منوچهر دین پرست
حضورما در علم جهانی بسیار ضعیف است به خصوص در حوزه علوم انسانی و این حضور را هم بر اساس شاخص های کمی، تعداد مقاله های علمی می سنجیم درحالی که به صورت گسترده یی در این زمینه تقلب وجود دارد. به همین دلیل نیز به جای آنکه مساله علمی، مساله دانشگاهیان باشد و مورد بحث آنها قرار بگیرد، به مساله یی سیاسی تبدیل شده است که موافقان و مخالفان می خواهند از آن ابزاری برای استدلال های سیاسی خود بسازند
طی سال های اخیر وضعیت علمی کشور با فراز و نشیب بسیار عجیبی روبه رو شد به طوری که عده یی صحبت از کاهش یا افزایش سرعت علمی در ایران داشتند. اگرچه برای این کاهش یا افزایش معیاری اعلام نشد که بدانیم بر اساس چه معیاری این اتفاق رخ داده است. از سوی دیگر وضعیت علمی در ایران که بیشتر نگاه ها به سوی فضای دانشگاهی و آموزش عالی است در مسیر تندباد حوادث سیاسی قرار گرفته و به ماهیت و ذات علم توجه جدی نشده است. به عنوان نخستین پرسش می خواستم بدانم تحت چه شرایطی کشوری در مسیری قرار می گیرد که به جای اینکه معیارهای واقعی توسعه علم مورد توجه قرار گیرد صحبت از سرعت یا کاهش تولید علم می شود؟
ما دو مشکل اساسی داریم، یعنی دو پدیده را در آن واحد تجربه می کنیم که برای هیچ کدام شان آمادگی نداریم: نه آمادگی ساختاری یعنی در نهادهایمان و نه آمادگی در نظام های عاملیت یعنی رفتارها و ذهنیت های مردم و نخبگان مان. نخستین تجربه که قدیمی تر است و دست کم در ایران عمری ۱۰۰ ساله دارد، همان تجربه ایجاد و گسترش نهادهای علمی به مثابه پایه های دولت مدرن است. دانشگاه تهران، به مثابه دانشگاه مادر، امسال ۸۰ سالگی تاسیس خود را جشن می گیرد، اما اگر مبنای خود را تاسیس دارالفنون بگذاریم به ۱۵۰ سال می رسیم. این نظام علمی جدید همزمان با دولت های ملی یا دولت – ملت ها و به عنوان یکی از پروژه های اصلی آنها در مقابله با کلیسا شروع شد و هدف شان ایجاد نخبگان فکری ای بود که دولت های جدید را اداره کنند. این تجربه از آغاز تا امروز برای ما مشکل ساز بود و نتوانستیم با آن رابطه درستی برقرار کنیم، زیرا ورود علم نه تنها از بیرون انجام گرفته بود بلکه چارچوب های آن نیز نه در علوم محض و طبیعی و نه به خصوص در علوم انسانی و اجتماعی با وضعیت آن روزگار یا حتی امروز ما، انطباق نداشت. اما ما بدون توجه به همه مسائل فرهنگی، صرفا الگو برداری کردیم و تصور همه آن بود که الگوبرداری مکانیکی یعنی ساختن دانشگاه، آزمایشگاه، بیمارستان و غیره، ما را به اندازه «فرنگی» ها پیشرفته می کند. با به راه افتادن درآمد نفتی از دهه ۱۳۴۰، رابطه میان نیاز های بازار و دانشگاه نیز رفته رفته قطع شد. بنابراین یک کمی گرایی باورنکردنی بر همه حوزه های علمی ما غلبه کرد که امروز نتیجه دردناکش را می بینیم. یعنی حضورمان در علم جهانی بسیار ضعیف است به خصوص در حوزه علوم انسانی و این حضور را هم بر اساس شاخص های کمی، مثلاتعداد مقاله های علمی می سنجیم درحالی که به صورت گسترده یی در این زمینه مشکل وجود دارد. به همین دلیل نیز به جای آنکه مساله علمی، مساله دانشگاهیان باشد و مورد بحث آنها قرار بگیرد، به مساله یی سیاسی تبدیل شده است که موافقان و مخالفان می خواهند از آن ابزاری برای استدلال های سیاسی خود بسازند. یا مساله مدرک به بحثی که بر سر آن مناقشه است که با این مدارک چه امتیازات مادی ای به وجود آمده است. حضور در علم آکادمیک جهان کاری بسیار سخت است و نیاز به برنامه ریزی های درازمدت دارد و مهم ترین ابزار آن برای کشورهای در حال توسعه نیز گسترش توانمندی های بومی شان بر اساس پروژه های مشترک علمی با کشورهای توانمند چه در حال توسعه و چه توسعه یافته است. و این نکته یی است که کمترین توجه به آن