ماشین‌ها شوخی نمی‌کنند: امر سیاسی، طنز و هوش مصنوعی

طنز نه به مثابه یک سبک و شکل در کلام یا رفتار، بلکه به مثابه یک استراتژی زبانی/ شناختی هوشمندانه، همواره یکی از مهم‌ترین ابزارهایی بوده است که در برابر استبداد و ستمِ فرادستان، در دست فرودستان بوده است. هم از این رو ممنوعیت «زبان» و «حرکت»، تنبیه آرمانی برای پیشگیری یا از بین بردن خطر و آسیب‌ ناشی از «خنده ویرانگر» به حساب می‌آمده که تاکنون در چندین مقاله دیگر به آن پرداخته‌ایم (۱). بدین‌ترتیب محرومیت از آزادی با تبعید یا زندان، با سانسور و یا ممنوعیت از ارائه هنر و آثار خود و حتی حذف فیزیکی مخالفانی که به هرشکلی متهم به خرابکاری، براندازی، توهین به مقدسات، به خطر انداختن امنیت سیاسی و ایجاد تنش و… در جامعه می‌کرده‌اند به همان نسبتی که جامعه‌ای نتوانسته باشد فضاهای جدید مدرنیته را در آزادی، تحمل و مدیریت کند در آن بیشتر بر روان و بدن کنشگران اجتماعی فشار می‌آورند. این‌گونه تنبیه البته بهای خود را برای همگان از جمله خود فرادستان زورگو نیز دارد: از تنش‌هایی هر‌چه خشونت‌آمیز تا فروپاشی و مرگ در تبعید که در کشور ما سرنوشت اغلب پادشاهان دویست سال اخیر بوده است. البته این ساختاری است که به پهنه ما محدود نمی‌شود.
خنده، شوخی و طنز، سازوکارهایی اجتماعی هستند که می‌توانند به صورتی بسیار سازنده و با قابلیت آرامش‌بخشی و همچون سوپاپ اطمینان در یک جامعه عمل کرده و از سوق یافتن آن به سوی خشونت‌ جلوگیری کنند. این‌گونه سازوکارها در همۀ زمینه‌ها در فرایند شکل‌گیری و رشد جوامع انسانی به وجود می‌آید و عموما از سلول‌های کوچک اجتماعی تا اشکال کلان آن قابل مشاهده هستند. چند مثال بیاوریم تا ابتدا ببینیم که موضوع نه به یک پهنه بر می‌گردد و نه به یک دوران خاص و نه یک فرهنگ و دین و سنت‌هایی ویژه.

