیل شوند (نظیرگورکانیان، ایلخانان، تیموریان و سلجوقیان). در این دوران طولانی مدت چند هزار ساله، لشکر‌کشی‌ها و اشغال سرزمین‌های دیگر عموما با خونریزی‌های زیاد و بی‌رحمانه همراه بودند و این ربط چندانی ‌به «تمدن» یا «توحش» گروه یورشگر نداشت، کما‌اینکه خونریزی پادشاهان ایرانی از جمله نادر‌شاه در هند، پادشاه مشهور مقدونی، الکساندر (اسکندر) در ایران، و اروپاییانی که در جنگ‌های صلیبی از قرن دهم میلادی ‌پهنه‌های اسلامی را اشغال کردند و یا از قرن شانزدهم به آمریکا حمله کردند و فرایندهای استعماری را در سراسر جهان ایجاد کردند، در تاریخ گویای نسل‌کشی‌ها و قتل‌عام‌هایی بسیار سنگین هستند.  با وجود این، در نوع خشونت به کار گرفته شده تفاوت وجود داشت، زیرا مردمان کشاورز، پس از پیروزی به زمین‌ها برای کشاورزی و به اسرا، برای کار در مزارع یا  ساخت شهرهای جدید نیاز داشتند، در حالی که کوچندگان جنگجو اصولا نیازی به چنین غنیمت‌هایی نمی‌دیدند. از این لحاظ، معمولا یورش‌های گروه دوم خونین‌تر با کشتارهای بیشتری همراه و اثری وحشت‌بار بیشتری بر مردمان کشاورز می‌گذاشت. یورش مغول در ایران نیز از همین دست بود. می‌دانیم که بر سر آنکه دلیل این یورش بی‌همتی و خیانت محمد خوارزمشاه بوده یا نه، بحث زیادی وجود دارد. اما شکی نیست که چنگیز‌خان به دنبال گسترش دادن به سلطه سرزمینی خود بود و هر بهانه‌ای برای او می‌توانست به کار آید. درمورد میزان ‌قتل‌عام‌ها در منابع مکتوب که از میلیون‌ها کشته، گاه در چند شهر مثل نیشابور و  .سایر شهرهای خراسان نام برده شده، شکی نیست که این اعداد اغراق‌آمیز هستند (به دلیل حجمی که در آن دوران یک شهر می‌توانسته درون خودش ساکن داشته باشد) اما گویای شگفت‌زدگی مورخان از میزان و شدت کشتارها به شمار می‌آیند. بنابراین نمی‌توان منکر خونین بودن و شوک بزرگ حملاتی چون حمله مغول، حمله عرب‌ها و حمله ترکان به ایران شد و رد پای آن‌ها را در زبان و رفتار و ذهنیات ایرانی تا امروز نیافت.

واژگانی چون «مغول» و «ترکتازی» ، «عرب‌های وحشی» و …  بازماندگانی ذهنی از این دوره‌های تاریخی هستند. این نکته‌ای گویا است که حتی سینماگری چون پرویز کیمیاوی در سال ۱۳۵۲ زمانی که می‌خواست از یک یورش تخریب‌گر مدرن (تلویزیون) به جامعه و به سینما، سخن به میان آورد، از نماد «مغول» استفاه می‌کند و نام فیلم خود را «مغول‌ها» می‌گذارد.

اما پرسش اساسی دیگری نیز در اینجا به نظر ما وجود دارد و آن استفاه‌ای است که نظام‌های جدید ملت‌سازی و دولت‌سازی در فرایند ایجاد خاطره جمعی ملی، از تاریخ و وقایع آن می‌کنند. اوج این کار در اروپا در قرن نوزدهم و در ایران در دوره پهلوی اول انجام گرفت. اما این کار عموما بی‌توجه به خطری انجام می‌گیرد که چنین حافظه‌سازی‌هایی، ولو آنکه بر واقعیت‌های تاریخی، تکیه بزنند، می‌توانند عواقب منفی و گاه فاجعه‌آمیز به بار آورند. واژگان تحقیر‌آمیز و دشنام‌وار برای خطاب از اقوام و فرهنگ‌های دیگر که همه ما با آن‌ها آشنا هستیم، می‌توانند به تغییر نگاه و بالا رفتن خشونت رفتاری منجر شوند. فرانسه و آلمان ‌در طول چند صد سال روابطی پُر‌تنش و آکنده ازجنگ‌های خونین با یکدیگر داشتند و واژه «بوش» (boche) در زبان فرانسوی، گویای یک آلمانی وحشی و خونخوار بود. هنوز هم در سرود ملی فرانسه از کشتار اشغالگران آلمانی و به راه انداختن حمام خون با کشتن آن‌ها سخن می‌رود. اما در طول سه دهه ۱۹۷۰ تا ۲۰۰۰ رهبران این کشورها ، به ویژه فرانسوا میتران و هلموت کوهل توانستند از فرانسه و آلمان دو پایه اساسی اتحادیه اروپا را بسازند. این مثال خوبی است که باید بتواند به ما کمک کند که راه درستی را این زمینه به پیش بگیریم. هر اندازه روابط امروزی میان پهنه‌های فرهنگی بیشتر باشد، خطر تاثیر‌گزاری این پیش‌داوری‌های حافظه‌ای و ذهنی خطرناک‌تر می‌شود. البته رابطه‌های ژئوپلیتیک و سیاسی و اقتصادی که ممکن است ما را به کشورهایی مثل افغانستان، مغولستان یا قزاقستان پیوند دهند، نسبتا محدود هستند، اما رابطه ما با کشورهایی چون ترکیه، عراق و سایر کشورهای عربی همسایه ایران، بسیار برای زندگی ما مهم و در آینده کشورمان موثرند. افزون بر این در کشور ما جمعیت تُرک‌زبان و عرب‌زبان ، تبار خود را نیز دستکم به باور بسیاری‌شان از همان گروه‌های مورد بحث می‌گیرند و به همین دلیل فاصله گرفتن از این نوع تاریخ‌سازی به باور ما، آن هم در کشوری با گذشته و امروز متکثر فرهنگی و چند‌قومیتی و بسیار متنوع، اساسی و ضروری است.