می شود و برعکس دایما از تعداد مقاله و سایر شاخص هایی صحبت می شود که امکان تقلب در آنها وجود دارد. اما این امر چیزی را در جایگاه ما عوض نمی کند. ما هنوز به طور ریشه یی با مفهوم علم آکادمیک در معنای قرن نوزدهم و بیستمی بیگانه ایم. مثال بارزی در این زمینه چگونگی برخورد ما با موفقیت های علمی برخی از کنشگران علمی نظیر همین اواخر خانم میرزاخانی، استاد دانشگاه استنفورد که برنده جایزه برجسته فیلدز ریاضی شد، است. ما در این موضوع قادر نیستیم بفهمیم که این افتخار در عرف علمی جهان، در درجه اول به دانشگاهی می رسد که وی در آن مشغول به کار و تحصیل است و سپس به پروژه یی که یک تیم در چارچوب آن کار می کنند و سپس به خود آن تیم و در نهایت به یکی از اعضای تیم به عنوان «مسوول یا هدایت کننده تیم» و نه به یک «نفر» و آن هم به یک نفر «ایرانی». یعنی نمی فهمیم که علم دانشگاهی را بر اساس تبار خونی فرد نمی سنجند و اگر هم نظام دانشگاهی ما در تربیت این افراد نقش داشته است، این نظام همین که نتوانسته آنها را حفظ کند، یعنی اشکال دارد. باز هم اگر خواسته باشم تنها یک مثال دیگر از عدم درک ما از علم در معنای کلاسیکش بزنم، می توانم به رابطه میان نخبگان دانشگاهی و غیردانشگاهی (روشنفکران مان) اشاره کنم، که دایما یکدیگر را متهم به اتهاماتی می کنند که هیچ ربطی به علم ندارد: گروه اول گروه دوم را متهم می کنند که چرا «رسانه یی» هستند و گروه دوم گروه اول را متهم می کنند که «حکومتی» هستند و این نشان می دهد که هیچ کدام قادر نیستنند علم کلاسیک را بفهمند.
اما جریان دوم، که ما با آن روبه رو هستیم و جنبه جهانشمول دارد دگرگونی کامل مفهوم و موقعیت علم پس از انقلاب اطلاعاتی است که در آن واحد هم در حال زیر و روکردن نظام های ساختاری علمی (دانشگاه ها، کنشگران رسمی علم) است و هم رابطه مصرف کنندگان را با علم تغییر داده است. نمونه کوچک ولی مهمی بزنم. میلیون نفر از کنشگران و کسانی که به علم به هر شکلی و در هر سطحی نیاز دارند، هر روز وارد سایت گوگل می شوند تا از یکی از خدمات آن استفاده کنند. زندگی علمی در جهان امروز بدون شبکه اینترنت و سایت هایی نظیر گوگل غیرممکن است. اما در همین زمان، میزان استفاده کنندگان از نظام های کلاسیک دانشگاهی و ابزارهای آن (مثلاکتاب های کاغذی، کلاس های واقعی…) دایما روبه کاهش است. دانشگاه های پیشرفته برای آنکه در این جدال نبازند و موقعیت خود را حفظ کنند نه تنها ابزارهای الکترونیک و فناوری های جدید مثل نرم افزارها، سیستم های عامل، برنامه های رایانه یی علمی، کتاب ها و مجلات الکترونیک، روابط مجازی و موتورهای جست وجو گر و کلاس ها و شبکه های اجتماعی علمی را کنار نزده اند بلکه وارد تعاملات بی پایان با آنها شده اند و در عین حال خود نیز به صورتی باور نکردنی اکثریت مدارک اسناد و کلاس ها و آزمایشگاه ها و… خود را روی شبکه قرار داده اند و امروز با سیستم هایی مثل یوتیوب تقریبا تمام کلاس ها و سخنرانی های علمی و سمینارها را می توان مشاهده کرد و علم خود را بالابرد. در طول این مدت ما هنوز در حال بحث درباره سرعت اینترنت هستیم و ظاهرا تصورمان آن است که چون پول داریم از همه جهان بی نیازیم و می توانیم در جهانی که جز در چند نقطه کوراز آن، دایما سرعت های رایانه یی افزایش می یابد، می توانیم به میل خود اینترنت را کنترل و سرعتش را کم و زیاد کنیم. نتیجه روشن است: نه تنها به هدف اعلام شده، یعنی جلوگیری از نفوذ فرهنگ های دیگر بر فرهنگ خود نمی رسیم، بلکه برعکس راه را برای آن فرهنگ ها کاملاباز کرده و بهترین بهانه را به نظام های سیاسی شان می دهیم که نیروهای علمی ما را جذب کنند، دانشگاه های ما را فقیرتر و ما را بیشتر به خودشان وابسته کنند.