در انسان‌شناسی  مفهوم خویشاوندی شوخی‌وار(joking relationship) اصطلاحی تخصصی است که آلفرد رادکلیف براون نخستین‌بار از دهۀ ۱۹۲۰ در میان قبایل و خانواده‌های آفریقای غربی و جنوبی یافت. روابطی که در مالی به آن‌ها سیانکونیا (sinankunya) در سنگال، کالونگوراکسو (kalungoraxu) کالیر یا ماسیر (kalir – massir)، و در چاد و کامرون و آفریقای مرکزی، آووسو (avousso) می‌گفتند. این‌گونه از روابط که میان برخی از اعضای یک خانواده سببی یا نسبی و گاه حتی در مقیاس بزرگ‌تری، میان چند قبیله انجام می‌شدند، امکان می‌دادند که شوخی‌ها و رفتارهایی طنزآمیز تا حدی پیش روند که یک بیگانه ممکن بود آن‌ها را نشانه دشمنی و توهین بپندارد. اما در حقیقت این شوخی‌ها دقیقا به صورت معکوس عمل می‌کردند، یعنی سبب می‌شدند افراد و گروه‌های مزبور به انسجام بیشتری با یکدیگر رسیده و از نزاع و تنش و جنگ میان‌شان جلوگیری شود. اما اگر از آن چارچوب‌های به‌نظر دوردست خارج شویم، می‌بینیم که در دنیای مدرن نیز شوخی درون خانواده میان زن و شوهر یا میان آن‌ها و فرزندان و میان فرزندان با یکدیگر از یک‌سو، و میان گروه‌های کوچک و بزرگ اجتماعی و فرهنگی و سنی، از سوی دیگر رواج دارد. شوخی و اشکال متفاوت آن، که ما در زبان خود برای‌شان واژه‌های بی‌شماری داریم (‌نظیر طعنه، لطیفه، مزاح،  تکه انداختن، دست انداختن، متلک گفتن و…) از سبک‌ترین تا حادترین، اگر مدیریت و به‌کارگیری مناسبی از آن‌ها بشود، سبب کاهش تنش‌ها می‌شوند، اما با به کارگیری نادرست و یا «نابه‌جا» (déplacé/ inappropriate) می‌توانند منشاء تنش‌‌های زیادی باشند. اما اگر امکان این شوخی‌ها به‌رغم خطر بالقوه‌شان، وجود داشته و دارد و از تنش‌ها و بروز اشکال حاد خشونت تا حد زیادی جلوگیری می‌کند، نبود این امکان نه فقط خطر را کاهش نمی‌دهد، بلکه سیستم را به سوی تصلّب، سخت و شکننده شدن (sclerosis) می‌برد، آنچه عموما در و به همراه فراینده توتالیتاریزه شدن یک جامعه دیده و می‌بینیم. سرنوشت توتالیتاریسم‌های قرن بیستمی (چه چپ استالینی و چه راست هیتلری) و دیکتاتوری‌های جهان سومی (از صدام تا قذافی و از کاسترو تا مائو و…) دقیقا گویای این است که به همان میزان و آن‌جا که لازم بود به وجود نمی‌آمدند و آن‌جا که وجود داشتند، همراه با رشد جامعه رشد نمی‌کردند و یا به هر دلیلی محدود و کاسته می‌شدند، آزادی‌های دموکراتیک در حرکت، زبان و بیان (اعتراض، شورش، شادی، بیان هنری و ادبی با سبک‌های گوناگون از عاشقانه تا طنزآمیز) نیز به خطر افتاده و در نهایت جامعه و کنشگرانش به سوی گونه‌ای طرد اجتماعی (ostracisme/social rejection) می‌رفتند که نتیجه‌ای جز شکنندگی، شورش‌ها یا انقلاب‌های ویرانگر و به‌خصوص خود ویرانگر نبود (جوامع چگونه به‌سوی انقلاب می‌روند). خرابه‌های این رژیم‌های سیاسی در خاطره تاریخی ما و یا در پیش چشمان‌مان همین امروز و یا در چشم‌انداز فروپاشی قریب‌الوقوع اما ناگزیرشان، شاهدی بر این مدعاست.