شاید انتخاب مغول‌ها به مثابه سوژه‌ای تاریخی و در عین حال معاصر از این لحاظ مهم و مناسب باشد که ما باید درک کنیم حتی در چنین موردی، نباید با ابزارهای قضاوت امروزی به ‌تفکر و بحث درباره گذشته‌های چند صد سال پیش پرداخت. ‌شکی نیست که مغول‌ها ایران را به شدت ویران و تاریخ ما را با یک خلاء بزرگ روبرو کردند؛ شاید میلیون‌ها نفر از مردمان ما قربانی شدند و ثروت‌هایمان بر باد رفت، ساختارهای کشاورزی به ویژه به شدت ضربه خوردند، اما پادشاهان ایران نیز نظیر شاپور دوم، و اصولا سیاست متعصبانه پادشاهان ساسانی در دو سه قرن آخر حکومتشان در ایران و ارمنستان، نادرشاه در هندوستان و برخی پادشاهان قاجار در ایران و خارج از آن، چنین جنایاتی را به کرات نه فقط در حق سایر پهنه‌ها بلکه علیه مردم خود ایران مرتکب شده‌اند. پس اینکه امروز از قهرمان قلمداد شدن چنگیز‌خان درمغولستان، به خشم بیاییم همان اندازه ‌بی‌ربط است که هندوها از اینکه ما مجسمه‌ای غول‌آسا و پُر‌شکوه برای نادر بر پا کرده‌ایم.

در حقیقت تاکید بر حوادث و دشمنی‌های تاریخی، جز تصویری نادرست از درک واقعیت اجتماعی و سیاسی نمی‌دهد و سبب می‌شود انگیزه‌ها و احساساتی چون نفرت و بدخواهی جایگزین انگیزهای مثبت دوستی و همکاری شوند. از این رو به گمان ما نیاز به بازنگری در تدوین روایت‌های تاریخی ونسبی کردن آن، ‌و همچنین پالایش‌های زبانی و حتی ‌فرایندهای نقد ‌بر آثار علمی و ادبی و هنری ‌و گفتمان‌ها و زبان‌های رایج در یک پهنه فرهنگی ‌امری ‌ضروری برای پایداری آن است. با ‌اصلاح این نگاه‌های خصم‌آلود در طول تاریخ که در چارچوب خود ‌شاید بسیار قابل دفاع بوده است، ‌ما می‌توانیم خود را از دام افتادن در ‌گرایش‌های ‌خطرناکی چون نژاد‌پرستی و ‌خودبرتر‌بینی‌ها(شووینیسم)‌های فرهنگی ‌که ‌فرایندهای خود‌ویرانگر هستند ‌نجات بدهیم. رشد نژاد‌پرستی در کشور ما در سال‌های اخیر به دلیل رشد ایدئولوژی پان‌ایرانیسم جدید، که تلاش می‌کند هویت‌های فرهنگی و قومی و محلی ایرانی را به سود یک هویت مرکزی که خود را نماینده آن می‌داند، در دستور کار سیاستگزاران فرهنگی قرار دهد، ‌بسیار خطرناک است. به ویژه زمانی که به این واقعیت بسیار روشن تاریخ سیاستگزاری‌های فرهنگی ایران توجه کنیم که این کشور همواره ‌بر اساس تکثر فرهنگی، زبانی و سبک‌های زندگی و انعطاف و همسازی میان این فرهنگ‌ها ‌اداره شده و توانسته به حیات خود ادامه دهد.

 

این مطلب نخستین بار در مجله کرگدن به انتشار رسیده است.