در هر دو این جنبه ها باید توانست مسیر روشنی برای خود ترسیم کرد، راهبردهای پیچیده یی برای موفقیت داشت و به شدت در تاکتیک های به کار برده شده مهارت داشت وگرنه نباید تعجب کرد که چرا وضعیت علمی مان نمی تواند چیزی باشد که آرزویش را می کنیم. البته راه دیگری هم هست و آن اینکه هر چه دلمان می خواهد برای خودمان تعریف کنیم و این اتفاقا همان چیزی است که بسیاری از مخالفان سیاسی بیگانه می خواهند زیرا می دانند این راه ما را جز به وابستگی بیشتر و بیشتر به آنها نخواهد رساند و این وابستگی جز به نفع آنها نیست.
در گسترش و توسعه علمی در کشور بیشتر نگاه ها به نخبگان آن جامعه است. آیا اساسا نخبگان در کشور ما نقش محوری در توسعه علم دارند با این حساب که نگاه ما به نخبگان بیشتر نگاه دولتی است. ما کسانی را که در کنکور سراسری رتبه اول آورده یا در المیپادها مقام آورده باشند به عنوان نخبه تلقی می کنیم. یا حتی در برخی موارد از افرادی با عنوان چهره ماندگار صحبت می کنیم آیا اساسا برای شناسی نخبه تعریف دقیق و علمی وجود دارد که ما بتوانیم بر آن معیار آنها را شناسایی کنیم و نقش آن را در توسعه علم در کشور جویا شویم؟
دقیقا درست می گویید، این نخبه گرایی نیز هم کمی است و هم کاملابی ربط. اگر تجربه توسعه علمی را در نظر بگیریم، هر کشوری را که می خواهید باشد. نخستین کاری که در علم کلاسیک انجام شد، تقویت نظام آموزش و پرورش به خصوص در پایین ترین سطوح آن بود زیرا همه می دانند تا فردی از کودکی کار علمی را نیاموزد نمی تواند تا درجه های بالاصعود کند. از طرف دیگر به شدت بر آموزش روش ها و رفتارهای گروهی تاکید شد، زیرا می دانستند و می دانند که تنها در جایی علم پیشرفت می کند که افراد بتوانند به صورت تیمی کار کنند و نه اینکه هر کسی تمام فکر و ذکرش این باشد که مبادا کسی از او جلو بزند و به قیمت جلوگیری از فعالیت دیگری حاضر باشد به دانش و علم ضربه بزند. افزون بر این از همان آغاز تا امروز، در کشورهایی که پیشرفت علمی کرده اند، اهمیتی که به ترویج داده می شد و می شود، بسیار بیشتر از اهمیتی بود که به نخبه گرایی می دادند. زیرا مشخص است و عقل سلیم هم این را می گوید اگر ما بتوانیم مجموعه مردم یک کشور را از پوشش ترویجی در حوزه علم برخوردار کنیم، شانس آنکه به نخبگان و نابغگان بسیار پر ارزش برسیم، بسیار بیشتر است. پس اگر می خواهیم نویسندگان بزرگی داشته باشیم، باید روزنامه های پرخواننده و زیادی داشته باشیم، اگر می خواهیم فیزیکدانان بزرگی داشته باشیم، باید کتاب های ساده درباره فیزیک به دست همه نوجوانان و جوانان برسد تا به آن علاقه مند شوند و غیره و این روندی است که باید دایمی باشد. می دانید که فرانسه کشوری است که بیش از نیم قرن است در راس تولید نظری جهان در حوزه علوم انسانی قرار دارد. در این زمینه کسانی که شک دارند می توانند به سیلابس دروس معروف ترین دانشگاه های امریکا که در فهرست برترین دانشگاه های جهان هستند رجوع کنند و ببینند چه تعداد کتاب و مجله و مقاله و درس درباره فقط متفکران مدرن فرانسه وجود دارد و چه مقدار این جریان موثر است. بنابراین فرانسه کشوری است به شدت نخبه گرا و روشنفکرگرا در زمینه علوم انسانی (فرصت بحث درباره علوم طبیعی را در اینجا ندارم) اما همین کشور، بالاترین رقم انتشارات ترویجی را در همه شاخه های علوم انسانی داشته و دارد. و دلیل اصلی آنکه نخبگان واقعی در این حوزه پیدا شده اند، نیز همین است. در این مجلات و کتاب ها و رسانه های ترویجی مهم ترین و نخبه ترین دانشمندان فرانسه به صورت دایم شرکت دارند و اصولایکی از امتیازات دانشگاهی این قابلیت به دیده شدن در رسانه ها و ترویج علم است. حال با وضعیت خودمان مقایسه کنیم. در اینجا تصور آن است که همه باید مستقیما از