از این رو به همان میزان که جامعه‌ای دموکراتیزه می‌شود، امکان ایجاد روابط و پل‌های ارتباطی و گفت‌وگو میان اعضای خود را بیشتر کرده و در جهت گفت‌وگویی کردن خود پیش می‌رود که این امر به‌خصو‌ص با افزایش روند آزادی‌های حرکتی و زبانی و در یک کلان آزادی و امکان عملی خلاقیت اجتماعی و هنری ممکن می‌شود. بنابراین نگاه به وسایل ارتباط جمعی، هنر، سرگرمی، اشکال بیان و بازی نباید تنها به مثابه ابزارهای کنترل قدرت سیاسی و جلوگیری از به انحراف کشیده شدن آن (که به نوبه خود درست است) محدود شود. بلکه بسیار فراتر از این، به ابزارها و امکانات عملی  «بقا» و «پایداری» جامعه تعبیر شود. گمان می‌کنیم تنها یک مثال در این زمینه کافی باشد،  موقعیت دو پهنه انسانی را در نظر بگیریم که هر دو از فقر سختی به هر دلیلی رنج می‌برند اما در یکی در همان حال که انسان‌ها فقیرند می‌توانند شادی و نشاط داشته باشند، شوخی کنند، بگویند و بخندند، بازی کنند، برقصند و به هر شکلی با گونه‌هایی ولو از هنر‌های ارزان قیمت و با اشکالی از اعتراض در حرکات و بدن خود خویشتن را به بیان در بیاورند. و حال در نوع دوم، امکان هیچ‌یک از این موارد نباشد و یک سیستم ایدئولوژیک، هر سیستمی (نه به دلایل عملی فشار مادی نظیر خود فقر و نداری بلکه به دلایل ایدئولوژیک) امکان شوخی، خنده، تجمع و خلاقیت و مصرف هنری را از میان برده باشد. هوش چندان بالایی لازم نیست که درک کنیم چرا سیستم نخست می‌تواند پایداری بالایی داشته باشد در حالی سیستم دوم دیر یا زود عمر چندانی نخواهد داشت و از درون یا از برون نابود می‌شود. دلیل آن‌که دموکراسی‌ها توانسته‌اند به‌رغم تمام عیوب و کاستی‌ها، فشارهای سخت بر فرودستان، ظلم و ستم و روابط فاسد درونی و برونی، پایدار بمانند، تمرکز آن‌ها بر اهمیت دادن به این‌گونه آزادی‌ها بوده است که البته در پاسخ به مطالبات مردمی به وجود آمده‌اند اما می‌توانستند به‌جای ایجاد آن‌ها با سختنی سرکوب شده و در نتیجه همچون سیستم‌های توتالیتر به نابودی کل سیستم منجر شوند. امروز نیز که بحران اقتصادی-اجتماعی در کشورهای دموکراتیک و پییشرفته سبب شده است حرکات گسترده پوپولیستی شکل بگیرد، شاهد آن هستیم که هر اندازه فضاهای حرکتی زبانی شناختی کمتر می‌شوند، فضاهای نفرت اجتماعی رشد بیشتری کرده و نه فقط فرودستان بلکه کل سیستم دچار خطر فروپاشی می‌شود.

سرانجام پیش از آن‌که به سراغ هوش مصنوعی برویم نکته‌ای را که ممکن است متناقض‌نما باشد روشن کنیم و آن بر گرد این پرسش می‌چرخد که اگر طنز و شوخی، راه‌هایی هستند انعطاف‌آمیز و آرام و کمابیش با پرده‌پوشی برای اعتراض و دگرگونی شرایط نامناسب و گوشزد کردن اشتباهات فرادستان، آیا شرایط گشادگی و آزادیِ گسترده نمی‌تواند به معنای پایان طنز باشد؟ پاسخ بنا بر تاریخ و بنا بر عقل، هر دو منفی است و درست برعکس. شرایط آزادی امکان طنز و شوخی را به نهایت می‌رساند، بی‌آن‌که مرزبندی‌های به عقب رانده شده سبب واکنش‌های خشونت‌آمیز شوند. معنای این سخن آن است که با هر کسی و با هر چیزی می‌توان شوخی کرد و «در پرده بودن» معنای ظرافت و لایه‌های پیچیده‌ای را دارد که در ادبیات شاعرانه ما به آن «رندی» خطاب کرده‌اند، و به دلیل ترس و واهمه از مجازات. اگر خواسته باشیم تمثیلی برای این امر در هنر بجوئیم می‌توانیم به رابطۀ هنر مدرن تجسمی متأخر برای نمونه اکسپرسیونیسم انتزاعی (جکسون پولاک، ویلم دوکونینگ، مارک روتکو و…) در قرن بیستم در مقایسه با امپرسیونیسم (کلود مونه، ادوارد مانه، کامی پیسارو…) و نوامپرسیونیسم (ژرژ سورا، پل سینیاک، هانری ماتیس و…) و حتی رئالیسم نو (پیر رستانی، جین تینگلی، ایو کلاین و…) اشاره کنیم. در اکسپرسیونیسم انتزاعی هنرمند همۀ مرزها را می‌شکند، اما نه به آن دلیل که اجازه ندارد آن‌ها را بشکند، بلکه برای آن‌که بتواند دائما در خود خلاقیت جدیدی بیایبد. درحالی‌که در مکاتب هنری آوانگارد رئالیستی یا نو‌رئالیستی، هنرمند مرزها را می‌شکند تا مخاطب را به پذیرش یک «واقعیت هنری آلترناتیو» بکشاند: به پذیرش رنگ و طرح‌هایی که مخاطب هنوز می‌تواند رابطۀ آن‌ها را با واقعیت درک کند اما لزوما میزان تغییر و دگرگونی در آن‌ها برایش قابل قبول نیست. رابطه میان آخرین دوره نقاشی پیکاسو با نخستین دوره کوبیسم او نیز دقیقا همین را نشان می‌دهد. طنز تا زمانی که هنوز درگیر  دیکتاتورهای جهان سومی و عقب افتاده است راهی است برای بازگویی واقعیت‌هایی که به صراحت نمی‌توان بر زبان آورد چه در غیر این صورت باید خطر واکنش و حمله استبداد را پذیرفت. اما زمانی که در چارچوب آزادی همین طنز اتفاق می‌افتد هدفش آن است که مرزهای آزادی را هر چه بیشتر کرده و در همان حال دائما اندیشه‌ها و رفتارها و گرایش‌های واپسگرا را به چالش بکشد تا بتواند به این ترتیب  ضمانتی به تداوم آزادی و گشادگی بدهد و آن‌جا که واکنش‌های حاد ظاهر شدند، به چنگ آن‌ها برود. بنابراین هرگز نمی‌توان انتهایی برای طنز قائل شد، مگر وجود خود انسان و از همین‌جا است که به انقلاب اطلاعاتی می‌رسیم. تا از خود بپرسیم آیا امکاناتی که فناوری مدرن یعنی شبکه‌های رایانه‌ای و اینترنتی و انقلاب هوش مصنوعی‌ برای انسان به وجود آورده آیا داده‌های پیشین را به زیر پرسش نمی‌برند و نباید ما را به تجدیدنظر دربارۀ طنز بکشاند. هدف ما آن است که از خود بپرسیم در چنین شرایط جدیدی آیا موقعیت برای گشایش فضا بیشتر است یا فروبستگی آن؟