موقعیت «هیچ بودگی» به موقعیت «نخبه بودگی» برسند. بنابراین یک خط سیر این کار آن است که فرد به دنبال روابطی باشد که بتواند سریع او را به دانشگاه برساند و سپس سریع به مقام استادی با انتشار این و آن مقاله یی اس ای. آنهایی هم که بیرون دانشگاه می مانند، می دانند که داشتن روابط دوستانه با «صاحبنظران» و «متفکران» خیلی مهم است، برای این کار حاضرند هرگونه چاپلوسی از خود نشان دهند، زیرا به این وسیله می توانند دو، سه ترجمه بیرون بدهند و سپس بشوند «متخصص» آن حوزه و بعد هم کلاس هایی آزاد با موضوع هایی عجیب و غریب و به شدت نخبه گرا که نظیرش را در پاریس و نیویورک هم به زحمت می توان پیدا کرد، برای آدم هایی که به شدت فقر فرهنگی دارند و اغلب هیچ کدام شان حتی فارسی را خوب نمی دانند چه برسد به یک زبان خارجی بگذارند، آدم هایی که هدف اصلی شان از شرکت در این کلاس ها خودنمایی است و مشکل اصلی شان در زندگی این است که نیاز شدیدی به اسنوبیسم فکری دارند اما حاضر به زحمت کشیدن برای آموختن عمیق مباحث نیستند و در ضمن بسیار برای «چهره» شدن عجله دارند. در مرحله بعد همین آدم ها، که عکس و رسم شان این طرف و آن طرف در مطبوعات منتشر شده است، شروع می کنند به حمله به روشنفکران یا دانشگاهیان دیگر به خصوص کسانی که «صاحب نام» هستند یا اثر مهمی را ترجمه کرده اند، و ترجیع بند همه حرف هایشان هم این است که دیگران «صاحب نام» یا «هنوز گمنام» بی سواد هستند، این هم مدرک و اسنادش! و سپس چند جمله از این طرف و آن طرف و این یا آن کتاب بیرون می کشند و خودشان مثلاترجمه یا اطلاع دقیق را می آورند و بدین وسیله نشان می دهند که چقدر در حق آنها ظلم شده و آنها باید کجا باشند و کجا هستند. این هم وضعیت ما در این زمینه است. وقتی هم که به سراغ بخش الکترونیک و علم با دسترسی باز می رویم. می بینیم که هر روز هزاران هزار وبلاگ وسایت و غیره باز می شود که هر کسی به خود اجازه می دهد بدون هیچ کنترلی (به جز شاید کنترل های سیاسی) هر چه می خواهد بنویسد و بگوید و مطمئن باشد که کسی کاری به کار او نخواهد داشت. در این بازی فرد خود را برنده قطعی فرض می کند چون از دو حالت خارج نیست: او یک فرد «صاحب نام» را هدف می گیرد و بدترین اتهامات را به او می زند (اتهاماتی کلیشه یی مثل «بی سوادی»، «استفاده از علم و دسترنج دانشجو به سود خود» و غیره…) که برخی از آنها هم درست هستند، اما روش به کار گرفته شده ربطی به علم و دغدغه آن ندارد. پس از این حمله، اگر فرد مورد یورش قرار گرفته از خودش دفاع کند، نام متهم کننده بیشتر بر سر زبان ها می افتد و اگر دفاع نکند، همه جا می تواند بگوید که «نقد» قاطعانه او، «آبروی این یا آن را برده» و پاسخی نداشته است. این هم وضعیت به اصطلاح نخبگان پرمدعا و روشنفکر ما. با این موقعیت چه انتظاری می توانید از آدم های عادی که کارهایی به جز کار فکری دارند و لزوما نیازی به دخالت در این آشفته بازار برای خود نمی بینند، داشته باشید. از این رو، اینکه استاد ما یا روشنفکر ما، یا نخبه خود ساخته ما، تاثیر اجتماعی خود را از دست می دهد و هیچ کسی جز گروهی دیگر که به خودش شباهت دارند، حرف هایش را نمی خوانند، جای تعجب ندارد. تاثیر نخبگان بر پیشرفت علم به صورتی که در کشور ما مطرح می شود یک افسانه است. نخبگان در شرایطی می توانند به پیشرفت علم کمک کنند که در یک محیط سالم و بی دغدغه و به دور از هیاهو و جنجال و این روش های سخیف بتوانند کار کنند نه در یک آشفته بازار فکری از کسانی که با جهت و بی جهت، با مشروعیت و بی مشروعیت، برای دل خودشان یا دوستان شان مطلب می نویسند یا بدتر اینجا و آنجا «کامنت» می گذارند و نامش را می گذارند «تفکرات» و مطمئن نیز هستند که هیچ کسی از آنها حسابی بابت این «تفکرات» نخواهد خواست.