برای این بحث شاید جالب باشد که به کشوری برویم که مرکز پیشرفته‌ترین علوم رایانه‌ای و هوش مصنوعی است: ایالات متحده آمریکا. کشوری که هم‌اکنون با یکی از سخت‌ترین دوره‌های حیات سیاسی-اجتماعی خود روبه‌رو است که به اذعان همه تحلیلگران و دانشگاهیان علوم اجتماعی و انسانی  این کشور از ابتدای تأسیس آن تا امروز بی‌سابقه بوده: خطر فروپاشی به درون نوعی فاشیسم مدرن از خلال پیروزی ترامپیسم در انتخابات آینده که نتیجه‌اش نهادینه شدن وضعیتی می‌شود که در عمل هرچه بیشتر در این کشور هم‌اکنون نیز قابل مشاهده است: قدرت یافتن هرچه بیشتر پوپولیسم، زیر پرسش رفتن تمام نهادها و روندهای دموکراتیک، شک کردن در «واقعیت» و «حقیقت» و تحقیر و لگدمال شدن هرگونه ارزش انسانی و شرف و آبرو و اخلاق که به صورت روزمره در روابط یک کشورِ به شدت دو قطبی شده می‌بینیم. در هفته‌های اخیر یکی از موضوع‌های جنجالیِ مناظره‌های مقدماتی برای انتخابات درون حزبی برای تعیین نامزد حزب جمهوریخواه در برابر بایدن است. در یکی از این مناظره‌ها، کریس کریستی، فرماندار پیشین نیوجرسی و تنها رقیب جدی که ترامپ را به زیر سؤال می‌برد خطاب به نامزد دیگر حزب، ویوک راماسوامی گفت: «لازم نیست آنقدر تُند‌ تُند مثل مثل چت/ جی.پی.تی. [هوش مصنوعی] صحبت کنید، بهتر است کمی فکر شده‌تر حرف بزنید». کریستی سیاستمداری کهنه‌کار و احتمالا از رهبران جدی آینده حزب جمهوریخواه در صورت نجات یافتن این حزب از چنگال پوپولیسم ترامپیستی (در کنار نیکی هیلی و لیز چنی‌) است؛ درحالی‌که راماسوامی، یک مرد نسبتا جوان، آدمی تازه‌کار در سیاست از راست افراطی و فرزند مهاجران هندی است که در فناوری‌های جدید میلیاردر شده و حال با دنبال کردن رویکرد ضد مهاجر و نژادپرستانه و نولیبرالی ترامپ، گمان می‌کند راه به جایی می‌برد، درحالی‌که از هم‌اکنون مسلم است که آدمی پرت‌افتاده است که مسخرۀ خاص و عام شده، اما گمان می‌کند این‌که میلیاردر است و تُند‌تُند صحبت می‌کند و خود را مرکز عالم می‌داند و ظاهرا از همه چیز مطلع است، به او امکان می‌دهد با یک لبخند مصنوعی روی صورتش هر سخنی را به خورد مردم بدهد. درحالی‌که کریستی دقیقا می‌داند که نقطه ضعف چنین آدم‌هایی آن است که خالی از خلق و خوی انسانی و به خصوص طنزی هستند که یک آدم شوخ و با اندیشه‌ای ظریف ولو آن‌که داده‌هایی بی‌شماری در دستش نباشد اما اگر به اندازه کافی هوشمند باشد، می‌تواند در تحلیل خود به کار ببرد.

این‌جاست که طنز و شوخی جایگاه خود را نشان می‌دهند: اگر در قدیم می‌گفتیم دیکتاتورها شوخی سرشان نمی‌شود، حال باید اضافه کنیم که ماشین‌ها هم شوخی سرشان نمی‌شود و اگر هم از هوش مصنوعی بخواهیم برای‌مان چند لطیفه بگوید از شدت بی‌مزگی سریع منصرف می‌شویم. شوخی و طنز چنان روابط عمیقی با هر فرهنگ و هر موقعیتی در آن فرهنگ دارند که اغلب حتی قابل ترجمه و فهم از یک زبان و فرهنگ به زبان و فرهنگ دیگری نیستند. و آنگاه که بتوانند جهان‌شمولیت پیدا کنند به پدیده‌های خارق‌العاده‌ای خواهیم رسید همچون چارلی چاپلین که تعداد آن‌ها در طول تاریخ تمدن‌ها به تعداد انگشتان دو دست هم نمی‌رسد.
هنوز روشن نیست که آیندۀ «هوش مصنوعی» چه خواهد بود، برخی همچون دانشمند بزرگ فیزیکدان استفن هاوکینگ نسبت به آن و خطری که برای آینده انسانیت دارد هشدار می‌دادند، برخی نیز نظیر نوح هراری که تاریخ‌شناسی ترویج‌دهنده علم و دانش و از پر مخاطب‌ترین نویسندگان چند دهه اخیر (همچون جرید دایموند) به حساب می‌آید، هوش مصنوعی را به دلیل قابلیت‌هایی که برای استقلال یافتن در تصمیم‌گیری نسبت به انسان درند، خطرناک می‌دانند و نوح هراری در تفکیکی که میان «دانستن» و «هوشمندی» انجام می دهد هوش مصنوعی را بی‌شک دارای «دانش» بیشتری می‌داند. چیزی که دربارۀ هر کتاب دایره‌المعارفی می‌توان گفت، اما آن را به هیچ رو هوشمندتر از انسان نمی‌داند. البته او معتقد نیست که بتوان مانع از گسترش هوش مصنوعی شد بلکه بر کنترل شدید و مدیریت نظام‌مند آن به مثابه یک خطر بالقوه و حتی جدی‌تر از بمب هسته‌ای تأکید دارد. بسیاری از منتقدان هوش مصنوعی نسبت به این خطر که تقریبا هیچ شغل و حرفه‌ای نیست که این هوش نتواند در یکی دو دهه آینده جایگزینش شود ابراز کرده‌اند: از نویسندگی یا شاعری، از  ساختن فیلم تا موسیقی، از نقاشی تا مجسمه‌سازی، از برنامه‌ریزی‌های پیچیدۀ کامپیوتری تا نوشتن مقالات پیچیده تحلیلی در هر موضوعی در علوم انسانی. در مطالعاتی که بر مشاغل انجام شده گفته شده که تنها شغل های معدودی هست که هوش مصنوعی ممکن است از پس آن‌ها بر نیاید مثل: «لوله کشی»، «سیم‌کشی برق»، «کاشی‌کاری» و… که این مشاغل هم در حقیقت به دلیل استفاده گسترده از قابلیت‌های بساوایی، حرکتی، حسی، که ساختن ربوت‌های مشابه قادر به انجام آن‌ها را بسیار گران‌قیمت‌تر از استفاده از نیروی انسانی می‌کند. اما پرسشی که در این مقالۀ کوتاه می‌خواهیم مضمونی برای پرداختن به طنز برای خود قرار دهیم همین است که آیا هوش مصنوعی می‌تواند به‌اندازۀ کافی شوخ و طنزپرداز باشد؟ و البته از این رهگذر هدف‌مان کمتر خود هوش مصنوعی است که ربطی به تخصص من ندارد بلکه جایگاه طنز در روابط انسانی، فرهنگی، زبان‌شناختی و شناختی است.