آیا نخبگان و اندیشمندان خارج از چارچوب دانشگاه و فضای آکادمیک هم امکان ظهور و بروز دارند و اگر دارند آیا می توانند بر روند توسعه علمی کشور تاثیر بگذارند؟ تاثیر چنین افرادی را شما کمتر یا بیشتر از نخبگان آکادمیک می دانید؟
این تفکیک دانشگاهی / غیر دانشگاهی یا دانشگاهی / روشنفکر به گونه یی که در ایران مطرح می شود، اصولایک اشتباه بی ربط است. مثلادر کشور ما وقتی از متفکرانی همچون فوکو، بارت، دریدا، بوردیو، بودریار، و… صحبت می شود گمان به آن می رود که اینها جزو نخبگان روشنفکر غیردانشگاهی بوده اند، در حالی که همه این افراد برجسته و بسیاری از کسان دیگری که به آنها در ایران روشنفکر می گویند در کشورهای دارای سنت روشنفکری، دانشگاهی بوده اند، تدریس می کرده اند، دانشجویان و گروه های کاری داشته اند و… اما در ایران چون «نخبگان» غیردانشگاهی ما می خواهند خود را با آنها مقایسه کنند، دوست دارند که این جنبه کار آنها را به «فراموشی» بسپارند. در حالی که اگر این افراد مطرح بوده اند به دلیل آن است که سختگیری و روش علمی دانشگاهی را با دخالت اجتماعی و دغدغه های حضور در زمانه خود ترکیب کرده اند نه اینکه چون دانشگاه به آنها محل نمی گذاشته به سراغ مردم رفته باشند. البته موارد زیادی هم داریم که با نخبگانی روبه رو بوده ایم که به خواست خودشان کمتر در دانشگاه حضور فیزیکی داشته اند، مثلاچهره هایی چون ژان پل سارتر یا گی دوبور، اما معنی این آن نیست که در اروپا یا امریکا می توانیم نداشتن تحصیلات و نبود در آکادمی را یک افتخار دانست. بوردیو در کتاب «انسان دانشگاهی» خود (که در حال ترجمه آن به همراه یکی از همکاران هستیم) به خوبی هر دو سوی ماجرا را نشان می دهد. روشنفکر بودن به میزان تعهد به دخالت اجتماعی مربوط می شود و نه به میزان سواد علمی یک فرد یا عدم حضورش در دانشگاه. از این رو، با شناخت دراز مدتی که از نظام دانشگاهی ایران دارم می توانم اطمینان بدهم که اصلاح این نظام به وسیله کسانی که درونش جای ندارند، غیرممکن است، معنای این حرف آن نیست کسانی که درون این نظام هستند می توانند به سادگی آن را تغییر دهند، اما به هر حال شانس بیشتری دارند که با کمک همه کسانی که دارای دانش و قابلیت هستند و چه در داخل چه در خارج دانشگاه امروز مشغول به کارند، این نظام را به طرف بهتر شدن ببرند. مثلابه گمان من حضور افراد غیردانشگاهی در محافل دانشگاهی، بسیار مفید و ارزشمند است، زیرا بسیاری از روشنفکران غیردانشگاهی ما سطح بسیار بالاتری از اساتیدمان دارند، اما این امر یک امر خودکار نیست.