پاسخ به این پرسش بدون شک با قاطعیت قابل ارائه نیست و همچون هر گونه پیش‌بینی باید بر آن تأکید کرد که آینده در حقیقت چیزی نیست که ما خود درباره‌اش و از همین امروز تصمیم می‌گیریم هوش مصنوعی می‌تواند همۀ آن مشاغل طنز و شوخی را نیز انجام دهد، اما برای این کار به گمان بسیاری، انسان ابتدا باید به این تصمیمم اساسی برسد که آیا حاضر است و آمادگی ذهنی و اخلاقی و اجتماعی و فرهنگی آن را دارد که «انسان‌بودگی» خود را پشت سر گذاشته و به موجودی دیگر تبدیل شود که بنا برتعریف بتوان برایش برنامه‌ریزی کرد و سلایق و رفتارها و حرکات و شیوه‌های یادگیری و خلق و خوی و ظرافت‌های خلاقانه و هنری و غم‌ها و شادی‌هایش را از پیش مشخص کرد یا نه؟ در این‌که می‌توان همۀ این کارها را کرد امروز کمتر کسی که با علوم شناختی و مهندسی ژنتیک و مباحث مطرح در حوزه «ترا‌انسان‌گرایی» (tranhumanism) آشنایی دارد، شکی دارد. گذار از انسان در مفهوم کنونی نه تنها ممکن است، بلکه تا حدودی ناگزیر نیز هست. کما این‌که انسانِ قرن بیست‌ویکمی را نمی‌توان با انسان قرن بیستمی یا قرن نوزدهمی مقایسه کرد. مسئله در چشم‌انداز‌های قابل مشاهده و نه فرو رفتن در خیال‌پردازی‌های اسطوره‌ای نه رسیدن به عمر هزارساله و بهشت شدن زمین و سفر به سیاره‌هایی با هزاران سال نوری فاصله با ما، بلکه در انتخاب‌هایی بسیار ساده‌تر هستند: این‌که آیا انسان‌ها حاضرند بپذیرند که پیش از آن‌که امتیازات مادی و آسایش و رفاه را برای گروهی از فرادستان بیشتر و بیشتر کنند، آن را به توزیعی منطقی برسانند تا زندگی برای همه بهتر شود، و یا مایلند به روند کنونی ادامه دهند که جز مرگ و جنگی آخرالزمانی در پایانش نیست؟ آیا انسان‌ها، حاضرند رابطۀ خود را با طبیعت و موجودات پیرامون خود و خشونت بین خود آن‌ها و بین خودشان را تغییری اساسی بدهند و آن را به فرایندی دگردوستانه تبدیل کنند، و یا در پی آن هستند که دائما به اسطوره‌های برتریِ این بر آن، ملی‌گرایی، نژادپرستی، و… ادامه داده و هر آنچه را در طی قرن‌ها تمدن به دست آورده‌اند نابود کنند؟ طنز و شوخی و شاید به قول برگسون و همچنین لوبروتون در دو کتاب «خنده»(۲) و «لبخند»(۳) از بزرگترین دستاورد‌های هوشمندی انسان‌ها بوده‌اند نه دانش آن‌ها، در این فرایندها ما بیشتر از آن‌که با کامل و بی‌نقض بودن، یکدستی و یکرنگی و اصالت و اشرافیت و در یک کلام انسان خدای‌گونه روبه‌رو باشیم با  کاستی و نقص، نقصان و اشتباه و ناهمگنی و ناهمگونی و سلایق غریب و عجیب و دلبخواهانه، لکنت‌های زبانی و خطاهای نوشتاری، به زمین خوردن‌ها و حواس‌پرتی و فرموشی و دست‌وپاجلفتی بودن روبه‌رو هستم که همیشه سهمی از زندگی انسان در کنار تمام  نکات و ویژگی‌های «مثبت» او بوده. اصولا ما همان اندازه در روابط ثنویت‌گرا ذهنی و زبانی خود فرو می‌رویم که گمان می‌بریم «درست» و «نادرست»، «مثبت» و «منفی»، «زشت» و «زیبا» و… مقولاتی همگن، پایدار و تغییرناپذیر و تمامیت‌یافته هستند درحالی‌که میزان تداخل آن‌ها در یکدیگر و پویای شدید زمانی / فضایی آن‌ها است که انسان را می‌سازد. همان‌گونه که ادگار مورن با «اندیشه پیچیده» خود نشان می‌دهد، همیشه در هر پدیدۀ منفی‌ای بُعد مثبتی هم هست و برعکس، و مرزهای میان این دو نیز همیشه روشن و پایدار نیستند بنابراین ما در انتخاب‌های خود همواره باید نسبی فکر کنیم و همان اندازه به عقل و شعور خود اهمیت بدهیم که به احساس و عواطف خود. طنز و حتی طنز سیاه و تخفیف و اغراق و لودگی و هزل و… اشکال بی‌نهایت دیگری که می‌توان به طنز نزدیک کرد، همگی ناشی از قابلیت‌های بالایی هستند که انسان‌ها را به وسیله زبان و شناخت و هوشمندی‌شان، بدل به انسان کرده‌اند. روشن است که جامعه‌ای سالم که در آن انسان‌ها بتوانند یک زندگی سرشار و آفریننده و ارزشمند را داشته باشند، جامعه‌ای است که باید همۀ این‌ها در یک عقلانیت عاطفی دموکراتیک و دارای بیشترین اجماع اجتماعی و آشتی با پیرامون، مدیریت شوند، اما معنای این امر آن نیست که جامعه‌ای آرمانی یا نسبتا آرمانی جامعه‌ای خالی از شوخی و تفریح و نشاط و شادی و خنده و مبالغه و پرهیز از سخت‌گیری یا حتی غم و اندوه و احساس شوریدگی و اشتیاق و غربت و همه عواطف دیگر حیاتی باشد، این رؤیایی جز برای مستبدان و نوکران استبداد نیست.

 

  • فکوهی، ناصر، ۱۳۹۵، گفت‌وگو درباره طنز، رویا صدر، اندیشیدن با طنز، سیزده گفت‌وگو، تهران، نشر مروارید.
    فکوهی، ناصر،۱۳۹۸، خنده ویرانگر، مجله کرگدن شماره ۱۱۳، خرداد
    فکوهی، ناصر، ۱۳۹۶، دیکتاتورها شوخی سرشان نمی‌شود، جامعه‌شناسی خنده، مجله کرگدن شماره ۵۱، خرداد.

 

۲-David Le Breton, Rire. Une anthropologie du rieur, Paris, Métailié, ۲۰۱۸

۳-Sourire. Une anthropologie de l’énigmatique, Paris, Métailié, ۲۰۲۲.

 

این مقاله نخستین بار در مجله «نوپا»، شماره ۹، تابستان ۱۴۰۳ منتشر شده است.