متاسفانه در برخی موارد نخبگان به عنوان رقیب حاکمیتی در فضای دانشگاهی تلقی می شوند و برخی اعضای هیات علمی تصور می کنند ایجاد فضای کار و تلاش برای نخبگان رقیبی برای آنها تلقی می شود. چرا سیستم آموزشی ما به گونه یی نیست که نخبگان بتوانند در خود دانشگاه ها شناسایی شده و در خود دانشگاه ها جذب شوند بدون اینکه احتیاجی به دایر کردن سازمانی با بودجه های کلان و اعطای تسهیلاتی مانند وام خرید مسکن و… آنها را زیر بال و پر خود بگیرد بدون اینکه در توسعه علمی دانشگاه ها نقش جدی ایفا کنند؟
سخن شما تا اندازه زیادی درست است و این از یک طرف به دلیل سلطه علوم مهندسی و طبیعی در دانشگاه های ما است با وجود این، باید اذعان کرد که رابطه نامناسب روشنفکران بیرون دانشگاه با دانشگاهیان نیز در این امر بسیار موثر است: نگاه همواره تحقیر آمیز روشنفکران غیردانشگاهی به دانشگاهیان انعکاس دهنده نگاه تحقیرآمیز دانشگاهیان نسبت به آنها است. در این میان، آنچه قربانی می شود، دانش و دغدغه به مشارکت در گفت وگو و بالابردن خود در درک و تحلیل مسائل است. و آنچه غالب می شود، برخوردهای شخصی و سنت های سخیف افرادی که بویی از فرهنگ نبرده اند که رفته رفته بدل به روش های رایج برای همه می شود.
به عنوان آخرین پرسش آیا ما نمی خواهیم چارچوبی برای نخبگان و نقش آنها در جامعه علمی ایجاد کنیم یا اینکه کسانی هستند که اجازه این کار را نمی دهند یا اصلاقادر به این کار نیستیم یا اینکه تعیین چنین جایگاهی ما را در موقعیتی قرار می دهد که هرگونه تعبیر سیاسی از آن به سهولت امکان دارد. همان طور که در چند وقت اخیر دیدیم که وظیفه اصلی دانشگاه که آموزش و گسترش علم است نادیده یا کمتر دیده شد و به بحث هایی همچون اعطای بورسیه ها و… کشانده شد.
برای این کار یک عرف بین المللی در طول بیش از دو قرن شکل گرفته است. نیاز به آن نیست که ما چرخ دوچرخه را دایما از نو اختراع کنیم. چه کشورهای در حال توسعه یی مثل هندوستان، چین، برزیل، مکزیک، مالزی و… را در نظر بگیرید و چه کشورهای توسعه یافته یی چون ژاپن، اروپای غربی و امریکا، دارای معیارهای نخبگی، دانش، ترویج اجتماعی دانش و آگاهی مشخص هستند و مهم ترین آنها دور شدن از اشرافیت های تصنعی از سلسله مراتب های مادی توزیع امتیازات، از پولی کردن نظام ها، از آزادی هرچه بیشتر و بیشتر در ایجاد ارتباط میان نخبگان و اندیشمندان و دانشگاهیان، از فضای امن از لحاظ اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و از کاهش فساد اداری (در مورد بورسیه ها و اقداماتی از این دست) است. کافی است ما برای آنکه این شاخص های معلوم که نتیجه خود را هم داده و موردتایید هستند به اجرا بگذاریم و البته اگر لازم شد شاخص های دیگری هم بیفزاییم. امروز برای آنکه ببینند، میزان بهداشت یا شیوه رانندگی در یک جامعه چگونه است، معیارهایی از خود نمی سازند، این معیارها وجود دارد و تلاش نمی شود که معیارهای جدید و کاملا«بومی» بسازند. مگر آنکه قصد آن باشد که خودمان یا دیگران را گول بزنیم که در هر دو زمینه نباید و نمی توان انتظاری جز شکست را داشت: هیچ کسی گول نمی خورد.
این مطلب در چارچوب همکاری رسمی میان انسان شناسیو فرهنگ و روزنامه اعتماد منتشر می شود. روزنامه اعتماد، شماره ۳۰۶۸ به تاریخ ۳/۷/۹۳، صفحه ۹ (اندیشه)
http://www.magiran.com/npview.asp?ID=3032798